جدول جو
جدول جو

معنی نکاستنی - جستجوی لغت در جدول جو

نکاستنی(نَ تَ)
که کاستنی نیست. که از آن نتوان کاست. مقابل کاستنی. رجوع به کاستنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوراستنی
تصویر نوراستنی
وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، ضعف اعصاب
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تَ)
غیرقابل زرع. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(زِ تَ)
مردنی. نازیستنی. مقابل زیستنی. رجوع به زیستنی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
که قابل ستاندن نیست. که نباید آن را گرفت. که درخور پذیرفتن و قبول کردن و گرفتن نیست. مقابل ستدنی
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
که قابل شستن نیست. که نتوان آن را شست. که ازدر شستشو نباشد. مقابل شستنی. رجوع به شستنی شود
لغت نامه دهخدا
(سُتَ)
غیرقابل سفتن. که قابل سفتن نیست. که ازدر سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
ناسنجیدنی. که قابل سنجش نباشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کافتن نیست
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
که نبایدش کشت. که نتوان کشتش. که به قتل رساندنش روا نیست. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
قابل نگاشتن. که نگاشتن آن جایز است و ممکن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کاشتن نیست. که کاشتنی نیست. مقابل کاشتنی. رجوع به کاشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کم نکردن. نکاستن. کاهش ندادن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَشِ کَ تَ / نَ کَ تَ)
غیرقابل شکستن. که نتوان آن را درهم شکست. که نمی شکند مقابل شکستنی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / نَ شِ تَ)
که نتوان آن را شکافت. مقابل شکافتنی رجوع به شکافتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ تَ)
که سزاوار و شایسته نیست. مقابل شایستنی. رجوع به شایستنی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سُ خَ)
نیکوسخنی. نکوسخن بودن. رجوع به نکوسخن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ دَ)
غیرقابل استدن. نگرفتنی. رجوع به استدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که ازدر کاشتن نیست. بذر و دانه ای که برای کاشتن مناسب نیست. زمینی که برای کشت و زرع مناسب نیست
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیاراستنی. که ازدر آراستن نیست. که آراستن را نشاید. که به آراستن احتیاجی ندارد. مقابل آراستنی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رستنی نیست. که رها شدن نتواند. که نجات یافتن نتواند. مقابل رستنی
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
نروئیدنی. ناروئیدنی. که روئیدنی نیست. که نتواند روئید. مقابل رستنی. رجوع به رستنی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ تَ)
درخور شکافتن. شایستۀ شکافتن. قابل شکافتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از در آراستن. درخور آراستن. که آراستن آن ضروری است. که آراستن آن واجب است
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ)
درخور خواستن. درخور طلبیدن. قابل طلب کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ خوا / خا تَ)
نامطلوب. نامطبوع. که خواستنی نیست. مقابل خواستنی. رجوع به خواستنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که نتوان آن را کاست. که نتوان از آن کاست. مقابل کاستنی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکاستن. کم نکردن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نقصان پذیرفتنی. کم شدنی، کژی پذیر، قابل تفریق. تفریق پذیر
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاستنی
تصویر کاستنی
کم شدنی تقلیل یافتنی نقصان پذیرفتنی، قابل تفریق تفریق پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پی سستی (ضعف اعصاب) ضعف مفرط قوای عصبی معمولا نور استینی در دنبال بی خوابیهای مداوم و طولانی و اختلال دستگاه گوارش ضعف قوای دماغی یا کارهای خسته کننده طولانی و بدون استراحت عارض میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکاستن
تصویر نکاستن
کم نکردن، ناکاستن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه رها نتواند شد نجات نیافتنی مقابل رستنی. آنچه نتواند رویید نروییدنی مقابل رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسانی
تصویر ناسانی
تفاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
دوست داشتنی، محبوب، موردپسند، پسندیده، مرغوب، مطلوب، طلب کردنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد