جدول جو
جدول جو

معنی نچرانده - جستجوی لغت در جدول جو

نچرانده(رَ)
مقابل چرانده. رجوع به چرانده شود، ناچرانده. ناچرانیده. مرتعی بکر و دست نخورده که اغنام در آن نچریده باشند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده، رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگارنده
تصویر نگارنده
نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرانده
تصویر چرانده
ویژگی حیوانی که به چرا برده شده، زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علف خوار چرا کرده و خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علف خوار را در چراگاه گردش دهد تا چرا کند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نراندن. مقابل راندن. رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
درهم وبرهم شده. گره خورده (نخ و ابریشم)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مقیدشده. اسیر گرفتار و به پای حساب آمده و قیدشده تا از او تحصیل زر کنند. (بهار عجم) (آنندراج). کسی که او را به اجبار جلب کنند تا مالیات بپردازد:
زان پیش که یک خطا ببیند از ما
ما را به دو دیو راهزن گیرانده.
ملاطغرا (از آنندراج).
، پیوندساخته. ملحق کرده. جزو متصرفی خویش قرار داده:
شاهی که زمین را به زمن گیرانده
دنبالۀ چین را به ختن گیرانده.
ملاطغرا (از آنندراج).
، فروزان ساخته. افروخته. مشتعل گردانیده: هیزم یا زغال را گیرانده است، افروخته و مشتعل ساخته است
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
نیرز. ناارزنده. بی ارزش
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
که چرانیده نشده است. مقابل چرانیده. رجوع به چرانده و چرانیده شود: تریکه، مرغزاری که ناچرانیده مانده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تکانده ناشده. مقابل تکانده. رجوع به تکانده شود.
- درخت نتکانده، درختی که هنوز میوۀ آن را با تکان دادن درخت از شاخه هایش جدا نکرده اند: درخت توت نتکانده، سیب نتکانده و جزآن
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
ناخوانده. مقابل خوانده. بی دعوت. رجوع به ناخوانده شود، که درس نخوانده است. که چیزی نخوانده و نیاموخته است.
- نخوانده ملا، عامی و بی سواد مدعی دانش
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تاراندن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع بتاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
ناگرونده. نامؤمن. که نگرویده است و ایمان نیاورده است. کافر. ناخستو. مقابل گرونده. رجوع به گرونده شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ دَ / دِ)
نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منشی. کاتب. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف. (یادداشت مؤلف) ، نقاش. (ازناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). صورتگر. که صورت چیزی یا کسی را رسم و نقاشی کند:
ز لشکر سواری مصور بجست...
بدو گفت... یکی صورتی کن...
نگارنده بشنید از او برنشست
به فرمان مهتر میان را ببست.
فردوسی.
برآرندۀ سقف این بارگاه
نگارندۀ نقش این کارگاه.
نظامی.
چون نگارنده این رقم بنگاشت
هرکه این دید جانور پنداشت.
نظامی.
هرکه نگارندۀ این پیکر است
بر سخنش زن که سخن پرور است.
نظامی.
، صورت بخش. مصور. (یادداشت مؤلف). نقشبند. کنایه از آفریدگار و خالق:
توانا و دانا و داننده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست.
فردوسی.
نگارندۀ چرخ گردنده اوست
فزایندۀ فرۀ بنده اوست.
فردوسی.
نگارندۀ گونه گون جانور
فروزندۀ انجم و ماه و خور.
نظامی.
برآرندۀ آسمان کبود
نگارندۀ کوه و صحرا و رود.
نظامی.
نگارنده دانم که هست از درون
نگاریدنش را ندانم که چون.
نظامی.
نگارندۀ کودک اندر شکم
نویسندۀ عمر و روزی است هم.
سعدی.
خالق خلق و نگارندۀ ایوان رفیعی
فالق صبح و برآرندۀ خورشید منیری.
سعدی.
- نگارندۀ غیب، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف) :
ساقیاجام میم ده که نگارندۀ غیب
نیست معلوم که در پردۀ اسرار چه کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
نرهانده. نارهانیده. رهانده نشده. خلاص نیافته. مقابل رهانده. رجوع به رهانده شود
لغت نامه دهخدا
نمانده. باقی نمانده، غیرخسته. مقابل مانده، به معنی خسته. رجوع به مانده شود
لغت نامه دهخدا
(اِوْ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 18هزارگزی شمال الیگودرز با 263 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از شوراندن. شورانیده. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به شوراندن و شورانیده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِغَ دَ / دِ)
چراغپایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَنْ دَ / دِ)
شبان. چوپان. راعی. (منتهی الارب). آنکه ستوران یا گوسپندان و غیره را چراند. آن کس که حیوانات یا طیور اهلی را بچرا برد:
چمانندۀ چرمه هنگام گرد
چرانندۀ کرکس اندر نبرد.
فردوسی.
سپه دشمن او را رمه ای دان که در او
نه چراننده شبانست نه ره جوی نهاز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
که چرانده نشده باشد. مزرعه و علفزاری که مواشی و اغنام در آن هنوز به چرا نرفته باشند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مقبول. غیرمردود. که رانده و مطرود و مردود نیست، نرانده. مقابل رانده. رجوع به رانده و راندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
به نوشیدن واداشته. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نوشانیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشانده
تصویر نوشانده
به نوشیدن وا داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگارنده
تصویر نگارنده
نقاش، کاتب، مولف، صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
نصرانیت در فارسی از ریشه یونانی ترساییگری نصرانیه در فارسی مونث نصرانی از ریشه یونانی ترسای مونث نصرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانده
تصویر گیرانده
بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانده
تصویر گورانده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذرانده
تصویر گذرانده
عبور داده، بالاتر برده، طی کرده سپری کرده، تجاوز داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده شده، از هم پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانیده
تصویر چرانیده
علف خورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده، متفرق، دور کرده، ترسانیده
فرهنگ فارسی معین