جدول جو
جدول جو

معنی نودز - جستجوی لغت در جدول جو

نودز
(نَ دِ شِ)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 78 هزارگزی جنوب غربی کهنوج و 15 هزارگزی مغرب راه کهنوج به میناب، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و خرما و مرکبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. در این ده زیارتگاهی است به نام امام سلطان سیف الدین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوده
تصویر نوده
نواده، نوه، فرزند زاده، برای مثال ای سر آزادگان و تاج بزرگان / شمع جهان و چراغ دوده و نوده (دقیقی - ۱۰۵)، نودره، فرزند عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورز
تصویر نورز
نوعی اختلال روانی که منجر به بروز اختلالات جسمی، اضطراب و هراس می شود، روان نژندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نود
تصویر نود
نه ده تا، عدد «۹۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوز
تصویر نوز
هنوز، برای مثال سپهری که پشت مرا کرد کوز / نشد پست گردان به جای است نوز (فردوسی - ۱/۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودر
تصویر نودر
تازه پیداشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواز
تصویر نواز
نواختن، دلجویی، پسوند متصل به واژه به معنای نوازنده مثلاً دلنواز، مهمان نواز،
پسوند متصل به واژه به معنای آرامش بخش مثلاً روح نواز،
کسی که ساز موسیقی را به صدا درمی آورد، نوازنده، پسوند متصل به واژه به معنای زننده، مثلاً دف نواز، نی نواز،
پسوند متصل به واژه به معنای سراینده مثلاً دستان نواز
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دَ)
مخفف هنوز، (جهانگیری) (انجمن آرا) (غیاث اللغات) (برهان قاطع)، نس، نز، (یادداشت مؤلف)، هنوز، تاکنون، تا حال، تا به اکنون، تا به حال:
نوز نامرده ای شگفتی کار
راست با مردگان یگونه شدیم،
کسائی (از یادداشت مؤلف)،
مر آن هر سه را نوز ناکرده نام
چو بشنیدم این، شد دلم شادکام،
فردوسی،
بدو گفت منذر که ای سرفراز
به فرهنگ نوزت نیامد نیاز،
فردوسی،
مکن در خورش خویشتن چارسو
چنان خور که نوزت بود آرزو،
فردوسی،
ای دریغا که من از دست شدم
نوز ناخورده تمام از دل بر،
فرخی،
نوز جوان است و کار فردا دارد
فردادارد دگر نهاد و دگرگون،
فرخی،
نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد
نوزتان ناف نبرّید و ز زه درنگشاد
نوزتان سینه و پستان به دهان در ننهاد
نوزتان روی نشست و نوزتان شیر نداد،
منوچهری،
نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد؟
منوچهری،
بدو گفت کای پشت بخت تو کوز
کسی از شما زنده مانده ست نوز،
اسدی (از یادداشت مؤلف)،
چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم
از عشق من و ناز خود آگاه نه ای نوز،
سوزنی،
،
درخت صنوبر، (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج)، درخت کاج، (جهانگیری) (برهان قاطع)، نشک، نازو، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، نوژ، (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا)، ناژ، (انجمن آرا) (آنندراج)، و نیز رجوع به ناژ و ناز و نازو شود:
جامۀ باغ سوخت بی آتش
جامۀ گرم خواه و آتش سوز
زال شد باغ تا نه دیر از برف
چون سر زال زر شود سر نوز،
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
به لغت خوارزمیان، نو. جدید. (یادداشت مؤلف از مراصد الاطلاع و یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
