جدول جو
جدول جو

معنی نوچین - جستجوی لغت در جدول جو

نوچین
(کُ)
نوچیده. رجوع به نوچیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشین
تصویر نوشین
(دخترانه)
گوارا و شیرین، شیرین، خوشایند، دلپذیر، گوارا، خوش گوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورین
تصویر نورین
(دخترانه)
نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوین
تصویر نوین
(پسرانه)
تازه، جدید، تازه، جدید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشین
تصویر نوشین
شیرین، دلپسند، برای مثال لب نوشین، خواب نوشین بامداد رحیل / باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی - ۵۲) شفابخش، برای مثال دم نوشین عیسوی داری / زهر زرّاق مفتعل چه خوری؟ (خاقانی - ۸۰۱) گوارا، خوش گوار، برای مثال به جوی اندرون آب نوشین روان شد / از این عدل و انصاف نوشیروانی (فرخی - ۳۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویین
تصویر نویین
نویان، شاهزاده، پادشاه زاده، امیر، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موچین
تصویر موچین
آلت کوچک شبیه انبر که با آن مو از صورت می چینند، خارچینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوین
تصویر نوین
تازه، نو
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُ)
منسوب به نو. جدید. بدیع. (یادداشت مؤلف) ، خوبترین از هرچیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به نو شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کلمه ترکی مغولی است و به صورتهای نویان، نویین، نوئین، در فارسی به کار رفته است. رجوع به نویان شود: پسران و امرای بزرگ و نوینان و هزاره و صده و دهه را مرتب و مبین کرد. (جهانگشای جوینی). به وقت مراجعت ایشان پسران و نوینان و امرارا فرمود تا... (جهانگشای جوینی). چه هر ولایتی نوینی داشت و هر شهری را امیری بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج، در 12 هزارگزی جنوب غربی رزاب و یک هزارگزی جنوب رود خانه اورامان، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 360 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و میوه ها و لبنیات، شغل مردمش زراعت و کرایه کشی و گله داری و کرباس بافی و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چسبندگی، لزوجت، (یادداشت مؤلف)، چسبناکی، صفت نوچ، رجوع به نوچ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، در 6 هزارگزی جنوب شرقی ابهر در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1158 تن سکنه دارد، آبش از قنات و رود خانه ابهررود، محصولش غلات و کشمش و انگور و گردو و یونجه و میوه های صیفی، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی و جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک در 48 هزارگزی شمال شرقی آستانه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 455 تن سکنه دارد، آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و بنشن و پنبه و انگور، شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
کرّه ای که تازه بر آن زین نهاده باشند. (یادداشت مؤلف) :
بسا حصن بلندا که می گشاد
بسا کرۀ نوزین که بشکنید.
رودکی
لغت نامه دهخدا
مخفف نوشین روان، صورتی دیگر از انوشیروان، رجوع به انوشیروان شود:
که با شاه نوشین به سر برده ام
تو را نیز در بر بپرورده ام،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
منسوب به نوش که به معنی شهد باشد، (غیاث اللغات)، شیرین، (غیاث اللغات) (برهان قاطع)، آلوده به نوش، از نوش، (یادداشت مؤلف)، پرنوش، پر از شهد و شیرینی:
گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین
کآهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد،
مسعودسعد،
به بهانۀ حدیثی بگشای لعل نوشین
به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را،
خاقانی،
انوشه منش باد دارای دهر
ز نوشین جهان باد بسیاربهر،
نظامی،
به نوشین لب آن جام را نوش کرد
ز لب جام را حلقه در گوش کرد،
نظامی،
دگرباره نوشابۀ هوشمند
ز نوشین لب خویش بگشاد بند،
نظامی،
کنون که چشمۀ قند است لعل نوشینت
سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار،
حافظ،
، گوارا، (برهان قاطع) (آنندراج)، خوش گوار:
به جوی اندرون آب نوشین روان شد
از این عدل و انصاف نوشین روانی،
فرخی،
بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب
به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی،
منوچهری،
زیرا که تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت بادۀ نوشینم،
ناصرخسرو،
چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین،
نظامی،
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغدل بود به امید دوا بازآمد،
حافظ،
، مطبوع، دلنشین، دلپسند، ملایم طبع:
هزار لشکرجنگی شکست لشکر او
به خواب نوشین اندر شده به لشکرگاه،
فرخی،
چشم فتنه در خواب نوشین شد و دیدۀ داد و عدل بیدار گشت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 5)، لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)،
به برخورداری آمد خواب نوشین
که برناخورده بود از خواب دوشین،
نظامی،
تو مست خواب نوشین تا بامداد و من را
شبها رود که گویم هرگز سحر نباشد،
سعدی،
خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل،
سعدی،
، جان بخش، روح نواز:
رهائی نیابم سرانجام از این
خوشا باد نوشین ایران زمین،
فردوسی،
، شفابخش:
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق مفتعل چه خوری ؟
خاقانی،
، مخفف نیوشین، گوش کردنی، شنیدنی (؟)، (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه مغولی، نوین، نویان، نوئین:
سخن شیرین بود پیر کهن را
ندانم بشنود نویین اعظم،
سعدی،
رجوع به نویان شود
لغت نامه دهخدا
سرحد مملکت دهم است (به هندوستان) و طعام و غلۀ سرندیب از این شهر آرند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، در 18 هزارگزی غرب گرگان، در دشت معتدل هوای مرطوب واقع است و185 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش برنج و غلات و لبنیات و توتون سیگار، شغل اهالی زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ/ دِ)
چیده نشده، ناچیده، رجوع به ناچیده شود
لغت نامه دهخدا
چینندۀ مو،
موچینه، موچنه، (یادداشت مؤلف)، رجوع به موچینه شود
لغت نامه دهخدا
امیر اعظم، (غیاث اللغات)، سردار، (فرهنگ خطی)، فرمانده، سردار، نویان، نوین، (فرهنگ فارسی معین)، پادشاهزاده، (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، فرمانده ده هزار نفر، (ناظم الاطباء) :
دولت نوئین اعظم شهریار
باد تا باشد بقای روزگار،
سعدی،
خاقان منصور قلب و میمنۀ سپاه ظفرپناه را به نور طلعت شاهزادگان آفتاب احتشام و فر وجود نوئینان بهرام انتقام زینت و استحکام داد، (حبیب السیر از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشین
تصویر نوشین
شیرین، گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچین
تصویر ناچین
چیده نشده نچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه نور دوشید خورشید و ماهتاب تثنیه نور: دو نور دو روشنایی، نور آفتاب و نور ماه. یا نورین نیرین. دو نور تابنده (معمولا بدو دوست نیک که باهم باشند خطاب شود)
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی فرمانده سردار فرمانده سردار: خاقان منصور قلب مسمنه و میسره سپاه ظفرپناه را بنور طلعت شاهزادگان آفتاب احتشام و فر وجود نوئینان بهرام انتقام زینت و استحکام داده بمیدان جنگ ومعرکه نام و ننگ فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوین
تصویر نوین
جدید، بدیع، خوبترین از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوین
تصویر نوین
((نَ یا نُ))
تازه، نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشین
تصویر نوشین
شیرین، گوارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوین
تصویر نوین
جدید، مدرن
فرهنگ واژه فارسی سره
منقاش، موچینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیرین، گوارا، ملایم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه، جدید، مدرن، نو
متضاد: قدیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوچین
فرهنگ گویش مازندرانی
چیدن، بافتن جوراب و مانند آن، جمع کردن خرده هیزم و مانند آن از
فرهنگ گویش مازندرانی