جدول جو
جدول جو

معنی نورافکنی - جستجوی لغت در جدول جو

نورافکنی
(اَ کَ)
نورافشانی. نورفشانی. روشنی بخشی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوراستنی
تصویر نوراستنی
وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، ضعف اعصاب
فرهنگ فارسی عمید
چراغ برق پرنور که برای دیدن جاهای دور یا روشن ساختن محوطه ای وسیع به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
آنکه شور افکند. که شور برانگیزد. که آشوب و غوغا بپا کند. رجوع به شور افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نورافزا. رجوع به نورافزا و نیز نورفزای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
عمل شورافکن:
برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازی است گورافکنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) :
به سرپنجه چو شیران دلیر است
بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است.
نظامی.
به سرپنجه مشو چون شیر سرمست
که ما را پنجۀ شیرافکنی هست.
نظامی.
چو شد رسته تر کار شمشیر کرد
ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد.
نظامی.
دگربار در کارزار آمدند
به شیرافکنی در شکار آمدند.
نظامی.
رجوع به شیرافکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دود افکندن. صفت و چگونگی دودافکن، جادویی. سحاری. پریسایی. (یادداشت مؤلف) :
جهانی چو هندو به دودافکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی.
نظامی.
شب و روز می گشت در چین و رنگ
به دودافکنی طشت آتش به چنگ.
نظامی.
دلش حراقۀآتش زنی داشت
بدان آتش سر دودافکنی داشت.
نظامی.
رجوع به دودافکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
بارافگنی. عمل افکندن بار.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پرتو افکندن. روشن کردن. نور افشاندن
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
عمل و حالت دورافکن. عمل دور افگندن. عمل دور انداختن و طرح و طرد کردن. (یادداشت مؤلف). عمل راندن و دور کردن، عمل پرتاب کردن به فاصله بعید. مفلاء، قسمی تیر که بدان دورافکنی و بلندافکنی آموختندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
شکار گور. گورزنی. گور کشتن. به جنگ گور رفتن:
برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازی است گورافکنی.
نظامی.
خرامنده می گشت بر پشت بور
به گورافکنی همچو بهرام گور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
صید گور گورزنی: خرامنده می گشت بر پشت بور به گور افکنی همچو بهرام گور. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
چراغ برقی پر نور که برای روشن کردن حوزه ای وسیع یا نقاط دور دست بکاررود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورافشانی
تصویر نورافشانی
شید افشانی پرتو افکنی نور پاشی
فرهنگ لغت هوشیار
آذرنگ درفشان شیدا تاپیک روشن منسوب به نور دارای نورمنور مقابل ظلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پی سستی (ضعف اعصاب) ضعف مفرط قوای عصبی معمولا نور استینی در دنبال بی خوابیهای مداوم و طولانی و اختلال دستگاه گوارش ضعف قوای دماغی یا کارهای خسته کننده طولانی و بدون استراحت عارض میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور افکن
تصویر نور افکن
شید افکن
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ کَ))
چراغ های برق پرنور که برای روشن ساختن محوطه های وسیع به کار برده می شود، پروژکتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرافکنی
تصویر فرافکنی
((فَ فِ کَ))
خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن، تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
منسوب به نور، دارای نور، منور، مقابل ظلمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
درخشان، روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نورافکن
تصویر نورافکن
پروژکتور
فرهنگ واژه فارسی سره
پروژکتور، پرتوافکن، نورافشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
Luminescent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
leuchtend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
люмінесцентний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
люминесцентный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminescencyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
luminiscente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
प्रकाशमान
دیکشنری فارسی به هندی