مردم بداصل نانجیب تازه به دولت رسیده. (ناظم الاطباء). آنکه تازه به مال و جاه رسیده. (فرهنگ فارسی معین). نوکیسه. (آنندراج). ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). بی بته. جانگرفته. کم ظرفیت. نوخاسته: یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند. حافظ
مردم بداصل نانجیب تازه به دولت رسیده. (ناظم الاطباء). آنکه تازه به مال و جاه رسیده. (فرهنگ فارسی معین). نوکیسه. (آنندراج). ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). بی بته. جانَگرفته. کم ظرفیت. نوخاسته: یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند. حافظ
مضطرب و لرزان شدن از غایت پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فروهشته گردیدن هر دو خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). و نعت از آن منودل است. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
مضطرب و لرزان شدن از غایت پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فروهشته گردیدن هر دو خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). و نعت از آن منودل است. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، در 68 هزارگزی مغرب آبیک و 5 هزارگزی جادۀ بوئین به قزوین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندرقند و پنبه، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، در 68 هزارگزی مغرب آبیک و 5 هزارگزی جادۀ بوئین به قزوین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندرقند و پنبه، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
جانورانی تک سلولی از ردۀ روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است، این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریائی دو دورۀ اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دورۀ اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دوره را به نام دورۀ نومولیتیک میخوانند، (فرهنگ فارسی معین)، و گاهی به پوسته یا صدف آنها نومولیت گفته می شود، (فرهنگ اصطلاحات علمی)
جانورانی تک سلولی از ردۀ روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است، این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریائی دو دورۀ اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دورۀ اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دوره را به نام دورۀ نومولیتیک میخوانند، (فرهنگ فارسی معین)، و گاهی به پوسته یا صدف آنها نومولیت گفته می شود، (فرهنگ اصطلاحات علمی)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 14 هزارگزی شمال غرب کوزران و 3 هزارگزی مغرب راه کوزران به ثلاث در دامنۀ کوه بنی گز، در منطقۀ سردسیری واقع است و 220 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نورولۀ بزرگ و نورولۀ کوچک، فاصله دو قسمت از یکدیگر در حدود هزار گز است و نورولۀ بزرگ 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 14 هزارگزی شمال غرب کوزران و 3 هزارگزی مغرب راه کوزران به ثلاث در دامنۀ کوه بنی گز، در منطقۀ سردسیری واقع است و 220 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نورولۀ بزرگ و نورولۀ کوچک، فاصله دو قسمت از یکدیگر در حدود هزار گز است و نورولۀ بزرگ 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان تیرچائی از بخش ترکمان شهرستان میانه، در 25 هزارگزی مغرب ترکمان و 7 هزارگزی جادۀ تبریز به میانه در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 525 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه النجارق، محصولش غلات و برنج و بزرک و نخود، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان تیرچائی از بخش ترکمان شهرستان میانه، در 25 هزارگزی مغرب ترکمان و 7 هزارگزی جادۀ تبریز به میانه در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 525 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه النجارق، محصولش غلات و برنج و بزرک و نخود، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
که دوست نباشد، که مهربان نیست، نامهربان: و از دست زنان نادوست و ناکدبانو بگریز که گفته اند کدخدا رود بود وکدبانو رودبند اما نه چنانکه چیز ترا در دست گیرد ونگذارد که تو بر چیز خود مالک باشی، (قابوسنامه)
که دوست نباشد، که مهربان نیست، نامهربان: و از دست زنان نادوست و ناکدبانو بگریز که گفته اند کدخدا رود بود وکدبانو رودبند اما نه چنانکه چیز ترا در دست گیرد ونگذارد که تو بر چیز خود مالک باشی، (قابوسنامه)
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه، در 10 هزارگزی مشرق ترکمان و 4 هزارگزی جادۀ تبریز به میانه، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 680 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه، در 10 هزارگزی مشرق ترکمان و 4 هزارگزی جادۀ تبریز به میانه، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 680 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مرکّب از: دیو فارسی + دولت عربی، تیزدولت. که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان) (ناظم الاطباء)، آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامۀ منیری)، کنایه از کسی که دولت او سریع الزوال باشد. (آنندراج)، در اصطلاح کسی را گویند که دولت او را بقایی نباشد. (از انجمن آرا)، مدبر. (شرفنامۀ منیری) ، (به اضافه) دشمن دولت. (شرفنامۀ منیری)
مُرَکَّب اَز: دیو فارسی + دولت عربی، تیزدولت. که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان) (ناظم الاطباء)، آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامۀ منیری)، کنایه از کسی که دولت او سریع الزوال باشد. (آنندراج)، در اصطلاح کسی را گویند که دولت او را بقایی نباشد. (از انجمن آرا)، مدبر. (شرفنامۀ منیری) ، (به اضافه) دشمن دولت. (شرفنامۀ منیری)
مرکّب از: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود: تاک رز راگفت ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت. منوچهری. که از بیدولتان بگریز چون تیر سرا در کوی صاحبدولتان گیر. نظامی. نخواهم نقش بیدولت نمودن من و دولت بهم خواهیم بودن. نظامی. و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)، بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد. سعدی. بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید. ؟ ، بی هنر. (ناظم الاطباء) : نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست. واعظ قزوینی (از آنندراج)، ، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر: گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم. سنائی. - بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست. - سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
مُرَکَّب اَز: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود: تاک رز راگفت ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت. منوچهری. که از بیدولتان بگریز چون تیر سرا در کوی صاحبدولتان گیر. نظامی. نخواهم نقش بیدولت نمودن من و دولت بهم خواهیم بودن. نظامی. و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)، بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد. سعدی. بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید. ؟ ، بی هنر. (ناظم الاطباء) : نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست. واعظ قزوینی (از آنندراج)، ، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر: گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم. سنائی. - بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست. - سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی شال بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی شال بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
تازه به دوران رسیدگی. جانگرفتگی. صفت نودولت، به عزت رسیدن پس از مذلت: کوس نودولتی از بام سعادت بزنم گر ببینم که مه نوسفرم بازآید. حافظ. رجوع به نودولت شود
تازه به دوران رسیدگی. جانَگرفتگی. صفت نودولت، به عزت رسیدن پس از مذلت: کوس نودولتی از بام سعادت بزنم گر ببینم که مه نوسفرم بازآید. حافظ. رجوع به نودولت شود
فرانسوی تکروزن جانورانی تک سلولی از رده روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است. این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریایی دو دوره اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دوره اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دو دوره را بنام دوره نومولیتیک میخوانند
فرانسوی تکروزن جانورانی تک سلولی از رده روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است. این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریایی دو دوره اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دوره اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دو دوره را بنام دوره نومولیتیک میخوانند