تازه کار بودن. مبتدی بودن. (فرهنگ فارسی معین). نوکار بودن. رجوع به نوکار شود، (اصطلاح مقنیان) با کاری تازه بر طول قنات افزودن. رجوع به نوکار شود، نوکری. (فرهنگ فارسی معین) : او را یرلیغ و پایزۀ سرشیرداد و نایمتای و ترمتای را به نوکاری او معین گردانید. (جهانگشای جوینی) (فرهنگ فارسی معین)
تازه کار بودن. مبتدی بودن. (فرهنگ فارسی معین). نوکار بودن. رجوع به نوکار شود، (اصطلاح مقنیان) با کاری تازه بر طول قنات افزودن. رجوع به نوکار شود، نوکری. (فرهنگ فارسی معین) : او را یرلیغ و پایزۀ سرشیرداد و نایمتای و ترمتای را به نوکاری او معین گردانید. (جهانگشای جوینی) (فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 7 هزارگزی مشرق مشهد بر کنارۀ کشف رود، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 135 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 7 هزارگزی مشرق مشهد بر کنارۀ کشف رود، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 135 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
چاکری. ملازمت. خدمت. فرمانبرداری. (ناظم الاطباء). خدمتکاری. (فرهنگ فارسی معین). عمل نوکر. رجوع به نوکر شود، فروتنی. (ناظم الاطباء) ، مشاور بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، عضویت ادارۀ دولتی. استخدام دولت. (فرهنگ فارسی معین). - نوکری پیشه، آنکه به خدمت و چاکری کسی زندگانی می کند. خدمتکار. (ناظم الاطباء). - نوکری دولت، خدمت دولت کردن. در خدمت دولت بودن. کارمندی. - نوکری کردن، خدمت کردن. اطاعت و فرمانبرداری نمودن. - ، در خدمت دستگاه دولتی بودن
چاکری. ملازمت. خدمت. فرمانبرداری. (ناظم الاطباء). خدمتکاری. (فرهنگ فارسی معین). عمل نوکر. رجوع به نوکر شود، فروتنی. (ناظم الاطباء) ، مشاور بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، عضویت ادارۀ دولتی. استخدام دولت. (فرهنگ فارسی معین). - نوکری پیشه، آنکه به خدمت و چاکری کسی زندگانی می کند. خدمتکار. (ناظم الاطباء). - نوکری دولت، خدمت دولت کردن. در خدمت دولت بودن. کارمندی. - نوکری کردن، خدمت کردن. اطاعت و فرمانبرداری نمودن. - ، در خدمت دستگاه دولتی بودن
مقابل زیرکاری، مقابل توکاری در کشیدن سیم برق در دیوار، در اصطلاح بنایی و راهسازی، اعمال رویین بنایی یا راهی، مانند کاهگل و سفیدکاری و رنگ کردن در بنا، و سیمان و اسفالت کاری در راه و جاده سازی، (یادداشت بخط مؤلف)
مقابل زیرکاری، مقابل توکاری در کشیدن سیم برق در دیوار، در اصطلاح بنایی و راهسازی، اعمال رویین بنایی یا راهی، مانند کاهگل و سفیدکاری و رنگ کردن در بنا، و سیمان و اسفالت کاری در راه و جاده سازی، (یادداشت بخط مؤلف)
نیکوکاری. حسن عمل. (یادداشت مؤلف). خیر. خیررسانی. کار نیک کردن. عمل نکوکار: یکی راه بی باکی و پربدی دگر ره نکوکاری و بخردی. فردوسی. دل مردم به نکو کار توان برد ز راه بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان. فرخی. زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان. فرخی. به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیکنامی به است. اسدی. نکوکاری ارچه بر خوشخوئی است بسی جای زشتی به از نیکوئی است. اسدی. و خود را به نکوکاری به مردمان بنمای. (منتخب قابوسنامه ص 24). ای خنک آنکو نکوکاری کند زور را بگذارد و زاری کند. مولوی. نیاید نکوکاری از بدرگان محال است دوزندگی از سگان. سعدی. نکوکاری از مردم نیک رای یکی را به ده می نویسد خدای. سعدی. شکوه و لشکر و جاه وجلال و مالت هست ولی به کار نیاید بجز نکوکاری. سعدی. برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند. حافظ
نیکوکاری. حسن عمل. (یادداشت مؤلف). خیر. خیررسانی. کار نیک کردن. عمل نکوکار: یکی راه بی باکی و پربدی دگر ره نکوکاری و بخردی. فردوسی. دل مردم به نکو کار توان برد ز راه بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان. فرخی. زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان. فرخی. به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیکنامی به است. اسدی. نکوکاری ارچه بر خوشخوئی است بسی جای زشتی به از نیکوئی است. اسدی. و خود را به نکوکاری به مردمان بنمای. (منتخب قابوسنامه ص 24). ای خنک آنکو نکوکاری کند زور را بگذارد و زاری کند. مولوی. نیاید نکوکاری از بدرگان محال است دوزندگی از سگان. سعدی. نکوکاری از مردم نیک رای یکی را به ده می نویسد خدای. سعدی. شکوه و لشکر و جاه وجلال و مالت هست ولی به کار نیاید بجز نکوکاری. سعدی. برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند. حافظ