دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، در 24 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و یک هزارگزی مغرب جادۀ فلاورجان به پل گره واقع است و 1328 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود، محصولش غلات و برنج و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، در 24 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و یک هزارگزی مغرب جادۀ فلاورجان به پل گره واقع است و 1328 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود، محصولش غلات و برنج و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لامحاله، به ناچار، چار و ناچار، ناکام و کام، ناگزر، ناگزیر، لاعلاج، لابد، خوٰاه ناخوٰاه، ناگزرد، ناچار، به ضرورت، کام ناکام، لاجرم، خوٰاهی نخوٰاهی، خوٰاه و ناخوٰاه
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لامَحالِه، بِه ناچار، چار و ناچار، ناکام و کام، ناگُزِر، ناگُزیر، لاعَلاج، لابُد، خوٰاه ناخوٰاه، ناگُزَرد، ناچار، بِه ضَرورَت، کام ناکام، لاجَرَم، خوٰاهی نَخوٰاهی، خوٰاه و ناخوٰاه
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن در یک هزارگزی جنوب فومن. در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 123 تن سکنه دارد. آبش از گازرودبار. محصولش برنج و ابریشم و چای و توتون سیگار، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن در یک هزارگزی جنوب فومن. در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 123 تن سکنه دارد. آبش از گازرودبار. محصولش برنج و ابریشم و چای و توتون سیگار، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)