آنکه بشنود. (آنندراج). نیوشنده. مستمع. سامع. کسی که گوش میدهد. (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را بشنود: خداوند (مسعود) بزرگ و نفیس است... ولیکن بس سخن شنونده است و هر کس زهرۀ آن دارد که نه به اندازه و پایگاه خویش با وی سخن گوید. (تاریخ بیهقی). حلیم و کریم ولیکن بس شنونده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). هرجا که یکی قصیده خواندی هوش شنونده خیره ماندی. نظامی. - حاسّت (حس ّ) شنونده، سامعه. شنوائی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شنوائی شود. - امثال: شنونده باید عاقل باشد
آنکه بشنود. (آنندراج). نیوشنده. مستمع. سامع. کسی که گوش میدهد. (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را بشنود: خداوند (مسعود) بزرگ و نفیس است... ولیکن بس سخن شنونده است و هر کس زهرۀ آن دارد که نه به اندازه و پایگاه خویش با وی سخن گوید. (تاریخ بیهقی). حلیم و کریم ولیکن بس شنونده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). هرجا که یکی قصیده خواندی هوش شنونده خیره ماندی. نظامی. - حاسّت ِ (حس ِّ) شنونده، سامعه. شنوائی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شنوائی شود. - امثال: شنونده باید عاقل باشد