جدول جو
جدول جو

معنی نوغاب - جستجوی لغت در جدول جو

نوغاب
دهی است از دهستان مرکزی بخش جویمند شهرستان گناباد، در 6 هزارگزی مشرق گناباد و یک هزارگزی شمال جادۀ بیرجند به گناباد، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 2355 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و زعفران، شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
(پسرانه)
آب گوارا، شربت مطبوع، آب زندگی، آب حیات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوغاب
تصویر دوغاب
آب دوغ، آنچه در آن آب بریزند و مثل دوغ سفید و آبکی شود مانند آهک که در آن آب بریزند و به هم بزنند تا شبیه دوغ شود، آب آهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
نایب ها، وکیل ها، گماشتگان، جمع واژۀ نایب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
عنوانی که به شاهزادگان اطلاق می شد مثلاً نواب والا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، بادامه، پله، فیلچه، پیله
کرم ابریشم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، دیوه، کرم پیله، کناغ، کرم بادامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب خضر، جان افزا، جان فزا، چشمۀ الیاس، آب حیات، عین الحیات، چشمۀ حیوان، شربت حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، شربت خضر، آب بقا، ماالحیاة، چشمۀ حیات، آب حیوان، چشمۀ خضر
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه، در 3 هزارگزی جنوب شرقی رشخوار و 3 هزارگزی جنوب جادۀ رشخوار به سلامی، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 133 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، در4 هزارگزی شمال شرقی تربت حیدریه بر سر راه معدن سنگ مرمر، در دشت معتدل هوائی واقع است و 426 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ خُرْ)
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 74 هزارگزی شمال غربی درمیان و 11 هزارگزی جنوب شاخن، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 299 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
دهی است از دهستان مرکزی خوسف بخش خوسف شهرستان بیرجند، در 50 هزارگزی شمال غربی خوسف به طبس در جلگۀ گرمسیری واقع است و 264 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و سنجد، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه، در 25 هزارگزی شمال غربی رشخوار و 5 هزارگزی جنوب جادۀ تربت به رشخوار، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و برک بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وغب (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به معنی جوال. (آنندراج). اوغاب. رجوع به وغب شود، جمع واژۀ وغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به وغبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 23 هزارگزی شمال شرقی بیرجند در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 299 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و گردو و بادام، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، در 45 هزارگزی شمال غربی قاین و 15 هزارگزی جنوب جادۀ قاین به گناباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 685 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی و کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
محمدصدیق حسن خان بهار قنوجی بخارائی (سید...)، ملقب به امیرالملک و متخلص به نواب. از شاعران قرن سیزدهم هجری و مؤلف تذکرۀ شمع انجمن است. او راست:
کشته چشم سیه مست بتان آمده ام
جا توان داد به زیر شجر تاک مرا.
دل مانده ز من جدا همیشه
گوئی که ضمیر منفصل هست.
(از صبح گلشن ص 540) (شمع انجمن ص 474).
و رجوع به نگارستان سخن ص 125 و روز روشن ص 713 شود
کلب علی خان رامپوری، متخلص به نواب. والی رامپور و از پارسی گویان قرن سیزدهم هجری هندوستان است. رجوع به سخنوران چشم دیده ص 120 و نگارستان سخن ص 128 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، در 12 هزارگزی جنوب شرقی زابل و 6 هزارگزی راه دوست محمد به زابل، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 453 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
بسیار نیابت کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نایب. وکیل: و خود را [خواجه اسماعیل] نواب ایشان [فرزندان امیر یوسف] داشت. (تاریخ بیهقی ص 254)، از القاب شاهزادگان است، خواه نرینه یامادینه. (ناظم الاطباء). عنوانی که در ایران عهد صفویه و قارجایه به شاهزادگان و گاه شاهان اطلاق می شده. (از فرهنگ فارسی معین).
- نواب اشرف، عنوانی که در مورد شاه به کار می رفته. (از فرهنگ فارسی معین) در راه به خدمت نواب اشرف [شاه اسماعیل] رسیده. (عالم آرای شاه اسماعیل، از فرهنگ فارسی معین).
- نواب والا، عنوانی که درمورد شاهزادگان والامقام استعمال می شده، عنوانی که در هندوستان به امیران و راجه ها اطلاق می گردیده. (از فرهنگ فارسی معین)، پاسبان سپاهیان (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا)
جمع واژۀ نایب. وکیل ها و گماشتگان: من از این حشم و خدمتکاران و عمال ونواب خویش سیر آمدم. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 89). و هرگز در خاندان او هیچ از نواب و دبیران و وکیلان یک درم سیم از هیچ کس نستد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). با تحری رضای خویش و انبیاء که نواب مطلقند برابر دانست. (سندبادنامه ص 4). سلطان بفرمود تا به نواب و عمال درباب اصحاب او مثال نافذ گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 431) ، در دورۀ صفویه و قاجاریه به عنوان کلمه مفرد و به معنی فرمانروای بزرگ یا شاهزاده به کار برده اند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نوّاب شود، مردم هند حکام مسلمان را نواب گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به نوّاب شود.
- نواب حکام، نایبان حاکمان. (فرهنگ فارسی معین).
- نواب منشی، نایبان منشی و دبیر. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 15 هزارگزی شمال درمیان در جلگۀ گرمسیری واقع است و 901 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم و چغندر، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، در 22 هزارگزی شمال قاین بر سر راه قاین به گناباد در جلگۀ گرمسیری واقع است و 406 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 427 شود
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 34 هزارگزی شمال درمیان و 14 هزارگزی مشرق جادۀ قاین به درح، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 174 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
بزر. تخم نوغان. (یادداشت مؤلف) ، پیله. (یادداشت مؤلف) ، قسمی پیشتاب. (یادداشت مؤلف). قسمی اسلحۀ کمری. رجوع به پیشتاب و پیستوله شود
لغت نامه دهخدا
آب گوارا، شربت مطبوع، نوشابه، و نیز کنایه از: آب زندگی، آب حیات، آب خضر، رجوع به نوشابه شود:
از آنجا خبر داد کارآزمای
که نوشاب را در سیاهی است جای،
نظامی،
مباد این درج دولت را نوردی
میفتاد اندر این نوشاب گردی،
نظامی،
عتابت گرچه زهر ناب دارد
گذر بر چشمۀ نوشاب دارد،
نظامی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 425 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
که تازه معمول شده است. (یادداشت مؤلف). بدیع. تازه. مد روز. نوظهور
لغت نامه دهخدا
یا دوغ آب، دوغ آمیخته با آب، آب دوغ، (یادداشت مؤلف)، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی گردد، آشی است که از شیر سازند، (فرهنگ فارسی معین)، گچ یا آهک یا سیمان آمیخته با آب بسیاررقیق که بنایان برای پر کردن و گرفتن درزها و لایهای سنگ ها یا آجرها یا کاشی ها و یا موزائیک های فرش شده بر کف حیاط و طاق اتاق و غیره ریزند، گچ یا آهک یا سیمان کم در آبی بسیار گشاده کرده، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وغب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جوال و رخت روی، متواضع. فروتن، کشته. به خاک سیاه نشسته:
کو آنکه بباددادۀ تست
بر خاک ره اوفتادۀ تست.
نظامی.
و رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 30 هزارگزی شمال غربی بیرجند در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 197 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و گردو و انار، شغل مردمش زراعت است. مزارع سرخ نخ، کینه مک، کلاته مقیم جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواب
تصویر نواب
وکیل ها، نایب ها بسیار نیابت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کرم ابریشم. یا اداره نوغان. اداره ای که امور مربوط به تربیت کرم ابریشم و پیله را بعهده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
آب زندگی: (از آنجا خبر داد کار آزمای که نوشاب را در سیاهی است جای) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آب دوغ، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی گردد، آب مخلوط با آهک که بدان دیوارها را رنگ کنند آب آهک دوغ آب. یا دوغاب سیمان آب مخلوط با سیمان که بدیوارها مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواب
تصویر نواب
((نَ وّ))
بسیار نیابت کننده، عنوانی که در زمان صفویه و قاجار به شاهزادگان اطلاق می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواب
تصویر نواب
((نُ وّ))
جمع نائب، وکیل ها، گماشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
((نُ))
تخم کرم ابریشم یا خود کرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوغاب
تصویر دوغاب
آب دوغ، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی شود، آب مخلوط با آهک که با آن دیوارها را رنگ کنند
فرهنگ فارسی معین