به هر سو خمیدن از خواب. (منتهی الارب) (آنندراج). به هر طرف مایل شدن و خمیدن از خواب آلودگی. (از ناظم الاطباء). متمایل شدن بر اثر نعاس. (از اقرب الموارد). نواد. نودان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نودان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، در 11 هزارگزی مشرق شهرک، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 513 تن جمعیت دارد، آبش از رودخانه، محصولش بنشن و غلات و گردو و میوه های درختی، شغل مردم زراعت و بافندگی است، مزرعۀ سردیک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ)
چیز نودرآمده و تازه پیداشده. (انجمن آرا) (آنندراج). هر چیزی را گویند که حادث باشد یعنی نو به هم رسیده و پیدا شده باشد اما حادث به ذات نه حدوث به زمان، و به معنی بدیع و پسندیده نیز آمده است. (برهان قاطع). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. در شارستان چهارچمن ص 107 آمده: ’چیزی را گویند که حادث (بود) ، نه حادث زمان، بلکه حدوث ذاتی از آن مراد است، و به معنی بدیع و تازه و پسندیده نیز آمده است’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، فرزند عزیز و گرامی. نودره (؟). (انجمن آرا). رجوع به نوده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
نام پسر منوچهر که به دست افراسیاب گرفتار شد. (از جهانگیری). اصل نوذر است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نوذر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، در 30هزارگزی مشرق خوسف و 13 هزارگزی شمال غربی گل، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 108 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و میوه ها، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). ثدی. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). تثنیۀ آن نودلان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دُ)
عدد ترتیبی برای نود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، در 68 هزارگزی مغرب آبیک و 5 هزارگزی جادۀ بوئین به قزوین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندرقند و پنبه، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دِ)
کرۀ هوا را گویند که از جملۀ چهار عنصر است. (برهان قاطع) (آنندراج). اتمسفر. (ناظم الاطباء). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. با فرنودسار مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
دهی از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس، در 26 هزارگزی مشرق فردوس و 3 هزارگزی راه نوغاب به فردوس، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 282 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زعفران و میوه ها و ابریشم و زیره، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی است. مزارع نوده بالا، نوده پائین، محترم آباد، حاجی سلمانی، کوک آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 424 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ / دِ)
نبیره. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزند فرزند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). فرزندزاده. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نواسه. (اوبهی). فرزند. (رشیدی). صورتی است از نواده، فرزند عزیز. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزندی سخت گرامی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، به گمان من به معنی خاندان و مانندآن چیزی است در این بیت دقیقی که در فرهنگ اسدی شاهد برای معنی فرزندی سخت گرامی آمده است:
ای سر آزادگان و تاج بزرگان
شمع جهان و چراغ دوده و نوده.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
