جدول جو
جدول جو

معنی نوکار - جستجوی لغت در جدول جو

نوکار
کسی که تازه به کاری یا فراگرفتن هنری شروع کرده، تازه کار، کم تجربه
نوکر، خدمتکار مرد، مستخدم، چاکر
سپاهی
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
فرهنگ فارسی عمید
نوکار
تازه کار
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
فرهنگ لغت هوشیار
نوکار
اکسترن
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
فرهنگ واژه فارسی سره
نوکار
تازه کار، کارآموز، مبتدی، نوپیشه، نوچه
متضاد: آزموده، کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوکار
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکوکار
تصویر نکوکار
نیکوکار، شخص درستکار و خوش رفتار و بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکار
تصویر شوکار
کسی که در شب گردش می کند، شبگرد، عسس، میر شب
دزدی که در شب دزدی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روکار
تصویر روکار
روی بنا، نمای ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
از کارافتاده، عاطل و بی اثر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
وکرها، آشیانۀ پرنده ها، جمع واژۀ وکر
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُو)
که در شب کار کند. شبکار. (ناظم الاطباء). رجوع به شبکار شود، مبدل شبکار که شب دزد باشد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقابل توکار، در بنایی و نقاشی و راهسازی و سیم کشی، (از یادداشت بخط مؤلف)، روی بنا، نمای عمارت، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوبر. درختی که سال اول است که بر آورده. (یادداشت مؤلف). درختی که برای نخستین بار به میوه نشسته و میوه آورده است. برنما
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، در 17 هزارگزی شمال شرقی کرمانشاه در جنوب جادۀ کرمانشاه به تهران، در دامنۀ سردسیری واقع است و450 تن سکنه دارد، آبش از چاه و چشمۀ طاق بستان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی و چغندرقند، شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ)
در تداول عوام، جمع واژۀ کلمه فارسی نوکر است به سیاق عربی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شِ)
شخصی که تازه صیادی اختیار کرده باشد. (آنندراج). کسی که تازه نخجیر کردن را آموخته باشد. (ناظم الاطباء). تازه شکارچی. شکارچی تازه کار و ناماهر:
خون ما را نوشکاران بی محاباریختند
همچو برگ لاله در دامان صحرا ریختند.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن. که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار:
مر او را نکوکار زآن خواندند
که هرکس تن آسان از او ماندند.
فردوسی.
به جای نکوکار نیکی کنم
دل مرد درویش را نشکنم.
فردوسی.
مردی است سخاپیشه و مردی است عطابخش
با خلق نکوکار به کردار و به گفتار.
فرخی.
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوش خوئی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی.
منوچهری.
نکوکار با چهرۀ زشت و تار
فراوان به از نیکوی زشت کار.
اسدی.
نکوکار و بادانش و داددوست
یکی رسم ننهد که آن نانکوست.
اسدی.
تو نکوکار باش تا برهی
با قضا و قدر چرا ستهی.
سنائی.
از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد
افکنده سر چو خائن بدکار می روم.
خاقانی.
فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران
چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی.
خاقانی.
چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان
به نکوکارپناه آرم و او هست پناه.
خاقانی.
نکوکار مردم نباشد بدش
نورزد کسی بد که نیک آیدش.
سعدی.
قدیم نکوکار نیکی پسند
به کلک قضا در رحم نقش بند.
سعدی.
طریقت همین است کاهل یقین
نکوکار بودند و تقصیربین.
سعدی.
در زمان صحابه و یاران
آن بزرگان و آن نکوکاران.
اوحدی.
، عفیف. باعفت. مقابل بدکار به معنی بی عفاف و ناپاکدامن:
کس را به مثل سوی شما راه ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار.
منوچهری.
گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی
از نکوکاران وز شرمگنان باشی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بر وزن و معنی افکار است که جراحت پشت چاروا باشد. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
در تداول، صدمه دیده، بسختی صدمه دیده، جراحت رسیده و از کار افتاده، آنکه بر اثر ضربه یا زخمی از کار افتاده باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
تازه کار بودن. مبتدی بودن. (فرهنگ فارسی معین). نوکار بودن. رجوع به نوکار شود، (اصطلاح مقنیان) با کاری تازه بر طول قنات افزودن. رجوع به نوکار شود، نوکری. (فرهنگ فارسی معین) : او را یرلیغ و پایزۀ سرشیرداد و نایمتای و ترمتای را به نوکاری او معین گردانید. (جهانگشای جوینی) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ گَ)
ده کوچکی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن گول. (آنندراج). تأنیث انوک است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انوک شود
لغت نامه دهخدا
ملاح، عملۀ کشتی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آشیانۀ مرغ. رجوع به وکر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکوکار
تصویر نکوکار
محسن، خیر، کسی که خیر و نیکی بمردم رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکاء
تصویر نوکاء
گول زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
آنکه بسبب ضربه یازخمی از کار افتاده صدمه دیده ظسیب رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوکار
تصویر ناوکار
هریک ازعمله کشتی ملاح ملوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکار
تصویر روکار
روی بنا نمای عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
کسی که ضربه کاری خورده و صدمه شدید دیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
جمع وکر، لانه ها، آشیانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روکار
تصویر روکار
نما، نمای ساختمان
فرهنگ فارسی معین
کار سنگین، آن که بیش از اندازه کار کند
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو کاری در سال دوم
فرهنگ گویش مازندرانی
کسانی که در قبال مزد و مواجب به فامیل خویش کمک کنند، کمک
فرهنگ گویش مازندرانی