شیرین، دلپسند، برای مثال لب نوشین، خواب نوشین بامداد رحیل / باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی - ۵۲) شفابخش، برای مثال دم نوشین عیسوی داری / زهر زرّاق مفتعل چه خوری؟ (خاقانی - ۸۰۱) گوارا، خوش گوار، برای مثال به جوی اندرون آب نوشین روان شد / از این عدل و انصاف نوشیروانی (فرخی - ۳۹۳)
شیرین، دلپسند، برای مِثال لب نوشین، خواب نوشین بامداد رحیل / باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی - ۵۲) شفابخش، برای مِثال دَمِ نوشین عیسوی داری / زهر زرّاق مفتعل چه خوری؟ (خاقانی - ۸۰۱) گوارا، خوش گوار، برای مِثال به جوی اندرون آب نوشین روان شد / از این عدل و انصاف نوشیروانی (فرخی - ۳۹۳)
منسوب به نوش که به معنی شهد باشد، (غیاث اللغات)، شیرین، (غیاث اللغات) (برهان قاطع)، آلوده به نوش، از نوش، (یادداشت مؤلف)، پرنوش، پر از شهد و شیرینی: گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین کآهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد، مسعودسعد، به بهانۀ حدیثی بگشای لعل نوشین به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را، خاقانی، انوشه منش باد دارای دهر ز نوشین جهان باد بسیاربهر، نظامی، به نوشین لب آن جام را نوش کرد ز لب جام را حلقه در گوش کرد، نظامی، دگرباره نوشابۀ هوشمند ز نوشین لب خویش بگشاد بند، نظامی، کنون که چشمۀ قند است لعل نوشینت سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار، حافظ، ، گوارا، (برهان قاطع) (آنندراج)، خوش گوار: به جوی اندرون آب نوشین روان شد از این عدل و انصاف نوشین روانی، فرخی، بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ نوشینم، ناصرخسرو، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغدل بود به امید دوا بازآمد، حافظ، ، مطبوع، دلنشین، دلپسند، ملایم طبع: هزار لشکرجنگی شکست لشکر او به خواب نوشین اندر شده به لشکرگاه، فرخی، چشم فتنه در خواب نوشین شد و دیدۀ داد و عدل بیدار گشت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 5)، لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، تو مست خواب نوشین تا بامداد و من را شبها رود که گویم هرگز سحر نباشد، سعدی، خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیل، سعدی، ، جان بخش، روح نواز: رهائی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین، فردوسی، ، شفابخش: دم نوشین عیسوی داری زهر زراق مفتعل چه خوری ؟ خاقانی، ، مخفف نیوشین، گوش کردنی، شنیدنی (؟)، (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
منسوب به نوش که به معنی شهد باشد، (غیاث اللغات)، شیرین، (غیاث اللغات) (برهان قاطع)، آلوده به نوش، از نوش، (یادداشت مؤلف)، پرنوش، پر از شهد و شیرینی: گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین کآهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد، مسعودسعد، به بهانۀ حدیثی بگشای لعل نوشین به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را، خاقانی، انوشه منش باد دارای دهر ز نوشین جهان باد بسیاربهر، نظامی، به نوشین لب آن جام را نوش کرد ز لب جام را حلقه در گوش کرد، نظامی، دگرباره نوشابۀ هوشمند ز نوشین لب خویش بگشاد بند، نظامی، کنون که چشمۀ قند است لعل نوشینت سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار، حافظ، ، گوارا، (برهان قاطع) (آنندراج)، خوش گوار: به جوی اندرون آب نوشین روان شد از این عدل و انصاف نوشین روانی، فرخی، بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ نوشینم، ناصرخسرو، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغدل بود به امید دوا بازآمد، حافظ، ، مطبوع، دلنشین، دلپسند، ملایم طبع: هزار لشکرجنگی شکست لشکر او به خواب نوشین اندر شده به لشکرگاه، فرخی، چشم فتنه در خواب نوشین شد و دیدۀ داد و عدل بیدار گشت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 5)، لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، تو مست خواب نوشین تا بامداد و من را شبها رود که گویم هرگز سحر نباشد، سعدی، خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیل، سعدی، ، جان بخش، روح نواز: رهائی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین، فردوسی، ، شفابخش: دم نوشین عیسوی داری زهر زراق مفتعل چه خوری ؟ خاقانی، ، مخفف نیوشین، گوش کردنی، شنیدنی (؟)، (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
نور دیدن: (مسالک و طرق و زقاق بقدم اشتیاق می نوشت) (نوشت نویسد خواهد نوشت بنویس نویسنده نویسا نوشته) اندیشه و مطلبی را بوسیله مداد یا قلم بر روی کاغذ آوردن کتابت کردن تحریر کردن
نور دیدن: (مسالک و طرق و زقاق بقدم اشتیاق می نوشت) (نوشت نویسد خواهد نوشت بنویس نویسنده نویسا نوشته) اندیشه و مطلبی را بوسیله مداد یا قلم بر روی کاغذ آوردن کتابت کردن تحریر کردن
تثنیه نور دوشید خورشید و ماهتاب تثنیه نور: دو نور دو روشنایی، نور آفتاب و نور ماه. یا نورین نیرین. دو نور تابنده (معمولا بدو دوست نیک که باهم باشند خطاب شود)
تثنیه نور دوشید خورشید و ماهتاب تثنیه نور: دو نور دو روشنایی، نور آفتاب و نور ماه. یا نورین نیرین. دو نور تابنده (معمولا بدو دوست نیک که باهم باشند خطاب شود)
مغولی فرمانده سردار فرمانده سردار: خاقان منصور قلب مسمنه و میسره سپاه ظفرپناه را بنور طلعت شاهزادگان آفتاب احتشام و فر وجود نوئینان بهرام انتقام زینت و استحکام داده بمیدان جنگ ومعرکه نام و ننگ فرستاد
مغولی فرمانده سردار فرمانده سردار: خاقان منصور قلب مسمنه و میسره سپاه ظفرپناه را بنور طلعت شاهزادگان آفتاب احتشام و فر وجود نوئینان بهرام انتقام زینت و استحکام داده بمیدان جنگ ومعرکه نام و ننگ فرستاد