عبادتگاهی در کوه آتشگاه به زمان طهمورث که در آنجا بتان نهادنده بودی بسیار چنانکه از جملۀ شهرهای مشرق آنجا آمدندی به حج کردن تا روزگار گشتاسف و اسفندیار به فرمان پدر آن را از بتان خالی کرد و آتشگاه کرد و هم بر آن بماند تا شاه اسکندر آن را خراب کرد و چنان آورده اند که طهمورث آنجا نهاده است. (از مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 461 و 462)
لغت نامه دهخدا
هم آوای صبور سختی رنج عددیست معادل هشتاد بعلاوه ده تسعین، دبرکون. توضیح این اطلاق بطریق تعمیه است زیرا که عدد نود در عقد انامل بهمین شکل است
فرهنگ لغت هوشیار
روز نو روز تازه، بزرگترین جشن ملی ایرانیان که در نخستین روز از نخستین ماه (فروردین) سال شمسی آنگاه که روز وشب برابرگردد - آغاز شود جشن فروردین جشن بهاربهارجشن. جشن سال نو نزد آریاییان - این جشن در اصل یکی از دو جشن بزرگ بود: آریاییان در اعصار باستانی دو فصل گرما و سرما داشتند (طبقه بندی سال بچهار فصل بعدها پیدا شد) فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما دو ماه بودچنانکه در وندیداد فر گرد اول بند 2 و 3 آمده ولی بعدها در دو فصل مزبور تغییری پدیدآمد چه تابستان دارای هفت ماه و زمستان پنج ماه گردید. چنانکه این امر نیز در شرح بندهای مزبور از وندیداد مسطور است. در هر یک از این دو فصل جشنی برپا میداشتندکه هر دو آغاز سال نو بشمار میرفته نخست جشنی که بهنگام آغاز فصل گرما یعنی وقتی که گله ها را از آغلها بچمنهای سبز و خرم میکشانیدند و از دیدن چهره دلارای خورشید شاد و خرم میشدند و دیگر در آغاز فصل سرما که گله را باغل کشانیده توشه روزگار سرما را تهیه میدیدند. نوروز و مهرگان. از یک طرف میبینم که در عهد بسیار کهن سال از اول تابستان (انقلاب صیفی) و با ماه تیر آغاز میشده و دلیل آن لغت} میذیایری {است که اسم گاهنبار پنجم از شش گاهنبار سال است این جشن در حوالی انقلاب شتوی برپا میشده و معنی لغوی آن (نیمه سال) است. از بیان بندهشن پهلوی چنین برمیاید که} میذیایری {در اصل در حوالی انقلاب شتوی (اول جدی) و بنابراین اول سال در حوالی انقلاب صیفی (اول سرطان) و مطابق} میذیری شم {بوده است. از سوی دیگر درمییابیم که در زمانی سال با اول تابستان شروع میشده ولی نه با تیرماه بلکه با فروردین ماه. بیرونی اول سال ایرانیان را در فروردین و در انقلاب صیفی میداندو اعیاد خوارزمی نیز مویداین مدعاست. مسعودی در التنبیه والاشراف گوید: آغاز سال ایرانیان در اول تابستان و مهرگان در آغاز فصل زمستان بوده است. در نوروزنامه منسوب به خیام آمده: فروردین آن روز (سی سال گذشته از پادشاهی گشتاسب که زردشت بیرون آمد) آفتاب باول سرطان قرار کرد و جشن کرد. در کتابالتاج منسوب بحاحظ آمده: نوروز و مهرگان دو فصل سال هستند: مهرگان دخول زمستان و فصل سرماست و نوروز اذن دخول فصل گرماست. هنگام جشن قراینی در دست است که میرساند این جشن در عهد قدیم یعنی بهنگام تدوین بخش کهن و اوستا نیز در آغاز برج حمل یعنی اول بهار برپا میشده و شاید بنحوی که اکنون بر ما معلوم نیست آنرا در اول برج مزبور ثابت نگاه میداشتند. چنانکه از تواریخ برمیایددر عهد ساسانیان نوروز یعنی روز اول سال ایرانی و نخستین روز فروردین ماه - در اول فصل بهار نبود بلکه مانند عید فطر و عید اضحی در میان مسلمانان آن هم در فصول میگشت (منتهی نه بدان سرعت که اعیاد عربی میگردند)، در سال یازدهم هجرت که مبدا تاریخ یزدگردی و مصادف با جلوس یزدگرد پسر شهریار آخرین شاهنشاه ساسانی است نوروز در شانزدهم حزیران رومی (ژوئن فرنگی) - یعنی نزدیک باول تابستان - بودو از آن تاریخ باین طرف بتدریج هر چهار سال یک روز عقب تر ماندتا در حدود سال 392 هجری قمری نوروز نوروز و مهرگان دو فصل باول حمل رسید. در سال 467 هجری قمری نوروز در 23 برج حوت - یعنی 17 روز بپایان زمستان مانده واقع بود در این هنگام جلال الدین ملکشاه سلجوقی ترتیب تقویم جدید جلالی را