جدول جو
جدول جو

معنی نودولت - جستجوی لغت در جدول جو

نودولت
آنکه تازه به مال و مقام رسیده، برای مثال یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان / کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند (حافظ - ۴۰۴)
تصویری از نودولت
تصویر نودولت
فرهنگ فارسی عمید
نودولت(نَ / نُو دَ / دُو لَ)
مردم بداصل نانجیب تازه به دولت رسیده. (ناظم الاطباء). آنکه تازه به مال و جاه رسیده. (فرهنگ فارسی معین). نوکیسه. (آنندراج). ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). بی بته. جانگرفته. کم ظرفیت. نوخاسته:
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نودولت
آنکه تازه بمال و جاه رسیده: یارب، این نودولتان را با خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند. (حافظ. 135)
فرهنگ لغت هوشیار
نودولت
تازه به دوران رسیده، نوکیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ لَ)
خداوند دولت:
اقبل ذودوله فقالوا
لمثل ذا فاتخذ ملاذا.
عبد المنعم الجلیانی، حکیم الزمان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوزود. نوجوت. جشن کستی بندی کودک در آیین زردشتی. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به خرده اوستا ص 68 و 70 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوزوت. نوزود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نوزوت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
مضطرب و لرزان شدن از غایت پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فروهشته گردیدن هر دو خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). و نعت از آن منودل است. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، در 68 هزارگزی مغرب آبیک و 5 هزارگزی جادۀ بوئین به قزوین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندرقند و پنبه، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ ئو)
نئول. رجوع به نئول شود
لغت نامه دهخدا
سنت گودول (650- 712 میلادی)، سرپرست و حامی بروکسل که در نزدیکی آلوست متولد شد
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال شرم پسر، در زبان کودکان ایر پسربچه و برای تصغیر دودولی گویند، دول، بلبل، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جانورانی تک سلولی از ردۀ روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است، این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریائی دو دورۀ اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دورۀ اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دوره را به نام دورۀ نومولیتیک میخوانند، (فرهنگ فارسی معین)، و گاهی به پوسته یا صدف آنها نومولیت گفته می شود، (فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
نبیرۀ فرزند که فرزند فرزندزاده است عموماً و پسر پسرزاده را گویند خصوصاً. (از برهان). پسرزاده. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ رِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 14 هزارگزی شمال غرب کوزران و 3 هزارگزی مغرب راه کوزران به ثلاث در دامنۀ کوه بنی گز، در منطقۀ سردسیری واقع است و 220 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نورولۀ بزرگ و نورولۀ کوچک، فاصله دو قسمت از یکدیگر در حدود هزار گز است و نورولۀ بزرگ 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تیرچائی از بخش ترکمان شهرستان میانه، در 25 هزارگزی مغرب ترکمان و 7 هزارگزی جادۀ تبریز به میانه در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 525 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه النجارق، محصولش غلات و برنج و بزرک و نخود، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
که دوست نباشد، که مهربان نیست، نامهربان: و از دست زنان نادوست و ناکدبانو بگریز که گفته اند کدخدا رود بود وکدبانو رودبند اما نه چنانکه چیز ترا در دست گیرد ونگذارد که تو بر چیز خود مالک باشی، (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه، در 10 هزارگزی مشرق ترکمان و 4 هزارگزی جادۀ تبریز به میانه، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 680 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
فرانسیس، نقاش فلامانی. مولد آنور به سال 1579 میلادی و وفات 1657. وی در تجسم مناظر شکار و تصاویر حیوانات ماهر بود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
بدبخت. بداقبال:
تا روز رستخیز بماند در او مقیم
آن شوردولتی که بیفتد به چاه تو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ / دُو لَ)
مرکّب از: دیو فارسی + دولت عربی، تیزدولت. که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان) (ناظم الاطباء)، آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامۀ منیری)، کنایه از کسی که دولت او سریع الزوال باشد. (آنندراج)، در اصطلاح کسی را گویند که دولت او را بقایی نباشد. (از انجمن آرا)، مدبر. (شرفنامۀ منیری) ، (به اضافه) دشمن دولت. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
مرکّب از: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود:
تاک رز راگفت ای دختر بیدولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحبدولتان گیر.
نظامی.
نخواهم نقش بیدولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن.
نظامی.
و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)،
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد.
سعدی.
بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد
یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید.
؟
، بی هنر. (ناظم الاطباء) :
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست.
واعظ قزوینی (از آنندراج)،
، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر:
گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم
گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم.
سنائی.
- بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست.
- سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دَ)
دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی شال بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دُو لَ)
تازه به دوران رسیدگی. جانگرفتگی. صفت نودولت، به عزت رسیدن پس از مذلت:
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید.
حافظ.
رجوع به نودولت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نو دولت
تصویر نو دولت
نو کیسه گاو زاد ماراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودول
تصویر نودول
فرانسوی گرهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدولت
تصویر ازدولت
ازفر از سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادوست
تصویر نادوست
نامهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوزوت
تصویر نوزوت
در جشن کستی بندی کودک در آیین زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجوت
تصویر نوجوت
پارسی هندی گشته نوزوت نوزود نورود
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تکروزن جانورانی تک سلولی از رده روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است. این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریایی دو دوره اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دوره اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دو دوره را بنام دوره نومولیتیک میخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولت
تصویر دولت
کابینه
فرهنگ واژه فارسی سره
نهادن ناودان در آبریزگاه، پوشش بام خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
آلت تناسلی پسر بچه
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر جوان که برای اولین بار جهت شخم مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی