طفلی که دندان نو برآورده باشد. (آنندراج). کودکی که به تازگی دندانهای پیشین وی درآمده باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خردسال و اندک سال: با زباندانی پیر خردش عقل کل کودک نودندان است. طالب (از آنندراج)
طفلی که دندان نو برآورده باشد. (آنندراج). کودکی که به تازگی دندانهای پیشین وی درآمده باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خردسال و اندک سال: با زباندانی پیر خردش عقل کل کودک نودندان است. طالب (از آنندراج)
نوعی انار بی دانه، نوعی گلابی، نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف، برای مثال تشنه در آب او نظر می کرد / آبدندانی از جگر می خورد (نظامی۴ - ۶۸۸)، کنایه از گول، ساده لوح، برای مثال حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندان تر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری - ۲۵۷)
نوعی انار بی دانه، نوعی گلابی، نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف، برای مِثال تشنه در آب او نظر می کرد / آبدندانی از جگر می خورد (نظامی۴ - ۶۸۸)، کنایه از گول، ساده لوح، برای مِثال حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندان تر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری - ۲۵۷)
دستاران. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف). شاگردانه. (رشیدی) (از سروری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه اجرۀ شاگرد دهند. (رشیدی). دو سه پولی باشدکه بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان قاطع). پولی است که آنانکه لباس نو دوزند و شاگرد خیاط بیاورد به وی دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). حلوابهائی است که چون چیزی نو خرند به شاگرد دکان یا به اهل خانه دهند، و امروز شیرینی گویند. (یادداشت مؤلف). شادیانه. (فرهنگ خطی). نودارانه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج). نودارانی. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) ، زری که به شعرا دهند. (از رشیدی) (از جهانگیری). صله. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). پولی که به شعرا می دهند. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی) ، زری که به آنکه خبر خوش آورد، دهند. (از رشیدی). مژدگانی. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی)
دستاران. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف). شاگردانه. (رشیدی) (از سروری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه اجرۀ شاگرد دهند. (رشیدی). دو سه پولی باشدکه بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان قاطع). پولی است که آنانکه لباس نو دوزند و شاگرد خیاط بیاورد به وی دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). حلوابهائی است که چون چیزی نو خرند به شاگرد دکان یا به اهل خانه دهند، و امروز شیرینی گویند. (یادداشت مؤلف). شادیانه. (فرهنگ خطی). نودارانه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج). نودارانی. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) ، زری که به شعرا دهند. (از رشیدی) (از جهانگیری). صله. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). پولی که به شعرا می دهند. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی) ، زری که به آنکه خبر خوش آورد، دهند. (از رشیدی). مژدگانی. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان فسا. محدود است از شمال به ارتفاعات تودج، از جنوب به دهستان شیب کوه، از شرق به دهستان شش ده قره بلاغ و ازغرب به دهستان حومه فسا. این دهستان تقریباً در جنوب شرقی بخش در جلگه و دامنه واقع شده و هوای آن معتدل است. آب آن از چشمه و قنات و نهر حسن، محصول عمده اش غلات و پنبه و برنج و حبوبات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی و گلیم بافی است. دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6000 تن وقراء مهم آن عبارتند از: جلیان، موردی، ده شیب. جادۀ داراب به فسا از وسط این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). نیز رجوع به نوبندجان شود
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان فسا. محدود است از شمال به ارتفاعات تودج، از جنوب به دهستان شیب کوه، از شرق به دهستان شش ده قره بلاغ و ازغرب به دهستان حومه فسا. این دهستان تقریباً در جنوب شرقی بخش در جلگه و دامنه واقع شده و هوای آن معتدل است. آب آن از چشمه و قنات و نهر حسن، محصول عمده اش غلات و پنبه و برنج و حبوبات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی و گلیم بافی است. دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6000 تن وقراء مهم آن عبارتند از: جلیان، موردی، ده شیب. جادۀ داراب به فسا از وسط این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). نیز رجوع به نوبندجان شود
