جدول جو
جدول جو

معنی نکه - جستجوی لغت در جدول جو

نکه
(فَ)
دم برزدن بر بینی. هه کردن بر بینی دیگری تا بوی دهان معلوم کند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شمیدن بوی دهان را. (از منتهی الارب) (آنندراج). بوییدن بوی دهان کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، (به صیغۀ مجهول) برگردیدن بوی دهان کسی از تخمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سخت گردیدن گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نکه
(نُکْ کَهْ)
شتران سست و ضعیف از بیماری برخاسته، یا شتران آوازفرورفته از ضعیفی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نکه
ظرفی چوبین و طویل که در ان برای دام آب یا جو ریزند، صافی.، گردویی که از آن به عنوان تیله استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حکه
تصویر حکه
هر بیماری پوستی همراه با خارش مانند جرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکه
تصویر تکه
لقمه، پاره، قطعه، پاره ای از چیزی
تکه تکه: قطعه قطعه، پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دکه
تصویر دکه
سکو، تختگاه، دکان کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، زیرشلواری کوتاه مردانه، شلوار کوتاه زنانه، قسمت پایین در و پنجره که از تخته ساخته می شود، قطعۀ فلز نازک و پهن
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نُ کَ)
زن دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن دانا و آزموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ / کِ)
کلاهی که بر سر خانمهای سلسلۀ قاجاریه می گذاشتنداسمش دنکه بود و نام این گلین ها (عروس ها) دنکه گلین (عروس تاجدار) . (از تاریخ عضدی). ظاهراً کلمه صورت دیگر دنگه ترکی باشد به معنی برجسته و بلند
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ / تَ نَ کَ / کِ / تُ نُ کَ / کِ)
قرص رائج خواه از زر باشد خواه از نقره یا مس. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). برگه ای از هر فلزی و ورق طلا و ورق نقره و پول رایج و قسمی از سکه. (ناظم الاطباء). مقداری از زر و سیم باشدبه اصطلاح هر جایی... (انجمن آرا) : معبر گفت دو تنکه بده تا تعبیر آن بگویم. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 125). رجوع به دزی ج 1 ص 153 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ نُ کَ / کِ)
تنبان چرمی که تا سر زانو باشد، وقت کشتی گرفتن پوشند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) :
تنکه در قدمش زود ز هم می پاشد
هرکه رویش تنک افتاد چنین می باشد.
میرنجات (از آنندراج).
، زیرجامۀ کوتاه زنان. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، در اصطلاح نجاران، تختۀپهن که میان دو پاسار یا دو آلت در درها و پنجره ها بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
پشتۀ مشرف از زمین بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
از موصولات، به معنی آن کس که. کسی که. هر کس که. بجای الذی و الّتی عرب:
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار وبهی.
رودکی.
ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش
آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی.
رودکی.
آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست
وآنکجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه.
دقیقی.
خورید و دهید آنکه دارید چیز
کسی کو ندارید خواهید نیز.
فردوسی.
بیامد پس آن نرّه شیر دلیر
نبرده سوار آنکه نامش زریر.
فردوسی.
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی (از فرهنگ اسدی).
آنکه خوبی از او نمونه بود
چون بیارائیش چگونه بود؟
عنصری.
ای آنکه تاخته ریسی از منبر (کذا)
باریک تر از من نه بریسی نه برشتی.
اسدی (از فرهنگ، خطی).
آنکه بود بر سخن سوار سوار اوست
آن نه سوار است کو بر اسب سوار است.
ناصرخسرو.
ونیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه).
آنکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند
روز میدان، وآنکه بگریزدبخون لشکری.
سعدی.
، و در غیرذوی العقول و نیز غیرذوی الروح آمده است. آنچه. آن چیز که. آنچه را که:
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید
بچاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زآن گروه.
فردوسی.
ز مرغان همان آنکه بد نیکساز...
بیاورد و آموختنشان گرفت...
فردوسی.
کنون آنکه گفتی ز کار دو اسب
گریزان بکردار آذرگشسب...
فردوسی.
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزون تر بد از تابش هور و ماه...
فردوسی.
چرا نخوانی (خطاب به عبدالرحمن فضولی) آنکه شاعر گوید... (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ضُ کَ)
ضناک. زکام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکه
تصویر بکه
دریدن و پاره کردن، مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار کوتاه (تاسر زانو) قسمت پائین در و پنجره که از تخته ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکه
تصویر آنکه
آنکس که کسی که هر کس که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکه
تصویر شکه
ترس بیم. شان شوکت، مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی که بدان مهر بر درهم و دینار زنند و با لفظ خوردن و زدن و نشاندن مستعمل است، آهنی که بدان بر سیم و زر نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکه
تصویر تکه
پاره ای از طعام، لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکه
تصویر حکه
خارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکه
تصویر اکه
دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکه
تصویر زکه
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنکه
تصویر رنکه
تازی گشته شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنکه
تصویر زنکه
برای تحقیر و توهین زن استعمال شود زنیکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنکه
تصویر حنکه
زن دانا و آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ نَ کُّ))
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، شلوار کوتاه زنانه یا مردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ کِ یا کَ))
قرص رایج از زر و سیم و مس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکه
تصویر تکه
قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
شرت، شلوار کوتاه، زیرشلواری کوتاه، نیم شلواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو غده ی زیرگلوی بز و گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
شلوار کوتاه که به جای شورت به کار می رفت و مخصوص زنان بود.، نوعی مسکوک نقره ای قدیم
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرزمین و یا طبقه ی هم کف هنگامی که خانه دو طبقه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی