جدول جو
جدول جو

معنی نوشدارو - جستجوی لغت در جدول جو

نوشدارو
پادزهر، تریاق، داروی شفابخش
تصویری از نوشدارو
تصویر نوشدارو
فرهنگ فارسی عمید
نوشدارو
انوش دارو، (از بحرالجواهر)، تریاق، پادزهر، (جهانگیری) (غیاث اللغات) (برهان قاطع)، نام معجونی است، (برهان قاطع)، معجونی معروف، (رشیدی) (انجمن آرا)، معجونی است شیرین مزه مفرح قلب و مقوی معده و دوائی است که دفع جمیع آلام و جراحتها کند، (غیاث اللغات)، مراد از نوشدارو دوائی است که گوشت را برویاند، چنانچه بعضی مرهم ها همین عمل را می کنند، (آنندراج)، معجونی که قدما می پنداشتند که بوسیلۀ آن زخم های صعب العلاج را می توان معالجه کرد و مریض مشرف به موت را نجات داد، (فرهنگ فارسی معین)، ظاهراً معجونی که برای علاج زخمهای منکر تیغ یا تیر به زهرآب داده مؤثر و نافعش می پنداشته اند، داروی بی مرگی، داروی نوش، داروی حیات بخش، دوای مؤثر:
از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تندرست،
فردوسی،
ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید
نوشداروطلب از زهرگیائید همه،
خاقانی،
به شیران مده نوشداروی معنی
ز تشنه دلان ناشتائی طلب کن،
خاقانی،
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها؟
خاقانی،
نوشدارو و مفرح که جوی فعل نکرد
هم بدان آسی آسیمه نظر باز دهید،
خاقانی،
بفرمودفرزانه را تا ز راه
نهد نوشدارو در آن زخمگاه،
نظامی،
باز کرد از درخت مشتی برگ
نوشداروی خستگان از مرگ،
نظامی،
تا رسیدن به نوشداروی دهر
خورد باید هزار شربت زهر،
نظامی،
ای گنج نوشدارو با خستگان نظر کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری ؟
سعدی،
وگر از حیاتت نمانده ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر،
سعدی،
زهر از قبل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیبات است،
سعدی،
نوشدارو که غیر دوست دهد
زهر باشد به خاک ریز و مچش،
اوحدی،
بیا ای نوشداروی دل من
ز تو صد تلخی دل حاصل من،
امیرخسرو (از انجمن آرا)،
کنید داخل اجزای نوشداروی من
هر آن گیاه که برگش به نیشتر ماند،
طالب آملی،
، کنایه از شراب، (برهان قاطع)، شراب، (غیاث اللغات)، یکی از نامهای شراب است، (از رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری)، به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند،
- امثال:
نوشداروی پس از مرگ سهراب، کاری که به تأخیر و نه به هنگام کنند، لطفی که پس از رفع حاجت نمایند، رجوع به داستان رستم و سهراب در شاهنامۀ فردوسی شود:
بعداز این لطف تو با ما به چه ماند دانی
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند،
انوری،
نوشدارو چه سود خواهد داشت
چو شد از ملک زندگی سهراب،
ابن یمین،
وقت هر کار نگه دار که نافع نبود
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند،
(از تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
نوشدارو
پازهر تریاق: مقابل زهر: (جوانمرد گفت: اگر نوشدارو خواهیم ازو (بازگان بخیل) دهد یا ندهد: و اگر دهد منفعت کند یا نکند. باری خواستن او و بنقد زهر کشنده است)، معجونی که قدما می پنداشتند که بوسیله آن زخمهای صعب العلاج را میتوان معالجه کرد و مریض مشرف بموت را نجات داد. فردوسی در داستان جنگ رستم و سهراب و کشته شدن سهراب آرد که چون رستم دانست سهراب فرزند اوست که بدست وی مجروح گردیده: (به گودرز گفت آن زمان پهلوان که ای گرد با نام روشن روان، پیامی زمن سوی کاووس بر بگویش که ما را چه آمد بسر بدشنه جگر گاه پور دلیر دریدم که رستم مماناد دیر گرت هیچ یاد است کردار من یکی رنجه کن دل به تیمار من ازان نوشدارو که در گنج تست کجا خستگان را کند تن درست بنزدیک من با یکی جام می سزد گر فرستی هم اکنون زپی. بیامد سپهبد بکردار باد بکاوس یکسر پیامش بداد. بدو گفت کاووس کز پیلتن کرا بیشتر آب نزدیک من ک... و لیکن اگر داروی نوش من دهم: زنده ماند یل پیلتن کند پست رستم بنیرو ترا هلاک آورد بی گمان مرمرا) توضیح ولف در فهرست شاهنامه نوشدارو را به (بلسان) ترجمه کرده یا نوش دارو پس از مرگ سهراب. رسیدن آنچه که مورد حاجت بوده پس از انقضای مدت احتیاج، شراب
تصویری از نوشدارو
تصویر نوشدارو
فرهنگ لغت هوشیار
نوشدارو
پادزهر، داروی شفابخش
تصویری از نوشدارو
تصویر نوشدارو
فرهنگ فارسی معین
نوشدارو
پازهر، پادزهر، تریاق، تریاک، فادزهر، مرهم
متضاد: زهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشیار
تصویر نوشیار
(پسرانه)
یار شیرین چون عسل، یار بی مرگ، نام پسرعموی گرشاسپ در گرشاسپ نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشادر
تصویر نوشادر
نشادر، جسمی جامد و بلوری، بی رنگ، بی بو، دارای طعم زننده، که از ترکیب جوهرنمک و آمونیاک به دست می آید و در آب مخصوصاً آب گرم حل می شود. در طب، صنعت، سفیدگری و لحیم کاری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نوش دارو. رجوع به نوشدارو شود
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی گوشدار، دارای آلت شنوائی بودن، عمل گوشدار، کنایه از پرداخت احوال و تربیت و غیره، (آنندراج)، محافظت، حراست، رعایت:
گر ایزد بدین نوبه یاری کند
تو را و مرا گوشداری کند،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
چو جان در تنش گوشداری کنند
به مهر اندرون استواری کنند،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
، گوش داشتن، استماع، اصغاء، شنودن، نیوشیدن، خبرداری، چه خبر از راه گوش معلوم میشود، (چراغ هدایت) :
چو در غلام بناگوش همچو سیم توایم
به گوشداری ما کوش چون یتیم توایم،
درویش دهکی (از چراغ هدایت)،
ولی در این بیت گوشداری به معنی محافظت و حراست است
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوش دارو
تصویر نوش دارو
پازهر تریاق: مقابل زهر: (جوانمرد گفت: اگر نوشدارو خواهیم ازو (بازگان بخیل) دهد یا ندهد: و اگر دهد منفعت کند یا نکند. باری خواستن او و بنقد زهر کشنده است)، معجونی که قدما می پنداشتند که بوسیله آن زخمهای صعب العلاج را میتوان معالجه کرد و مریض مشرف بموت را نجات داد. فردوسی در داستان جنگ رستم و سهراب و کشته شدن سهراب آرد که چون رستم دانست سهراب فرزند اوست که بدست وی مجروح گردیده: (به گودرز گفت آن زمان پهلوان که ای گرد با نام روشن روان، پیامی زمن سوی کاووس بر بگویش که ما را چه آمد بسر بدشنه جگر گاه پور دلیر دریدم که رستم مماناد دیر گرت هیچ یاد است کردار من یکی رنجه کن دل به تیمار من ازان نوشدارو که در گنج تست کجا خستگان را کند تن درست بنزدیک من با یکی جام می سزد گر فرستی هم اکنون زپی. بیامد سپهبد بکردار باد بکاوس یکسر پیامش بداد. بدو گفت کاووس کز پیلتن کرا بیشتر آب نزدیک من ک... و لیکن اگر داروی نوش من دهم: زنده ماند یل پیلتن کند پست رستم بنیرو ترا هلاک آورد بی گمان مرمرا) توضیح ولف در فهرست شاهنامه نوشدارو را به (بلسان) ترجمه کرده یا نوش دارو پس از مرگ سهراب. رسیدن آنچه که مورد حاجت بوده پس از انقضای مدت احتیاج، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشداری
تصویر گوشداری
حالت و چگونگی گوشدار، محافظت
فرهنگ لغت هوشیار
ملحی است جامد و متبلور و بی رنگ و بو که از ترکیب جوهر نمک اسید کلرید ریک) و آمونیاک بدست میاید و نام علمیش کلرور آمونیوم است. طعم نشادر زننده است و در آب گرم بخوبی حل میشود. در سفید گری و لحیم کاری مورد استعمال دارد و در صنایع مختلف و پزشکی نیز از آن استفاده میکنند: نشادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
مانند عقرب و غیره که نیش دارد، گزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشدار
تصویر گوشدار
دارای گوش، دارنده گوش، دارای آلت شنوایی، شنونده، سامع، آن که استراق سمع کند، متوجه، مراقب، محافظت کننده، نگهبان، حامی، حمایت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
آن چه نوشته شود، نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشادر
تصویر نوشادر
((دُ))
ترکیبی از جوهرنمک و آمونیاک، جامد و بلوری که از آن در صنعت برای سفیدکاری، لحیم کاری و... استفاده می شود، نشادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
کتاب، مقاله، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
Sardonic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
sardonique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
sardônico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
তীব্র বিদ্রূপাত্মক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
冷笑的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
冷嘲热讽的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
ya kejeli mno
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
냉소적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
alaycı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
sardonicamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
व्यंग्यपूर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
sardónico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
sardonisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
sarcastisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
саркастичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
саркастический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
sardoniczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نیشدار
تصویر نیشدار
סרקסטי ומרושע
دیکشنری فارسی به عبری