جدول جو
جدول جو

معنی نوبنجان - جستجوی لغت در جدول جو

نوبنجان
(نَ بَ)
قلعه ای بوده است در شهر نوبندجان. رجوع به نوبندجان و نیز رجوع به تقویم البلدان و نزهه القلوب ج 3 ص 127 و 129 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 115 و 137 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قولنجان
تصویر قولنجان
خولنجان، گیاهی از خانوادۀ زنجبیل با ریشۀ ضخیم سرخ و تندمزه، ساقه های هوایی فراوان و گل های خوشه ای که در طب و داروسازی به کار می رود، خاولنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه تازه ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خولنجان
تصویر خولنجان
گیاهی از خانوادۀ زنجبیل با ریشۀ ضخیم سرخ و تندمزه، ساقه های هوایی فراوان و گل های خوشه ای که در طب و داروسازی به کار می رود، قولنجان، خاولنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سورنجان
تصویر سورنجان
گیاهی پیازدار، با شاخه های کوتاه، گل های زرد یا بنفش کوچک و برگ های دراز و باریک که پیاز آن دارای موسیلاژ، آمیدون، قند، تانن و ماده ای سمی به نام کولشیسین است و در طب به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ)
دهی است از بخش جویمند شهرستان گناباد که دارای 195 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به لغت اندلس دوایی است که آنرا در عراق لعبت بربری گویند و فقاح آنرا، یعنی شکوفه و گل آنرا به عربی اصابع هرمس و آنرا حافرالمهر گویند و بعضی گویند اصابع هرمس برگ آن است نقرس را نافع باشد. (برهان). بیخ نباتی است سفید. (غیاث اللغات). نام دوایی است و گویند این لغت بربری است. (آنندراج). گیاهی است. از تیره سوسنیها که در نقاط معتدل و مرطوب روید. پیاز آن در عمق 25تا 30 سانتیمتر در خاک فرومیرود و در پائیز گلهای سفید یا بنفش شش بخشی از آن خارج گردد. و این گلها لولۀ دراز دارند و تخمدانشان بر روی پیاز قرار گرفته است. پس از آمیزش قریب شش ماه در خاک باقی میماند و تخمدان بزرگ میشود و در بهار با برگهای پهن و براق ازخاک بیرون می آید و کپسولی سرخانه میسازد که دانه های درشت بسیار دارد. این گیاه بسیار سمی و مادۀ مؤثرآن به نام کلشیسین در بیماریهای قلب بکار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 283)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 245 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دسکرۀ وابنجان، از دیه های وازکرود و قم. (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
خاولنجان. (فهرست مخزن الادویه). گیاهی است از تیره زنجبیل ها که دو گونۀ آن مشهور است یکی را به نام قولنجان صغیر و دیگری را به نام قولنجان کبیر مینامند و هر دو آنها دارای ساقه های زیرزمینی مورد استفاده هستند (قولنجان صغیر بیشتر مورد استفاده قرار میگیرد) قولنجان از گیاهان بومی چین و هندوچین است. نوع صغیر آن دارای ساقه های زیرزمینی به ضخامت یک چوب قلم (بکلفتی یک انگشت تقریباً) و به درازی شش سانتیمتر است. بوی ساقه های زیرزمینی آن که به نام ریزوم خوانده میشود، معطر (شبیه بوی فلفل) است، طعمش سوزان و تلخ است. در این ریزوم ها مواد نشاسته ای و صمغی وجود دارد و بعلاوه دارای اسانسی است که بوسیلۀ جوشاندن آنها در آب استخراج میشود و خاصیت تسکین درد را دارد و از این جهت در دندانپزشکی مورد استفاده قرار میگیرد. همچنین جهت رفع دردهای امعاء و بعنوان مقوی از ریزومهای آن استفاده میکنند. خولنجان، خولیجان، خاولنجان، کلاجن، کلیجن، قرغات، خسرو دارو، و قسط، کسری دارو، هارلیجان، هاولیجان، گلنگا قالنقا، پان، درخت تانبول، خلنجان. (فرهنگ فارسی معین).
- قولنجان جاوه ای. رجوع به قولنجان کبیر شود.
- قولنجان چینی. رجوع به قولنجان صغیر شود.
- قولنجان ختایی (خطایی). رجوع به قولنجان صغیر شود.
- قولنجان صغیر، یکی از گونه های قولنجان که بیشتر از قولنجان کبیر مورد استفادۀ داروئی واقع میشودو معطرتر از آن است. ساقه های زیرزمینی آن کوچکتر ازقولنجان کبیر است و اینگونه بیشتر در چین به عمل می آید. قولنجان خطایی. قولنجان چینی. کلاجن صغیر. ریشه جوز. قولنجان طبی. (فرهنگ فارسی معین).
- قولنجان کبیر، یکی از گونه های قولنجان که دارای ساقه های زیر زمینی درشت تر از قولنجان طبی (قولنجان صغیر) است ولی خواص طبی و اسانس کمتر دارد. این نوع قولنجان بیشتر در جاوه و هندوستان و مصر میروید. قولنجان جاوه ای. قولنجان هندی. قولنجان مصری. (فرهنگ فارسی معین).
- قولنجان مصری. رجوع به قولنجان کبیرشود.
- قولنجان هندی. رجوع به قولنجان کبیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ)
طفلی که دندان نو برآورده باشد. (آنندراج). کودکی که به تازگی دندانهای پیشین وی درآمده باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خردسال و اندک سال:
با زباندانی پیر خردش
عقل کل کودک نودندان است.
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
یکی از بخش های شهرستان دره گز است و محدود است از شمال به مرز ایران و شوروی (سابق) ، از مشرق به بخش حومه، از مغرب به بخش باجگیران و ازجنوب به بخش چاپشلو. این بخش در منطقۀ کوهستانی سردسیری قرار دارد و قراء عمده آن در جنوب مرز ایران و شوروی (سابق) واقع است. قراء بخش از آب چشمه و رودخانه مشروب می شوند و چون باران در آنجا به حد کافی است محصولات دیمی خوب به عمل می آید. محصول عمده دهات این بخش غلات و پنبه و میوه و محصولات دامی از قبیل پوست و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام قصبۀ مرکزی بخش نوخندان شهرستان دره گز است. در 13 هزارگزی جنوب غربی دره گز، بر سر راه کلاته به چنار در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 3443 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و پنبه، شغل مردمش زراعت است. مزرعۀ چمگرد جزو این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان دره گز است. جمعیت این دهستان در حدود 5859 تن است. قراء مهم دهستان عبارتند از برج قلعه ودولت شاملو. اغلب دهات این دهستان از رود خانه درونگر مشروب می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیان. تازه ساز. که آن را تازه پی افکنده و ساخته اند یا تأسیس کرده اند: عمارتی نوبنیاد، مدرسه ای نوبنیاد، اداره ای نوبنیاد، انجمنی نوبنیاد
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ دِ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان فسا. محدود است از شمال به ارتفاعات تودج، از جنوب به دهستان شیب کوه، از شرق به دهستان شش ده قره بلاغ و ازغرب به دهستان حومه فسا. این دهستان تقریباً در جنوب شرقی بخش در جلگه و دامنه واقع شده و هوای آن معتدل است. آب آن از چشمه و قنات و نهر حسن، محصول عمده اش غلات و پنبه و برنج و حبوبات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی و گلیم بافی است. دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6000 تن وقراء مهم آن عبارتند از: جلیان، موردی، ده شیب. جادۀ داراب به فسا از وسط این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). نیز رجوع به نوبندجان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قصبۀ مرکزی دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا، در 18 هزارگزی مشرق فسا و یک هزارگزی جادۀ فسا به داراب در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 3608 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و پنبه و حبوبات و گردو و انگور، شغل مردمش زراعت و باغداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ هََ)
دهی است از دهستان لیسار هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش. در 18 هزارگزی شمال هشتپر، در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 294 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هره دشت، محصولش غلات و برنج و لبنیات و عسل و سیب، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام یکی از دهستانهای بخش شوسف شهرستان بیرجند که در جنوب خاوری بخش واقع و حد فاصل بین بلوچستان و سیستان در حاشیۀ کویر لوط واقع است. این دهستان بواسطۀ خشکی و کمی آب از حیث ارزاق همیشه احتیاج به کمک خارجی دارد و در تمام وسعت آن نقطۀ حاصل خیز نمی توان یافت. اغلب قنوات آن شور و مانع رشد غلات و سایر نباتات شده و به این جهت حاصل آن نصف سایر نقاط قاین خواهد بود. این دهستان از 113 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 19000 تن است. قراء مهم آن عبارتند از چهار فرسخ با 1488 تن سکنه و تمام ده 954 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نیشابورکه دارای 698 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان حومه که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است. و 555 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خاولنجان. خسرودارو. قره قاف. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع). بیخی است سرخ تیره رنگ و پرگره و تندطعم و لذید و با اندک عطریه و از هند و روم خیزد و گویند از آشیان باز و در سواحل دریا برمی آرند و نبات او معلوم نیست و مؤلف تذکره گوید نبات او بقدر ذرعی و برگش مثل برگ خرفه و گلش ذهبی است و غلیظ، و پرگره را خولنجان قصبی نامند و بی گره را که باریک و صلب است عقابی و قسم اخیر بهتر و قوتش تا هفت سال باقی می ماند در آخر دوم گرم و خشک و مقوی معده و احشاء هاضمه و باه و ماسک بول و بغایت کاسر ریاح و جهت قولنج و آروغ ترش و برودت گرده و درد کمر و تقویت اعضاء باطنی و رفع بدبوئی دهان و خنازیر و سرطان و دردهای بلغمی نافع و نگاه داشتن او اندک زمانی در دهان موجب شدت نعوظ و یک در هم سائیده او با یک اوقیه شیر گوسفند ناشتا بنوشند در تحریک باه مجرب است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). از ابزار دیگهاست و گرم و خشک است به درجۀ سیوم. معده سرد و تر را سود دارد و قوی کند و بوی دهان خوش کند و قولنجی و درد گرده را سود دارد و قوه باه را زیادت کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. واقع در جنوب فلاورجان و متصل به جادۀ مبارکه به اصفهان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1430 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز، در 46 هزارگزی جنوب شرقی اردکان و 6 هزارگزی راه بیضا به زرقان، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 175 تن سکنه دارد. آبش از رود کر، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ دِ)
از بلاد فارس است. (از الانساب سمعانی). شهری است در خاک پارس از کورۀ شاپور در نزدیکی شعب بوان که به نزاهت و طراوت مشهور است. در بین این شهر و ارجان شانزده فرسخ فاصله است و با شیراز نیز در همین حدود فاصله دارد. (از معجم البلدان) (از تاج العروس). نوبنجان قلعه ای است به نوبندخان. (از معجم البلدان). نوبنجان از اعمال شاپور است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 115). نوبنجان پیش از این شهری بود بزرگ و نیکو و در ایام فترت ابوسعد کازرونی به نوبتها آن را بغارتید کی مأوای شیر و گرگ و دد و دام بود و مردم از آنجا در جهان آواره شدند و خلایقی از ایشان در غربت بمردند و چون اتابک چاولی به پارس آمد و ابوسعد را برداشت آنجا روی به عمارت نهاد و امیدوار است کی به فر دولت قاهره ثبتهااﷲ تمام گردد. هوای آنجا گرمسیر است، معتدل و آب روان بسیار دارد و از همه انواع میوه ها و مشمومات بسیار... و قلعه ای سپید بر سنگ نوبنجان است... و به نوبنجان نخجیر کوهی باشد بیش از اندازه، و مردم نوبنجان متحیز باشند و به صلاح نزدیک. (ازفارسنامۀ ابن بلخی ص 146 و 147). نوبندگان شهری است به ناحیت پارس، خرم و با نعمت و خواستۀ بسیار. (حدود العالم). نوبندگان شهری بوده است در فارس از کورۀ شاپور... و فیمابین آن و ارجان بیست وشش فرسخ فاصله است و تا به شیراز نیز به همین مقادیر، و معرب آن نوبندجان و نوبنجان نیز آمده است. (از انجمن آرا). رجوع به نوبندگان و نیز رجوع به ترجمه تقویم البلدان ص 372 و ابن اثیر ج 7 ص 122و نزهه القلوب ج 3 صص 127- 129 و 189 و 225 و تاریخ سیستان ص 78 و 226 و 288 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 151 و 158 و 162 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 112 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیاد. نوبنا. تازه ساز. تازه تأسیس
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
از دیه های شیراز است در سرزمین فارس و عثمان بن احمد بن داودیه ابوعمر الصوفی الکوبنجانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). سروستان و کوبنجان دو شهرک است میان شیراز و پسا... و نخجیرگاهی است خصوصاً کوبنجان... و در هردو جای جامع و منبر است... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139 و 140). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 117 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است به فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوبنیان
تصویر نوبنیان
نوبنیاد نوبنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه که تازه ساخته شده نو بنیان جدیدالاحداث تازه بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته خسرودارو از گیاهان گیاهی است از تیره زنجبیل ها که دو گونه آن مشهور است: یکی را به نام قولنجان صغیر و دیگری را به نام قولنجان کبیر می نامند. و هر دو آنها دارای ساقه های زیرزمینی مورد استفاده هستند (قولنجان صغبر بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد) قولنجان از گیاهان بومی چین و هندوچین است. نوع ضغیر آن دارای ساقه های زیرزمینی به ضخامت یک چوب قلم (به کلفتی یک انگشت تقریبا) و به درازی 6 سانتیمتر است. بوی ساقه های زیرزمینی آن که به نام ریزوم خوانده می شود معطر (شبیه بوی فلفل) است. طعمش سوزان و تلخ است. در این ریزومها مواد نشاسته یی و صمغی وجود دارد و به علاوه دارای اسانسی است که به وسیله جوشاندن آنها در آب استخراج می شود و خاصیت تسکین درد را دارد و از این جهت در دندان پزشکی مورد استعمال قرار می یگرد. همچنین جهت رفع دردهای امعا و به عنوان مقوی از ریزومهای آن استفاده می کنند خولنجان خاولنجان کلاجن کلیجن قرغات خسرو دارو هارلیجان هاولیجان گلنگا قالنقا پان درخت تانبول خسرو دارو قسط کسری دارو خلنجان. یا قولنجان جاوه یی. قولنجان کبیر. یا قولنجان چینی. قولنجان صغیر. یا قولنجان (ختایی) خطایی. قولنجان صغیر. یا قولنجان صغیر. یکی از گونه های قولنجان که بیشتر از قولنجان کبیر مورد استفاده دارویی واقع می شود و معطر از آن است. ساقه های زیرزمینی آن کوچکتر از قولنجان کبیر است و این گونه بیشتر در چین به عمل می آید. قولنجان خطایی خولنجان خطایی خولنجان چینی کلاجن صغیر ریشه جوز قولنجان طبی. یاقولنجان کبیر. یکی از گونه های قولنجان که دارای ساقه های زیرزمینی درشت تر از قولنجان طبی (قولنجان صغیر) است ولی خواص طبی و اسانس کمتری دارد. این نوع قولنجان بیشتر در جاوه و هندوستان و مصر می روید قولنجان جاوه یی قولنجان هندی قولنجان مصری یا قولنجان مصری. قولنجان کبیر. یا قولنجان هندی. قولنجان کبیی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سورنجان سنبلید از گیاهان گل حضرتی. یا سورنجان مصری. شنبلید. توضیح در کتب مختلف دو لغت سورنجان مصری و سورنجان - را که دو گیاه مختلف و از دو تیره اند - با یکدیگر خلط و اشتباه کرده یکی را به جای دیگر گرفته اند. برای شرح بیشتر به گل حضرتی و شنبلید رجوع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خولنجان
تصویر خولنجان
پارسی تازی گشته خاولنجان خسزو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
اخیرالتأسیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تازه بنیاد، جدیدالاحداث، جدیدالتاسیس، نوبنیان، نوپا
متضاد: قدیم الاحداث
فرهنگ واژه مترادف متضاد