قصبۀ مرکزی دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا، در 18 هزارگزی مشرق فسا و یک هزارگزی جادۀ فسا به داراب در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 3608 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و پنبه و حبوبات و گردو و انگور، شغل مردمش زراعت و باغداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قصبۀ مرکزی دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا، در 18 هزارگزی مشرق فسا و یک هزارگزی جادۀ فسا به داراب در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 3608 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و پنبه و حبوبات و گردو و انگور، شغل مردمش زراعت و باغداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل. ضعف. مضعوف. مضاعف. (یادداشت مؤلف) : به شبگیر چون ریسمان برشمرد دوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. - دوچندان شدن، دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. (یادداشت مؤلف) : گر بپسندیش دگرسان شود چشمۀ آن آب دوچندان شود. نظامی. - دوچندان گردیدن یا گشتن، تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن: دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست که اگر باز ستانند دوچندان گردد. صائب
دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل. ضعف. مضعوف. مضاعف. (یادداشت مؤلف) : به شبگیر چون ریسمان برشمرد دوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. - دوچندان شدن، دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. (یادداشت مؤلف) : گر بپسندیش دگرسان شود چشمۀ آن آب دوچندان شود. نظامی. - دوچندان گردیدن یا گشتن، تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن: دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست که اگر باز ستانند دوچندان گردد. صائب
منفذ و سوراخی که در خانه ها جهت روشنایی گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد. (فرهنگ فارسی معین) روزنه. (منتهی الارب) : سعراره، صبح و شعاع آفتاب داخل روشندان که بفارسی گرد آفتاب گویند. (از منتهی الارب). کوه: طالع از طاقهای روشندانت ماه و مریخ و زهره و کیوان. مولانا مظهر (از آنندراج). ، بمعنی روشنی دان هم هست که چراغدان باشد. (برهان قاطع). چراغدان. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). روشنی دان. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن چراغ بگذارند. (فرهنگ فارسی معین). چراغ و روزنۀ سقف. (ناظم الاطباء) ، تابدان. (فرهنگ فارسی معین)
منفذ و سوراخی که در خانه ها جهت روشنایی گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد. (فرهنگ فارسی معین) روزنه. (منتهی الارب) : سعراره، صبح و شعاع آفتاب داخل روشندان که بفارسی گرد آفتاب گویند. (از منتهی الارب). کوه: طالع از طاقهای روشندانت ماه و مریخ و زهره و کیوان. مولانا مظهر (از آنندراج). ، بمعنی روشنی دان هم هست که چراغدان باشد. (برهان قاطع). چراغدان. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). روشنی دان. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن چراغ بگذارند. (فرهنگ فارسی معین). چراغ و روزنۀ سقف. (ناظم الاطباء) ، تابدان. (فرهنگ فارسی معین)
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) : به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد. نظام قاری
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) : به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد. نظام قاری
قسمی نار که استخوان و هسته ندارد، و آن را رمان املیسی و رمان املیدی گویند. (از ربنجنی) ، قسمی از امرود: میچکد آب حیات از میوۀ اشعار من گوییا در بوستان آبدندان بوده ام. ؟ ، نوعی از حلوا و شیرینی ها: تشنه در آب او نظر میکرد آبدندانی از جگر میخورد. نظامی. و آن دگر نقل و آبدندانا. عبید زاکانی. ، گول. ساده لوح. سلیم دل. پپه. پخمه. مفت باز. زبون و مغلوب. (صحاح الفرس) : با عالم بر، قمار میبازم داو سه سه و سه شش همی خوانم وانگه بکشم همه دغای او بنگر چه حریف آبدندانم. مسعودسعد. گنه بمن بر، دلال وار عرضه دهد بدان سبب که خریدار آبدندانم. سوزنی. حادثه در نرد درد وفتنه در شطرنج رنج بدسگالت را حریف آبدندان یافته. انوری. حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد آبدندان تر ازو کس نتوان یافت، بباز. انوری. خرد رااز سر غیرت قفای خاکپاشان زن هوی را از بن دندان حریف آبدندان شو. خاقانی. ، صاحب دندانی رخشان: شاهدان آبدندان آمده در کار آب فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته. خاقانی. ، صاحب برهان به کلمه معنی مضبوط و موافق و شجر و گیاه نیز داده است
قسمی نار که استخوان و هسته ندارد، و آن را رمان املیسی و رمان املیدی گویند. (از ربنجنی) ، قسمی از امرود: میچکد آب حیات از میوۀ اشعار من گوییا در بوستان آبدندان بوده ام. ؟ ، نوعی از حلوا و شیرینی ها: تشنه در آب او نظر میکرد آبدندانی از جگر میخورد. نظامی. و آن دگر نقل و آبدندانا. عبید زاکانی. ، گول. ساده لوح. سلیم دل. پپه. پخمه. مفت باز. زبون و مغلوب. (صحاح الفرس) : با عالم بر، قمار میبازم داو سه سه و سه شش همی خوانم وانگه بکشم همه دغای او بنگر چه حریف آبدندانم. مسعودسعد. گنه بمن بر، دلال وار عرضه دهد بدان سبب که خریدار آبدندانم. سوزنی. حادثه در نرد درد وفتنه در شطرنج رنج بدسگالت را حریف آبدندان یافته. انوری. حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد آبدندان تر ازو کس نتوان یافت، بباز. انوری. خرد رااز سر غیرت قفای خاکپاشان زن هوی را از بن دندان حریف آبدندان شو. خاقانی. ، صاحب دندانی رخشان: شاهدان آبدندان آمده در کار آب فتنه را از خواب خوش دندان کُنان انگیخته. خاقانی. ، صاحب برهان به کلمه معنی مضبوط و موافق و شجر و گیاه نیز داده است
ترجمه لثه است. (آنندراج). لثه. (فرهنگ فارسی معین) : ترا در هر بن دندان بود لذت خداوندت به هر نانی که گردانی ز هر حالت خبر دارد. ناصرخسرو. چون گذشت از لب او ریخت بچاه ذقنش آب حیوان بخدا در بن آن دندان است. علی خراسانی (از آنندراج).
ترجمه لثه است. (آنندراج). لثه. (فرهنگ فارسی معین) : ترا در هر بن دندان بود لذت خداوندت به هر نانی که گردانی ز هر حالت خبر دارد. ناصرخسرو. چون گذشت از لب او ریخت بچاه ذقنش آب حیوان بخدا در بن آن دندان است. علی خراسانی (از آنندراج).
از بلاد فارس است. (از الانساب سمعانی). شهری است در خاک پارس از کورۀ شاپور در نزدیکی شعب بوان که به نزاهت و طراوت مشهور است. در بین این شهر و ارجان شانزده فرسخ فاصله است و با شیراز نیز در همین حدود فاصله دارد. (از معجم البلدان) (از تاج العروس). نوبنجان قلعه ای است به نوبندخان. (از معجم البلدان). نوبنجان از اعمال شاپور است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 115). نوبنجان پیش از این شهری بود بزرگ و نیکو و در ایام فترت ابوسعد کازرونی به نوبتها آن را بغارتید کی مأوای شیر و گرگ و دد و دام بود و مردم از آنجا در جهان آواره شدند و خلایقی از ایشان در غربت بمردند و چون اتابک چاولی به پارس آمد و ابوسعد را برداشت آنجا روی به عمارت نهاد و امیدوار است کی به فر دولت قاهره ثبتهااﷲ تمام گردد. هوای آنجا گرمسیر است، معتدل و آب روان بسیار دارد و از همه انواع میوه ها و مشمومات بسیار... و قلعه ای سپید بر سنگ نوبنجان است... و به نوبنجان نخجیر کوهی باشد بیش از اندازه، و مردم نوبنجان متحیز باشند و به صلاح نزدیک. (ازفارسنامۀ ابن بلخی ص 146 و 147). نوبندگان شهری است به ناحیت پارس، خرم و با نعمت و خواستۀ بسیار. (حدود العالم). نوبندگان شهری بوده است در فارس از کورۀ شاپور... و فیمابین آن و ارجان بیست وشش فرسخ فاصله است و تا به شیراز نیز به همین مقادیر، و معرب آن نوبندجان و نوبنجان نیز آمده است. (از انجمن آرا). رجوع به نوبندگان و نیز رجوع به ترجمه تقویم البلدان ص 372 و ابن اثیر ج 7 ص 122و نزهه القلوب ج 3 صص 127- 129 و 189 و 225 و تاریخ سیستان ص 78 و 226 و 288 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 151 و 158 و 162 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 112 شود
از بلاد فارس است. (از الانساب سمعانی). شهری است در خاک پارس از کورۀ شاپور در نزدیکی شعب بوان که به نزاهت و طراوت مشهور است. در بین این شهر و ارجان شانزده فرسخ فاصله است و با شیراز نیز در همین حدود فاصله دارد. (از معجم البلدان) (از تاج العروس). نوبنجان قلعه ای است به نوبندخان. (از معجم البلدان). نوبنجان از اعمال شاپور است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 115). نوبنجان پیش از این شهری بود بزرگ و نیکو و در ایام فترت ابوسعد کازرونی به نوبتها آن را بغارتید کی مأوای شیر و گرگ و دد و دام بود و مردم از آنجا در جهان آواره شدند و خلایقی از ایشان در غربت بمردند و چون اتابک چاولی به پارس آمد و ابوسعد را برداشت آنجا روی به عمارت نهاد و امیدوار است کی به فر دولت قاهره ثبتهااﷲ تمام گردد. هوای آنجا گرمسیر است، معتدل و آب روان بسیار دارد و از همه انواع میوه ها و مشمومات بسیار... و قلعه ای سپید بر سنگ نوبنجان است... و به نوبنجان نخجیر کوهی باشد بیش از اندازه، و مردم نوبنجان متحیز باشند و به صلاح نزدیک. (ازفارسنامۀ ابن بلخی ص 146 و 147). نوبندگان شهری است به ناحیت پارس، خرم و با نعمت و خواستۀ بسیار. (حدود العالم). نوبندگان شهری بوده است در فارس از کورۀ شاپور... و فیمابین آن و ارجان بیست وشش فرسخ فاصله است و تا به شیراز نیز به همین مقادیر، و معرب آن نوبندجان و نوبنجان نیز آمده است. (از انجمن آرا). رجوع به نوبندگان و نیز رجوع به ترجمه تقویم البلدان ص 372 و ابن اثیر ج 7 ص 122و نزهه القلوب ج 3 صص 127- 129 و 189 و 225 و تاریخ سیستان ص 78 و 226 و 288 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 151 و 158 و 162 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 112 شود
یکی از بخش های شهرستان دره گز است و محدود است از شمال به مرز ایران و شوروی (سابق) ، از مشرق به بخش حومه، از مغرب به بخش باجگیران و ازجنوب به بخش چاپشلو. این بخش در منطقۀ کوهستانی سردسیری قرار دارد و قراء عمده آن در جنوب مرز ایران و شوروی (سابق) واقع است. قراء بخش از آب چشمه و رودخانه مشروب می شوند و چون باران در آنجا به حد کافی است محصولات دیمی خوب به عمل می آید. محصول عمده دهات این بخش غلات و پنبه و میوه و محصولات دامی از قبیل پوست و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) نام قصبۀ مرکزی بخش نوخندان شهرستان دره گز است. در 13 هزارگزی جنوب غربی دره گز، بر سر راه کلاته به چنار در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 3443 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و پنبه، شغل مردمش زراعت است. مزرعۀ چمگرد جزو این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) نام دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان دره گز است. جمعیت این دهستان در حدود 5859 تن است. قراء مهم دهستان عبارتند از برج قلعه ودولت شاملو. اغلب دهات این دهستان از رود خانه درونگر مشروب می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از بخش های شهرستان دره گز است و محدود است از شمال به مرز ایران و شوروی (سابق) ، از مشرق به بخش حومه، از مغرب به بخش باجگیران و ازجنوب به بخش چاپشلو. این بخش در منطقۀ کوهستانی سردسیری قرار دارد و قراء عمده آن در جنوب مرز ایران و شوروی (سابق) واقع است. قراء بخش از آب چشمه و رودخانه مشروب می شوند و چون باران در آنجا به حد کافی است محصولات دیمی خوب به عمل می آید. محصول عمده دهات این بخش غلات و پنبه و میوه و محصولات دامی از قبیل پوست و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) نام قصبۀ مرکزی بخش نوخندان شهرستان دره گز است. در 13 هزارگزی جنوب غربی دره گز، بر سر راه کلاته به چنار در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 3443 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و پنبه، شغل مردمش زراعت است. مزرعۀ چمگرد جزو این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) نام دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان دره گز است. جمعیت این دهستان در حدود 5859 تن است. قراء مهم دهستان عبارتند از برج قلعه ودولت شاملو. اغلب دهات این دهستان از رود خانه درونگر مشروب می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان لیسار هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش. در 18 هزارگزی شمال هشتپر، در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 294 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هره دشت، محصولش غلات و برنج و لبنیات و عسل و سیب، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان لیسار هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش. در 18 هزارگزی شمال هشتپر، در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 294 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هره دشت، محصولش غلات و برنج و لبنیات و عسل و سیب، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
گول ساده لوح ابله پیه پخمه، حریفی که در قمار بتوان از او برد مفت باز، دارای دندان درخشان، جنسی از امرود، قسمتی از انار که هسته ندارد، بطور عام درخت و گیاه را گویند، نوعی حلوا و شیرینی که از آرد سفید و روغن و قند سازند
گول ساده لوح ابله پیه پخمه، حریفی که در قمار بتوان از او برد مفت باز، دارای دندان درخشان، جنسی از امرود، قسمتی از انار که هسته ندارد، بطور عام درخت و گیاه را گویند، نوعی حلوا و شیرینی که از آرد سفید و روغن و قند سازند