بنانهاد ونوروز را در روز اول بهار که موقع نجومی تحویل آفتاب به برج حمل است قرارداده ثابت نگاهداشت بدین طریق که قرارشد در هر چهار سال یکبار سال را 366 روز محسوب دارند و پس از تکرار این عمل هفت بار - یعنی پس از هفت مرتبه چهار سال (یا 28 سال) بار هشتم بجای اینکه سال چهارم را 366 روز حساب کنندبا سال پنجم (یعنی در واقع با سال سی و سوم از آغاز عمل) این معامله رابکنندو بدین ترتیب روی هم رفته سال جلالی نزدیکترین سالهای دنیا بسال شمسی حقیقی که 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 64 ثانیه است میباشد. ایرانیان باستان جشنی داشته اند بنام فروردگان و آن ده روز طول میکشیده. فروردگان که در پایان سال گرفته میشدظاهرا در واقع روزهای عزا و ماتم بوده نه جشن شادیچنانکه بیرونی راجع بهمین روزهای آخر سال در نزد سغدیان گوید: در آخر ماه دوازدهم} حشوم {اهل سغد برای اموات قدیم خود گریه و نوحه سرایی کنند و چهره های خود را بخراشندو برای مردگان خوردنیها و آشامیدنیها گذارند. و ظاهرا بهمین جهت جشن نوروز که پس از آن میاید روز شادی بزرگ بوده است (علاوه بر آنکه جشن آغاز سال محسوب میشده)، در داستانهای ملی - فردوسی که بدون شک مواد شاهنامه خود را معالواسطه از خداینامک و دیگر کتب و رسایل پهلوی اتخاذکرده اندر پادشاهی جمشید گوید: بفرکیانی یکی تخت ساخت چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت که چون خواستی دیو برداشتی ز هامون بگردون برافراشتی چو خورشید تابان میان هوا نشسته برو شاه فرمانروا جهان انجمن شد بر تخت اوی فرومانده از فره بخت اوی بجمشید بر گوهر افشاندند مرآن روز را روز نو خواندند سر سال نو هرمز فرودین بر آسوده از رنج تن دل زکین بزرگان بشادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند چنین روز فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار. وجه تسمیه - از همین داستان که بیرونی آنرا نیز نقل کرده نیک برمیاید که نوروز را بمعنی} روز نو و تازه {یعنی روزی که سال نو بدان آغازگرددمیدانستند. ابوریحان در التفهیم گوید: از رسمهای پارسیان نوروز چیست ک نخستین روز است از فروردین ماه وزین جهت روز نو نام کردندزیراک پیشانی سال نواست. درباره پیدایش نوروز افسانه های بسیارنقل شده که هر چند اساطیری است اما از تواتر آن اخبار وجه تسمیه نوروز و همچنین قدمت انتساب آن باعصار آریایی نیک آشکارمیگردد. نوروز عامه و نوروز خاصه - جشن نوروز فقط در روز اول فروردین ماه برپا نمیشده بلکه چند روز دوام مییافته. ابوریحان در التفهیم پس از ذکر نخستین روز فروردین: و آنچه از پس اوست از پنج روز همه جشنهاست و ششم فروردین ماه نوروز بزرگ استزیراکه خسروان بدان پنج روز حقهای حشم و گروهان بگزارندی و حاجتها رواکردندی. آنگاه بدین روز ششم خلوت کردندی خاصگانرا. و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین است که اول روزیست از فرنامه (زمانه خ) و بدو فلک آغازیدگردیدن، شهمردان رازی در روضه المنجمین آرد: نوروز بزرگ - آنچه معروف است آن دانند که خسروان چون نوروز بودی بر تخت نشستندی و پنج روز رسم بودی که حاجت مردم رواکردندی و عطاهای فراوان دادندی و چون این پنج روز بگذشتی بلهوکردن و باده خوردن مشغول شدندی. پس این روز از این سبب بزرگ کردندی و گفته اند که آن روزیست که جمشید مردم را بشارت دادی به بیمرگی وتندرستی وآموزندگی و گویند که هم اندرین روز بود که کیومرث. . دیو را بکشت و بسیار گونه گفته اندلکن چون درستی آن ندانم بدین اختصار شد، برخی در ضمن شرح رسوم درباری مدت این جشن را یک ماه نوشته اندو گروهی پنج روز اول را نوروز عامه و بقیه را نوروز خاصه نامیده اند. بدیهی است اگر فیالمثل در دربار شاهنشاهان ساسانی یک ماه جشن برپا میشده این امر مستلزم آن نبودکه همه مردم یک ماه تمام را جشن بگیرندبلکه در پنج روز اول همگی جشن برپا میکردند. نوروز خاصه را} نوروز بزرگ {و} جشن بزرگ {و} نوروز ملک {هم خوانده اند. در پنج روزاول فروردین حقهای حشم و لشکر را میگزاردند و حاجت آنان روامیکردند و چو نوروز بزرگ میرسید زندانیان را آزادمیکردند و مجرمان را عفومینمودند و بعشرت میپرداختند. بنابر قول جاحظ در زمان جمشید و بگفتار بیرونی پس از وی و بنظر محققان معاصربهنگام شاهنشاهی ساسانیان فروردین ماه بشش بخش تقسیم میشده که پنج روز اولی را شاهنشاه باشراف و پنج روز دوم را ببخشش اموال و دریافت هدیه های نوروز و پنجه سوم را بخدم خود و چهارم را بخواص خویش و پنجم را بلشکریان و ششم را برعایا اختصاص میداد. نخستین پادشاهی که دو قسمت نوروز عامه و خاصه را بهم پیوست و همه ایام مابین آنرا جشن گرفت هرمز پسر شاهپور بود. نوروز در ایران پیش از اسلام - از آنچه گفته شدظشکارگردید که نوروز از مراسم بسیار کهن ایرانیان آریایی است. اگر چه در اوستا از نوروز نامی نیست ولی برخی از کتابهای دینی پهلوی از نوروز و مراسم ایرانیان باستان یادکرده اند. در بندهش بزرگ و نیز درصد در بندهش آمده: زرتشت سه بار با} هوو} {یاهوگوی) (نام زن زرتشت دختر فرشوشترو او برادر جاماسپ و او وزیرکی گشتاسپ بود) نزدیک شدو هر بار نطفه ای ازو بر زمین افتادو این سه نطفه تحت مراقبت ایزد اناهیته (ناهید) در دریاچه کسوه (آنرا با} زره {} هامون {تطبیق کرده اند) نهاده شده. در آنجا کوهی است بنام} کوه خدا {که جایگاه گروهی از پارسایان است. هر سال در نوروز و مهرگان این مردم دختران خود را برای آب تنی در دریاچه مزبور میفرستندزیرا زرتشت بدانان گفته است که از دختران ایشان اوشیدر و اوشیدرماه و سوشیان (موعودان سه گانه مزدیسنا) بوجودخواهندآمد. بطورکلی ازمراسم نوروز در دربار شاهنشاهان هخامنشی واشکانی اطلاعات دقیقی در دست نیست و بعکس از عصر ساسانی اطلاعات گرانبها موجوداست که خلاصه آنها در ذیل نقل میشود: در بامداد نوروز شاهنشاه جامه ای که معمولااز بردیمانی بود بر تن میکردو زینت بر خود استوار میفرمود و به تنهایی در دربار حاضرمیشد و شخصی که قدم او را بفال نیک میگرفتند برشاه داخل میشد. در نوروزنامه آمده: آمدن موبد موبدان و نوروزیظوردن آیین ملوک عجم ازگاه کیخسرو تا بروزگار یزجرد که آخر ملک عجم بودچنان بوده است که روز نوروز نخست کس از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته و شمشیریو تیر وکمان و دوات و قلم واسپی و غلامی خوبرویو ستایش نمودی ونیایش کردی او را بزبان پارسی بعبارت ایشان. چون موبد موبدان از آفرین بپرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمتها پیش آوردندی. آفرین موبد موبدان بعبارت ایشان: شهاخ بجشن فروردین بماه فروردین ظزادی گزینبروان و دین کیان سروش آورد ترا دانایی و بینایی بکاردانی و دیر زیو باخوی هژیرو شادباش بر تخت زرین وانوشه خور بجام جمشید و رسم نیاکاندر همت بلند و نیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاهدار. سرت سبزباد و جوانی چو خوید. اسبت کامگار و پیروز و تیغت روشن و کاری بدشمن و بازت گیراو خجسته بشکارو کارت راست چون تیروهم کشوری بگیرنوبر تخت با درم و دینار پیشت هنری و داناگرامی و درم خوارو سرایت آباد و زندگانی بسیار. چون این بگفتی چاشنی کردی و جام بملک دادی و خوید در دست دیگر نهادی و دینار و درم در پیش تخت او بنهادی. و بدین آن خواستی که روز نو و سال نو هرچه بزرگان اول دیدار چشم بر آن افکنندتا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند و آن بریشان مبارک گرددکه خرمی و آبادانی جهان درین چیزهاست که پیش ملک آوردندی. و این رسم بود در عصر خلفای اسلام نیز ادامه یافت. مالیاتهای کشوری در روزگار ساسانیان در نوروز افتتاح میشد (کتاب التاج چاپ مصر ص 146) و یکی از جهات اصلاح تقویم و کبیسه قرار دادن سالهای پارسی بتوسط متوکل و معتمد با. . . همین امربود (آثار الباقیه ص 31) در هریک از ایام نوروز پادشاه بازی سپید پرواز میداد و از چیزهایی که شاهنشاهان در نوروز بخوردن آن تبرم می جستند اندکی شیر تازه و خالص و پنیر نو بود و در هر نوروزی برای پادشاه با کوزه ای آهنین یا سیمین آب برداشته میشد. در گردن این کوزه قلاده ای قرار میدادند از یاقوتهای سبز که در زنجیری زرین گذشته و بر آن مهره های زبرجدین کشیده بودند. این آب را دختران دوشیزه از زیر آسیابها بر میداشتند (المحاسن و الاضداد ص 234)، جاحظ پس ازین قول نوشته که چون نوروز بشنبه میافتاد پادشاه میفرمود که از رئیس یهودیان چهار هزار درهم بستانند و کسی سبب این کار را نمیدانست جز اینکه این رسم بین ملوک جاری شده و مانند جزیه گردیده بود. بیست و پنج روز پیش از نوروز در صحن دایره المعارف دوازده ستون از خشت خام برپا میشد که بر ستونی گندم و بر ستونی جو و و بر ستونی برنج و بر ستونی باقلی و بر ستونی کاجیله و برستونی ارزن و بر ستونی ذرت و بر ستونی لوبیا و بر ستونی نخود و بر ستونی کنجد و بر ستونی ماش میکاشتند و اینها را نمیچیدند مگر بغنا و ترنم و لهو. در ششمین روز نوروز این حبوب را میکندند و میمنت را در مجلس میپراگندند و تا روز مهر از ماه فروردین (16 فروردین) آنرا جمع نمیکردند (چنانکه اکنون در ایران کاشتن سبزیهای مختلف پیش از عید و چیدن آن در روز سیزدهم سال معمولست)، این حبوب را برای تفال میکاشتند و گمان میکردند که هریک از آنها که نیکو تر و بارور تر شود محصولش در آن سال فراوادن خواهد بود و شاهنشاه بنظر کردن در جو بویژه تبرک میجست (المحاسن الاضداد ص 234)، شاه در این روزها بار عام میداد و ترتیب آنرا بطرق گوناگون نوشته اند: ابوریحان گوید که اول فروردین (نوروز عامه) چنین بود که شاه بروز اول نوروز ابتدا میکرد و عامه را از جلوس خویش برای ایشان و احسان بدانان می آگاهانید. در روز دوم باری کسانی که از عامه رفیعتر بودند یعنی دهگانان و اهل آتشکده ها حلوس میکرد. در روز سوم از برای اسواران و موبدان بزرگ و روز چهارم از برای افراد خاندان و نزدیکان و خاصان خود. در روز پنجم برای پسر و نزدیکان خویش و بهریک از اینان در خور رتبت اکرام و انعام مینمود و چون روز ششم فرا میرسید از ادای حقوق مردم فارغ میشد و از این پس نوروزآن خود او بود و دیگر کس جز ندیمان و اهل انس و شایستگان خلوت بنزد او نمیتوانست برود (آثار الباقیه ص 219)، همچنین در ایام نوروز نوا هایی خاص در خدمت پادشاه نواخته میشد که مختص همان ایام بود در بامداد نوروز مردم بیکدیگر آب میپاشیدند و این رسم در قرنهای نخستین اسلامی نیز رایج بوده است. دیگر هدیه دادن شکر متداول بود. نویسندگان اسلامی برای علت این دو امر افسانه هایی چند نقل کرده اند که از ذکر آنها صرف نظر میشود همچنین در شب نوروز آتش بر می افروختند (بلوغ الارب ج 1 ص 386)، و این رسم تا عهد عباسیان نیز (در بین النهرین) ادامه یافت و تحسین کسی که این رسم را نهاد هرمز د شجاع پسر شاپور پسر اردشیر بابکان است (آثار الباقیه ص 218) نوروز در عصر خلفا - در دربارهای نخستین خلفای اسلام بنوروز اعتنایی نداشتند ولی بعدها خلفای اموی برای افزودن در آمد خود هدایای نوروز را از نو معمول داشتند. بنی امیه هدیه ای درعید نوروز بر مردم ایران تحمیل میکردند که در زمان معاویه مقدار آن به 5 تا 10 میلیون درهم بالغ میشد (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 22) و امیران ایشان برای جلب منافع خود مردم را باهدا ء تحف دعوت میکردند (نخستین کسی که در اسلام هدایای نوروز و مهرگان را رواج داد حجاج بن یوسف بود)، اندکی بعد این رسم نیز از طرف خلفای مزبور بعنوان گران آمدن اهدا ء تحف بر مردم منسوخ گردید. (زمان عمر بن عبد العزیز. بلوغ الارب ج 1 ص 387) ولی در تمام این مدت ایرانیان مراسم جشن نوروز را برپا میداشتند. در نتیجه ظهور ابو مسلم خراسانی و روی کار آمدن خلافت عباسی و نفوذ برمکیان و دیگر وزرای ایرانی و تشکیل سلسله های طاهریان و صفاریان جشنهای ایران از نو رونق یافتند. گویندگان درباره آنها قصاید پرداختند و نویسندگان مانند حمزه بن حسن اصفهانی مولف (( اشعار السائره فی النیروز و المهرجان) ) آنها را مدون ساختند (آثار الباقیه ص 31)، آثار و قراینی که در دستست میرساند پس از اسلام همواره جشن نوروز برپا میشده است و مراسم آن با تصرفات و تغییراتی از عهدی بعهد دیگر منتقل میگردیده است تا عصر حاضر که آن بزرگترین جشن ملی ایرانیان محسوب میشود، یکی از نغمات موسیقی قدیم ایرانی که بقول صفی الدین ارموی در مقام سه گانه نواخته میشده (حسینعلی ملاح. مجله موسیقی شماره 97 ص 31- 30) یا ترکیبات اسمی: نوروز اصل. یکی از آوازهای شش گانه قدما (گواشت گردانیا سلمک نوروز اصل مایه و شهناز)، این آواز با عراق زیر افکنده اصفهان و حسینی مناسب است. یا نوروز بزرگ. نوروز خاصه، گوشه ایست از آواز در موسیقی قدیم: : نوروز کیقبادی: (( نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز) ) (منوچهری) یا نوروز بیاتی. یکی از شعب بیست و چهار گانه موسیقی قدما و آن پنج نغمه است و از طرفین نغمات برای تزیین بر آن اضافه کنند. لحن آن محزون و رقت انگیز باشد و بحجازی و بوسلیک نزدیک شود. این شعبه با عشاق مناسب است. یا نوروز جلالی. جشن نوروز که در زمان جلال الدین ملکشاه طبق تقویم جلالی در آغاز برج حمل تثبیت شده: (( می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی) ) (حافظ. 318) یا نوروز خارا. نوروز خردک. یا نوروز خاصه. جشنی که از ششم فروردین ببعد در دنباله نوروز عامه برپا میداشتند. در این ایام شاهان زندانیان را آزاد و مجرمان را عفو میکردند و بعشرت می پرداختند. یا نوروز خردک. نغمه ایست که در آواز راست پنجگاه و آواز همایون نواخته میشود: نوروز کوچک نوروز خارا. یا نوروز صبا. نغمه ایست که در همایون و راست پنجگاه نواخته میشود. یا نوروز عامه. جشن پنج روز اول ماه فروردین. درین پنج روز شاهان حقهای حشم و لشکر را میگزاردند و حاجت آنان روا میکردند. یا نوروز عجم. شعبه ایست از موسیقی قدیم مناسب با حسینی که در راست پنجگاه نواخته شود. یا نوروز عرب. نغمه ایست که در همایون راست پنجگاه نواخته میشود. یا نوروز کوچک (نوروز خردک)، یا نوروز کیقبادی (نوروز بزرگ) : (( دستانهای چنگش سبزه بهار باشد نوروز کیقبادی و آزاد وار باشد) ) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودم
تصویر نودم
عدد ترتیبی برای نود
فرهنگ لغت هوشیار
نواده، فرزند (گرامی) : ای سر آزادگان و تاج بزرگان شمع جهان و چراغ دوده و نوده. (دقیقی. لفااق. 476)
فرهنگ لغت هوشیار
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویز
تصویر نویز
((نُ یْ))
صدای بیش از حد هواگرد که موجب آزار باشد، سر و صدا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوز
تصویر نوز
مخفف هنوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نود
تصویر نود
((نَ وَ))
عددی است معادل 9 بار 10، (90)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوده
تصویر نوده
((نَ دَ یا دِ))
نبیره، فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان کجرستاق نوشهر، از توابع دهستان علی آباد.، از روستاهای علی آباد کتول، از توابع دهستان چهاردانگه هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی