جدول جو
جدول جو

معنی نوتاه - جستجوی لغت در جدول جو

نوتاه
(نَ)
کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد کوتاه قد. (از متن اللغه). قصیر. (اقرب الموارد). ج، نواتی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوتاش
تصویر نوتاش
(پسرانه)
همیشه، دایم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
کوچک، کم استمرار، کم ارتفاع، مقابل بلند، کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد، مختصر، اندک، کم
کوتاه آمدن: کنایه از کوتاه شدن، به کوتاهی پرداختن، خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه
کوتاه کردن: از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو)
داماد. (ناظم الاطباء). نوداماد. تازه داماد: عجاهن، دوست نوشاه تا که با زن خود خلوت نکرده باشد. (یادداشت مؤلف از منتهی الارب) ، شاه جوان و کم تجربه (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
سرمد. همیشه. دایم. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جاوید. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، در 6 هزارگزی شمال شرقی طرقبه و 3 هزارگزی شمال راه مشهد به طرقبه، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 190 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوره . نوپا. بچۀ انسان یا حیوانی دیگر که تازه به راه افتاده است. (یادداشت مؤلف) ، نوزین. (یادداشت مؤلف). کره اسب که تازه زین بر آن نهاده اند
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مضاعف. (ناظم الاطباء). ضعف. (ناظم الاطباء) (دهار) (زمخشری) ، دولا، جامۀ دوتاه دار. (یادداشت مؤلف) ، دولا و خمیده و منحنی و دوتو. (آنندراج). چفته. خم. خم شده. کوژ. کوز. دوتا. دوته. (یادداشت مؤلف). مقابل آخته و راست: خنث. تخنث، دوتاه و شکسته شدن. متخضد. اخضد، دوتاشونده. خروع، زن دوتاه شد از نرمی. تخود، دوتاه شدن شاخه. (منتهی الارب) :
بر سرت خورشید می لرزید با چشم پرآب
بر درت گردون همی گردید با قد دوتاه.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
اگر چه داشت از این پیش ذوق یکتایی
ز آسمان قدم اکنون بسی دوتاه ترست.
علی خراسانی (از آنندراج).
- آسمان دوتاه، آسمان خمیده پشت:
شعلۀ شمع روزگار دورنگ
درزد آتش به آسمان دوتاه.
انوری.
- زلف دوتاه، زلف دوتو. گیسوی بخم:
او سخن گفت نتاند چه گنه تاند کرد
گنه آن چشم سیه دارد و آن زلف دوتاه.
فرخی.
، منافق. ناموافق. خلاف یکرنگ و یکرو و یک پهلو و یکرای. (یادداشت مؤلف) :
با پدر یکدل و یکرایی اندر همه کار
زین قبل نیست دل هیچکسی بر تو دوتاه.
فرخی.
نبید نی به کف و هر دو رخ به رنگ نبید
دوتاه نی به دل و هر دو زلف کرده دوتاه.
فرخی
لغت نامه دهخدا
مقابل دراز، (آنندراج)، قصیر و کم طول، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، کوته، (فرهنگ فارسی معین)، با آمدن، بودن، شدن، کردن صرف شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اوستا، کوتکه، پهلوی، کوتک (کودک)، ارمنی، کوتک (کوچک)، (از حاشیۀ برهان چ معین) :
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست،
فردوسی،
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ،
فردوسی،
کسی را که کوتاه باشد خرد
ز دین نیاکان خود بگذرد،
فردوسی،
بدو گفت ما را جز این راه نیست
به گیتی به از راه کوتاه نیست،
فردوسی،
زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد، (تاریخ بیهقی)، چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دستۀ قوی به دست گرفتی ونیزۀ سطبر کوتاه، (تاریخ بیهقی)، و رجوع به کوته شود،
- کوتاه بودن دست کسی از چیزی، دسترسی نداشتن بدان، (فرهنگ فارسی معین) :
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی،
فردوسی،
چو زو درگذشت و پسر شاه بود
بدان را ز بد دست کوتاه بود،
فردوسی،
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
از او زال را دست کوتاه بود،
فردوسی،
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است،
منوچهری،
هم اکنون به خانه بازفرست که دست تو از وی کوتاه است، (تاریخ بیهقی)،
تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه
نتواند که کند با تو کسی پای دراز،
سنائی (از فرهنگ فارسی معین)،
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل،
حافظ،
و رجوع به کوتاه دست شود،
- کوتاه بودن زبان، به علت نداشتن حق، دعوی و سخن گفتن نتوانستن، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان شود،
، کم ارتفاع، مقابل بلند ومرتفع، (فرهنگ فارسی معین)، پست، (ناظم الاطباء)، مقابل بلند:
صدهزارت حجاب در راه است
همتت قاصر است و کوتاه است،
سنائی (حدیقه الحقیقه)،
، نارسا و کوچک، چنانکه جامه بر اندام:
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای،
خاقانی،
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست،
حافظ،
، کوتاه قد، قصیر، (فرهنگ فارسی معین)، پست قامت، (ناظم الاطباء)، کله، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوته بالا، کوته اندام، قصیرالقامه:
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بد اندیش و کوتاه و دل پر زدرد،
فردوسی،
ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوب روی، (گلستان)، گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند، (گلستان)،
، موجز، وجیز، ملخص، مختصر، خلاصه:
دگر گفت پپپروشن روان کسی
که کوتاه گوید به معنی بسی،
فردوسی،
به قیصر یکی نامه بایدنبشت
چو خورشید تابان به خرم بهشت
سخنهای کوتاه و معنی بسی
که آن یاد گیرد دل هرکسی،
فردوسی،
این لفظی است کوتاه با معانی بسیار، (تاریخ بیهقی)، جواب دادم در این باب سخت کوتاه، (تاریخ بیهقی)،
به دستوری حدیثی چند کوتاه
بخواهم گفت اگر فرمان دهد شاه،
نظامی،
- کوتاه کردن سخن، ایجاز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کوتاه کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
قصیر و کم طول، نقیص بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
قصیر، کم طول، کوچک
فرهنگ فارسی معین
خلاصه، قاصر، قصیر، قصیره، مجمل، محدود، مختصر، ملخص، موجز، کوتاه قد، کوتوله
متضاد: دراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
قصيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
Brief, Short
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
bref, court
دیکشنری فارسی به فرانسوی
قرقره ی نخ برای دوزندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
singkat, pendek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
kort
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
breve, curto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
kurz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
krótki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
короткий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
короткий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
breve, corto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
breve, corto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
مختصر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
संक्षिप्त , छोटा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
সংক্ষিপ্ত , ছোট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
สั้น , สั้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
fupi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
短い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
简短的 , 短的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
קצר , קָצָר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کوتاه
تصویر کوتاه
짧은
دیکشنری فارسی به کره ای