جدول جو
جدول جو

معنی نوشیروان - جستجوی لغت در جدول جو

نوشیروان
(شیرْ)
دهی است از دهستان علمدارگرگر از بخش جلفای شهرستان مرند، در 44 هزارگزی شمال مرند و 12 هزارگزی راه آهن جلفا به تبریز، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوشیروان
(رَ)
ابن منوچهر بن قابوس وشمگیر. ششمین آل زیار است، از سال 420 تا 441 هجری قمری حکمرانی کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوشیروان
تصویر انوشیروان
(پسرانه)
دارای روان جاوید، دارنده لوح جاویدان، لفب خسرو اول پادشاه ساسانی ملقب به دادگر، پیامبر (ص) در زمان این پادشاه متولد شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوشروان
تصویر انوشروان
(پسرانه)
انوشیروان، دارای روان جاوید، دارنده لوح جاویدان، لفب خسرو اول پادشاه ساسانی ملقب به دادگر، پیامبر (ص) در زمان این پادشاه متولد شد
فرهنگ نامهای ایرانی
(شیرْ)
شیربان. (یادداشت مؤلف). نگهبان و محافظ شیر:
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس
صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَدْ دِ اَ شیرْ)
از جمله قلاع محکمی است که در زمان انوشیروان عادل (531- 578 میلادی) ساخته شده که دشت گرگان را در مقابل حملات تورانیان و ازبکها و ترکمانان حفظ کنند. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 34). این سد را سد باب الباب نیز گفته اند:
از نهیب اینچنین سد کوست فتح الباب فتح
سد باب الباب لرزان شد بزلزال فنا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
دهی از دهستان ذهاب شهرستان قصر شیرین است که در چهارده هزارگزی شمال سرپل ذهاب و کنار راه فرعی به اویسی واقع است، دشتی گرمسیر و مالاریائی است و 250تن سکنه دارد. آب آن از نهر ولاش و محصول آنجا غلات ولبنیات و برنج و توتون و صیفی است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
انوشیروان بن منوچهر بن قابوس. او قائم مقام پدر شد و نسبت به سلطان مسعود غزنوی اظهار اطاعت و انقیاد نمود اما در وقتی که سلطان بحدود جرجان رسید ابوکالنجار بتکلیفات مالایطاق مکلف شد. بنابر آن جرجان را بازگذاشته در بعض قلاع متحصن گردید و هم آنجا روزگار میگذرانید تا در سنۀ 441 هجری قمری بملک آخرت نقل کرد. (حبیب السیر ج 1 ص 355)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن قابوس بن وشمگیر بن زیار ششمین و آخرین پادشاه از آل زیار از 420 تا 434 هجری قمری و ظاهراً لقب او دارا بوده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، اندازه کردن چیزی را، حسد بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن خالد ملقب به شرف الدین کاشی وزیر سلطان طغرل سلجوقی. او راست: نفثهالمصدور. (کشف الظنون). وی معاصر خواجه نظام الملک بود. رجوع به تجارب السلف ص 269 و 282 شود، انیت عبارت از تحقیق وجود عینی است از جهت رتبت ذاتیه. (فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی). رجوع به انی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
به معنی تسلی دهنده، پسر جادی که شلوم پادشاه اسرائیل را کشته در عوض وی مدت ده سال یعنی از 738 تا 747 قبل از میلاد سلطنت نمود و در ظلم و ستم معروف به ود. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به کتاب دوم ملوک فصل پانزدهم آیت 15-20 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن منوچهر پادشاه گرگان. خال او ابوکالیجار به نام او حکومت می راند و در ربیع الاّخر سال 423 ه. ق. بمرد و گفتند که خال او ویرا مسموم کرده بکشت تا سلطنت گرگان، او دارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ غِ شیرْ)
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 37هزارگزی باختر گرمی و 15هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. کوهستانی و گرمسیر و دارای 60 تن سکنه است. آب آن از چشمه محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ ضَ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل، در دشت معتدل هوای مرطوب واقع است و 460 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و پنبه و حبوبات، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀشهرستان سقز، در 27هزارگزی جنوب غربی بانه و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات، توتون، ارزن، ماذوج و شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ)
غوری. از سرکردگان مسعود غزنوی و از مردم غور بود که مسعود در لشکرکشی به غور بروزگار پدر او را با نواخت و صله به سپاه خویش آورد و فرماندهی داد. بیهقی گوید: امیر دانشمندی به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری ازآن ابوالحسن و شیروان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). بوالحسن خلف و شیروان که ایشان را پایمرد کرده بود شفاعت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114). بر اثروی شیروان بیامد و این مقدمی دیگر بود از سرحد غور و گوزگانان که این خداوندزاده وی را استمالت کرده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). و بوالحسن خلف را برراست خویش فرستاد و شیروان را بر چپ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112). اسیران را یک نیمه به ابوالحسن سپرد و یک نیمه به شیروان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ)
نام شهری در آذربایگان. در روایات بانی آنرا انوشیروان دانسته اند. پس از ویرانی شماخی اصل و قاعده شیروانات بوده، سالها سلاطین شیروان شاهیه در آنجا پادشاهی داشته اند و در اواخر صفویه انقراض یافتند. خاقانی شیروانی (کذا) مداح منوچهر و مردمان بزرگ در هر فن از آنجا به ظهور آمده اند. فخرالسالکین حاج زین العابدین سیاح صاحب بستان السیاحه و حدیقهالسیاحه و ریاض السیاحه از آنجاست، به این معنی صحیح شروان است نه شیروان. (از انجمن آرا) (از آنندراج). شیروان غلطی است مشهور. (فرهنگ فارسی معین). خاقانی شروانی گاه آنرا در مقام فخر شرف وان و شیروان آردو گاه در مقام مداعبه شروان. و گوید:
عیب شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر کابتداش شر است.
خاقانی.
شروان. پایتخت شروانشاهیان که مطابق عهدنامۀ گلستان از ایران مجزا و به روسیه ملحق گردید (1228 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). و رجوع به شروان شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ)
نام فرشته ای است که رب النوع درخت چنار است، و آن درختی است بسیار بزرگ. (انجمن آرا). رجوع به نوزرون شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
انوشیروان. نوشیروان. صورتی است ازنام انوشیروان. رجوع به انوشیروان شود:
هم سبب امن را رایت توکیقباد
هم اثر عدل را رای تو نوشین روان.
خاقانی.
عنصر نوشین روان عدل به عالم
هرمز دولت طراز تاجور آورد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ جیرْ)
مرد شکاری. شکارانداز. (جهانگیری) :
در آن هفته نخجیروانی ز دشت
بدان سو که جرماس بد برگذشت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
دهی است از دهستان نیمور بخش حومه شهرستان محلات، در 15 هزارگزی مشرق محلات و 5 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ دلیجان به خمین، بر ساحل رودخانه در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه لعل بار و رود قم و محصولش غلات و پنبه و میوۀ صیفی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ چیرْ)
مرد شکاری. شکارانداز. نخچیروال. (ناظم الاطباء). رجوع به نخچیروال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ابن محمد بن خالد بن محمد القاسانی. وزیر مسترشد بالله خلیفۀ عباسی مردی دانشمند بود و تاریخی لطیف کرده است بنام صدور زمان الفتور و فتور زمان الصدور. عماد اصفهانی در کتاب نصرهالفتره و عطرهالفطره که در تاریخ آل سلجوق نوشته از کتاب انوشروان وزیر بسیار روایت آورده است. وی به سال 532ه. ق. درگذشت. مقامات خود را به امر خلیفه از ده به پنجاه رسانید. (ابن خلکان چ تهران ص 458) ، چوب جولاهگان. (آنندراج).
- ناقۀ ذات نیرین و ذات انیار، ناقه ای کلانسال که در آن بقیه ای باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
انوشیروان عادل کسری: انوشروان در باغ رفت و گرد جماعت درنگرید. (فارسنامۀ ابن البلخی). رجوع به انوشیروان شود
لغت نامه دهخدا
(شِرْ)
انوشیروان. رجوع به انوشیروان شود:
مست است زمین زیرا خورده ست به جای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به نوشیروان. رجوع به نوشیروان و انوشیروان شود:
به جوی اندرون آب، نوش روان شد
از این عدل و انصاف نوشیروانی.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 393)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پسر انوشیروان ملقب به شیرویه بود. شیرویه چون به تخت نشست تاج بر سر نهاد و در راه عدل و رعیت پروری گام نهاد ولی ازنابخردی به روایت اقل، پانزده برادر خود را به قتل رسانید و به وصلت با شیرین طمع داشت و در این باره بسیار اصرار ورزید. شیرین او را به وصال خود امیدوار ساخته به بهانه ای به دخمۀ خسرو رفت و زهری کشنده خورده فی الحال درگذشت. گویند چون شیرویه دست به کشتن برادران خود آلود خواهرانش پوراندخت و آذرمیدخت او رادیدار نموده و زبان بسرزنش او گشوده و گفتند که حرص حکومت ترا به کشتن پدر و پانزده برادر وادار ساخت وبی گمان تو به کیفر گناهان خود خواهی رسید. شیرویه از این سخنان بسیار گریست و افسر از سر برگرفت و از فرط ناراحتی به مرض طاعون یا بیماری دیگری دچار گشت ووفات یافت. مدت عمرش 22 سال و مدت سلطنت وی به روایت جمهور مورخان هشت ماه بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 251 و 252). وی در مدائن مدفون است. (مجمل التواریخ والقصص چ تهران 1318 ص 464). در کامل ابن اثیر آمده است: قباد پسر پرویز پسر هرمز پسر انوشیروان پدر خود را به اشارۀ اعیان مملکت و هفده برادر خود را بامشورت وزیر خود فیروز به قتل رسانید. (کامل ابن اثیرچ یکم جزء یکم ص 223 و 224). رجوع به شیرویه شود
لغت نامه دهخدا
روان شیرین جان شیرین، دارنده روان شیرین. توضیح اسم (انو شروان) را بخطا ازین کلمه دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
شکارافکن شکارانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشین روان
تصویر نوشین روان
((رَ))
روان شیرین، جان شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
((نَ))
شکارچی، صیاد
فرهنگ فارسی معین
ازتوابع دهستان گنج افروز بابل
فرهنگ گویش مازندرانی