جدول جو
جدول جو

معنی نوجمه - جستجوی لغت در جدول جو

نوجمه
(نَ)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، در 36 هزارگزی جنوب غربی آمل، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه است. این ده ییلاقی است و زمستان ها جمعیت چندانی ندارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجمه
تصویر نجمه
(دخترانه)
مؤنث نجم، ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجمه
تصویر نجمه
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کوکب، ستار، اختر، تارا، جرم، نیّر، کوکبه، استاره، نجم
فرهنگ فارسی عمید
(وَ جَمَ)
ننگ و عار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مسبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل نومه، مرد بی اعتبار گمنام. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نومه شود، مرد کندخاطر نادان. (ناظم الاطباء). رجوع به نومه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ مَ)
رجل نومه، مردی بی نام. (مهذب الاسماء). مرد گمنام بی اعتبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نویم. مغفل خامل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نومه. (ناظم الاطباء) ، آنکه خواب بسیار کند. (مهذب الاسماء). مرد بسیارخواب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالنوم. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، نادان کندخاطر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نومه. (ناظم الاطباء). که در هجوم فتنه بی هیچ اقدامی ساکن است. که از شر غافل است. که درکارها ناتوان است. (از متن اللغه) ، کسی که مردم نمی دانند چه در خاطر دارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ مَ)
یکی حوجم. گل سرخ. (منتهی الارب). گل سرخ که از آن گلاب کشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ یَ / یِ)
خیزاب. (اوبهی). سیل. (یادداشت مؤلف) :
مر تو را جوید همه خوبی و زیب
آنچنان چون نوجیه جوید نشیب.
رودکی (از انجمن آرا).
رجوع به نوجبه و توجبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نُو جَ بَ)
سیل باشد، هین نیز گویند. (لغت فرس اسدی). سیلاب. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ نظام) :
خود تو را جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون نوجبه جوید نشیب.
رودکی (از لغت فرس).
، به معنی فرشته هم به نظر آمده است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مَ / مِ)
که جامۀ نو پوشیده است. نونوار:
باد نوجامه بخت او، وز او
جامۀ دشمنانش خلقان باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ مَ)
قسمی گیاه است. (از المنجد). نجمه، درختی است که گسترده بر سطح زمین میروید، و ابوحنیفه گوید ثیّل و نجمه و عکرش یکی هستند. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نجم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نجم، و هی اخص منه. (المنجد). کوکب. ستاره. رجوع به نجم شود.
- النجمتان المزدوجتان، آن دو کوکبی که گرد مرکز ثقل مشترکی می گردند. (المنجد).
، نوعی گیاه است. (المنجد) (منتهی الارب). نجمه. (منتهی الارب). بار درخت گز که گزمازج و نجم نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، کلمه. (المنجد) ، ذوالنجمه، لقب حمار. (تاج العروس). لقب حمار است به خاطر میل او به گیاه نجمه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
گردباد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نوج
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یک بار خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وجبه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بر روی درافتادن در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجمه
تصویر وجمه
ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوجمه
تصویر حوجمه
گل سرخ که از آن گلاب کشند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه بی ساغ، یک ستاره (در فرهنگ معین این واژه نیز چون نجم با گز مازک برابر آمده) ستاره اخترنجم، گزمازج طرفا
فرهنگ لغت هوشیار
سیل سیلاب. توضیح این کلمه بصورت} توجبه {هم آمده ولی نوجبه اصح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجمه
تصویر نجمه
((نَ مِ))
ستاره، اختر، نام گیاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
((نَ جَ بَ))
سیلاب، سیل
فرهنگ فارسی معین
اختر، ستاره، سها، کوکب، نجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام محلی در ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نامه
فرهنگ گویش مازندرانی