دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، در 36 هزارگزی جنوب غربی آمل، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه است. این ده ییلاقی است و زمستان ها جمعیت چندانی ندارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، در 36 هزارگزی جنوب غربی آمل، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه است. این ده ییلاقی است و زمستان ها جمعیت چندانی ندارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
رجل نومه، مردی بی نام. (مهذب الاسماء). مرد گمنام بی اعتبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نویم. مغفل خامل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نومه. (ناظم الاطباء) ، آنکه خواب بسیار کند. (مهذب الاسماء). مرد بسیارخواب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالنوم. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، نادان کندخاطر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نومه. (ناظم الاطباء). که در هجوم فتنه بی هیچ اقدامی ساکن است. که از شر غافل است. که درکارها ناتوان است. (از متن اللغه) ، کسی که مردم نمی دانند چه در خاطر دارد. (ناظم الاطباء)
رجل نومه، مردی بی نام. (مهذب الاسماء). مرد گمنام بی اعتبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نویم. مغفل خامل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نومَه. (ناظم الاطباء) ، آنکه خواب بسیار کند. (مهذب الاسماء). مرد بسیارخواب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالنوم. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، نادان کندخاطر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نومَه. (ناظم الاطباء). که در هجوم فتنه بی هیچ اقدامی ساکن است. که از شر غافل است. که درکارها ناتوان است. (از متن اللغه) ، کسی که مردم نمی دانند چه در خاطر دارد. (ناظم الاطباء)
سیل باشد، هین نیز گویند. (لغت فرس اسدی). سیلاب. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ نظام) : خود تو را جوید همه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب. رودکی (از لغت فرس). ، به معنی فرشته هم به نظر آمده است. (برهان قاطع)
سیل باشد، هین نیز گویند. (لغت فرس اسدی). سیلاب. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ نظام) : خود تو را جوید همه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب. رودکی (از لغت فرس). ، به معنی فرشته هم به نظر آمده است. (برهان قاطع)
قسمی گیاه است. (از المنجد). نجمه، درختی است که گسترده بر سطح زمین میروید، و ابوحنیفه گوید ثیّل و نجمه و عکرش یکی هستند. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نجم شود
قسمی گیاه است. (از المنجد). نَجْمه، درختی است که گسترده بر سطح زمین میروید، و ابوحنیفه گوید ثَیِّل و نجمه و عِکْرِش یکی هستند. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نجم شود
نجم، و هی اخص منه. (المنجد). کوکب. ستاره. رجوع به نجم شود. - النجمتان المزدوجتان، آن دو کوکبی که گرد مرکز ثقل مشترکی می گردند. (المنجد). ، نوعی گیاه است. (المنجد) (منتهی الارب). نجمه. (منتهی الارب). بار درخت گز که گزمازج و نجم نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، کلمه. (المنجد) ، ذوالنجمه، لقب حمار. (تاج العروس). لقب حمار است به خاطر میل او به گیاه نجمه. (از المنجد)
نجم، و هی اخص منه. (المنجد). کوکب. ستاره. رجوع به نجم شود. - النجمتان المزدوجتان، آن دو کوکبی که گرد مرکز ثقل مشترکی می گردند. (المنجد). ، نوعی گیاه است. (المنجد) (منتهی الارب). نَجَمه. (منتهی الارب). بار درخت گز که گزمازج و نجم نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، کلمه. (المنجد) ، ذوالنجمه، لقب حمار. (تاج العروس). لقب حمار است به خاطر میل او به گیاه نجمه. (از المنجد)
یک بار خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وجبه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بر روی درافتادن در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
یک بار خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وجبه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بر روی درافتادن در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)