جدول جو
جدول جو

معنی نکاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

نکاشتن
(لَ)
ناکاشتن. مقابل کاشتن. رجوع به کاشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگاشتن
تصویر نگاشتن
نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
درخت نشاندن، تخم گیاه را زیر خاک کردن که سبز شود
کنایه از در جایی ثابت قرار دادن مثلاً توپ را روی زمین کاشت
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
ناکاستن. کم نکردن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که ازدر کاشتن نیست. بذر و دانه ای که برای کاشتن مناسب نیست. زمینی که برای کشت و زرع مناسب نیست
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نکاشتن. ناکاریدن. مقابل کاشتن:
بدانی گه غله برداشتن
که سستی بود تخم ناکاشتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ تَ)
ناکاشتن. نکشتن. ناکاریدن. زراعت نکردن. مقابل کشتن
نکشتن. به قتل نارساندن. مقابل کشتن
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ شُ دَ)
کاشتن. رجوع به کاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
سعی کردن. جهد نمودن. کوشش کردن (؟) ، خم شدن. خمیده گشتن ؟، در هم کشیده شدن (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
نوشتن. (برهان قاطع) تحریر کردن. نگاریدن: تا آنگاه که مضربان و حاسدان دل آن خداوند را بر ما درشت کردند و تضریب ها نگاشتند. (تاریخ بیهقی ص 214).
چون کتاب اﷲ به سرخ و زردمی شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بی گمان.
خاقانی.
و دبیری... با کاغذ و قرصی مداد که دو درهم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحۀ ایام نگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 7).
، رسم کردن. ترسیم کردن. (یادداشت مؤلف) : و آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت [یعنی اطلس جغرافیا] بنگاشتیم. (حدود العالم از یادداشت مؤلف).
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی.
خاقانی.
یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش.
خاقانی.
رجوع به شواهد ذیل معنی بعد شود، نقاشی کردن. (برهان قاطع). نقش کردن. (یادداشت مؤلف). تصویر کردن. کشیدن صورت چیزی یا کسی را:
به قرطاس بر پیل بنگاشتند
به چشم جهاندار بگذاشتند.
فردوسی.
چنو سوار نداند نگاشتن به قلم
اگرچه باشد صورتگری بدیعنگار.
فرخی.
روز میدان گر تو را نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار.
فرخی.
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می.
منوچهری.
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
مسعودسعد.
بر نقرۀ خام تو بتا خامۀ خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما.
مسعودسعد.
پیراهن او [آزرمی دخت در کتاب صورالملوک] سرخ نگاشته است. (مجمل التواریخ).
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت.
خاقانی.
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش.
خاقانی.
توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است و نقش بر صفحۀ آب نگاشتن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218).
تو را سهمگین مرد پنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.
سعدی.
، نقش و نگار کردن. (برهان قاطع) :
رویم به گل و به مشک بنگاشت
چون دید که ف تنه نگارم.
ناصرخسرو.
، ترصیع کردن:
دوصد کنگره گردش افراشته
به یاقوت و در پاک بنگاشته.
اسدی.
، نقر کردن. (یادداشت مؤلف) :
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را به صد گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند.
رودکی.
و به نزدیک بشاور کوهی است که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که پیش از وی بوده است، نگاشته است. (حدود العالم).
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر آن تمثالهای نغز بنگاشت.
نظامی.
، ضرب کردن بر سکه: به وقت ملوک عجم هر دو روی درم پیکر ملک نگاشتندی از یک سوی ملک بر تخت نشسته و نیزه بر دست... (ترجمه طبری بلعمی)، ساختن. (از برهان قاطع، ذیل نگاشت). صورت بخشیدن. آفریدن. نگاریدن: او را گفت [خدا] یا ارمیا من پیش از آنکه تو را آفریدم تو را برگزیدم و پیش از آنکه تو را نگاشتم تو را پاکیزه کردم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). بر وجود خویش که عالمی صغری است اندیشه گماشت که این را که نگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 1).
خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت
سلاله ای چو تو دیگر نیافرید زطین.
سعدی.
سزد که روی اطاعت نهند بر درحکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
فلاحت کردن، تخم افشاندن، بذر افشانی، کاریدن، پراکندن تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشتن
تصویر ناکشتن
نکشتن، زراعت نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
نقش کردن مصور کردن: آن صورتها که ستارگان را بدو نگارند، رسم کردن (اشکال هندسی)، تحریر کردن نوشتن: مولانا نظام الدین... چیزی از ماثر و مفاخر حضرت صاحب قران بیان نگاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکاستن
تصویر نکاستن
کم نکردن، ناکاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاشتن
تصویر نگاشتن
((نِ تَ))
نقش و نگار کردن، نوشتن، نگاریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
((تَ))
زراعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تحریر، ترقیم، کتابت، نگارش، نوشتن
متضاد: خواندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
Cultivate, Implant, Seed, Transplant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
cultiver, implanter, semer, transplanter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کاشتن زراعت، از انواع گردوبازی که گردو را دوتا روی هم گذارند و با گردویی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
verbouwen, implanteren, zaaien, transplanteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
培养 , 种植 , 播种 , 移植
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
לגדל , להשתיל , לזרוע , להשתיל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
재배하다 , 이식하다 , 씨를 뿌리다 , 이식하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
menanam, menanamkan, menabur, mentransplantasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
उगाना , प्रत्यारोपण करना , बीज बोना , प्रत्यारोपण करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
выращивать , имплантировать , сеять , пересаживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
coltivare, impiantare, seminare, trapiantare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
cultivar, implantar, sembrar, trasplantar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
вирощувати , імплантувати , сіяти , пересаджувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
uprawiać, wszczepiać, siać, przeszczepiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
anbauen, einpflanzen, säen, verpflanzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
cultivar, implantar, semear, transplantar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
栽培する , 移植する , 種を蒔く
دیکشنری فارسی به ژاپنی