دونی. کشتی ای است دریائی دراز تیزرو، آن را دونیچ نیز گویند معرب دونی. (از منتهی الارب). سفینۀ طویل تندرو و سبک سیر از سفاین بحری، آن را بدان جهت نهبوغ گویند که شباهت دارد به پرنده ای به همین نام. (از متن اللغه) ، نام مرغی است. (از منتهی الارب). طایری است. (از متن اللغه). نام مرغی است که دونیج نیز گویند. (ناظم الاطباء)
دونی. کشتی ای است دریائی دراز تیزرو، آن را دونیچ نیز گویند معرب دونی. (از منتهی الارب). سفینۀ طویل تندرو و سبک سیر از سفاین بحری، آن را بدان جهت نهبوغ گویند که شباهت دارد به پرنده ای به همین نام. (از متن اللغه) ، نام مرغی است. (از منتهی الارب). طایری است. (از متن اللغه). نام مرغی است که دونیج نیز گویند. (ناظم الاطباء)
باکوره. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (اوبهی). هر چیز نوآمده عموماً و میوۀ نورسیده خصوصاً. (رشیدی). میوۀ نورسیده. (فرهنگ اسدی). هر چیز نودرآمده عموماً و میوۀ نورسیده و پیشرس خصوصاً. (برهان قاطع). بر نو یعنی میوه و هرچه رسته شود و نورسیده شود. (اوبهی). میوه ای که اول رسیده باشد. میوۀ تازه و نورسیده. به معنی مطلق تازه نیز می آید. (از غیاث اللغات). ناوباوه. (زمخشری). نوبر. (جهانگیری). نوآورده. نورس. تازه رس. پیش رس. هر چیز طرفه و بدیع و کمیاب: عید است و مهرگان و به عید و به مهرگان نوباوه ای بود می سوری ز دست یار. فرخی. همچو نوباوه برنهد بر چشم نامۀ او خلیفۀ بغداد. فرخی. ماهی به پیش روی و جهانی به زیر پای نوباوه ای به دست و می لعل بر دهان. فرخی. (بوسهل) گفت نوباوه آورده اند از آن بخوریم، همگان گفتند خوریم، گفت بیارید آن طبق، آوردند. (تاریخ بیهقی ص 185). میوۀ نوباوه نترسد ز چوب مرده دل آزرده نگردد ز کوب. ناصرخسرو. وی را عادت بودی کی هرگاه اندر مدینه نوباوه ای آوردندی پیش رسول آوردی. (کیمیای سعادت). ای مخترع ستیزه رائی نوباوۀ باغ بی وفائی. سنائی (از جهانگیری). برزگری او را خیاری نوباوه آورد. (اسرار التوحید ص 62). جانا خوش است تحفۀ باغ جهان ولیک نوباوۀ جمال تو را آب دیگر است. سیدحسن غزنوی. عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد. جمال الدین. رعیت بدین نوباوۀ رحمت استدلال کردند که از ظلمه انتصار خواهند فرمود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). دو نوباوه هم تود وهم برگ تود ز حلوا و ابریشم آورده سود. نظامی. نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین تلب. نظامی. درخت قد صنوبرخرام انسان را مدام رونق نوباوۀ جوانی نیست. سعدی. تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند، مروت آن است که به رغبت قبول کند. (مجالس سعدی). تو نوباوۀ بوستان منی غذای دل و قوت جان منی. خواجو. ما گلبن نوباوۀ عشقیم و نباشد جز نالۀ بلبل گل روی سبد ما. فیاض (از آنندراج). ، تحفه. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، آنچه که باغبانان از گل و میوه و تره ها سبدی به طرز مطبوع به هم چیده به خدمت ملوک و امرا برند. (غیاث اللغات). رجوع به معانی قبلی شود، هر چیز که دیدنش چشم را خوش آید و پسند طبیعت باشد. طرفه. (از برهان قاطع). رجوع به معانی قبلی شود، کودک. طفل. (فرهنگ فارسی معین). تازه جوان: بعد چندین سال ایمان درست این چنین نوباوه رویش بازشست. عطار
باکوره. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (اوبهی). هر چیز نوآمده عموماً و میوۀ نورسیده خصوصاً. (رشیدی). میوۀ نورسیده. (فرهنگ اسدی). هر چیز نودرآمده عموماً و میوۀ نورسیده و پیشرس خصوصاً. (برهان قاطع). برِ نو یعنی میوه و هرچه رسته شود و نورسیده شود. (اوبهی). میوه ای که اول رسیده باشد. میوۀ تازه و نورسیده. به معنی مطلق تازه نیز می آید. (از غیاث اللغات). ناوباوه. (زمخشری). نوبر. (جهانگیری). نوآورده. نورس. تازه رس. پیش رس. هر چیز طرفه و بدیع و کمیاب: عید است و مهرگان و به عید و به مهرگان نوباوه ای بود می سوری ز دست یار. فرخی. همچو نوباوه برنهد بر چشم نامۀ او خلیفۀ بغداد. فرخی. ماهی به پیش روی و جهانی به زیر پای نوباوه ای به دست و می لعل بر دهان. فرخی. (بوسهل) گفت نوباوه آورده اند از آن بخوریم، همگان گفتند خوریم، گفت بیارید آن طبق، آوردند. (تاریخ بیهقی ص 185). میوۀ نوباوه نترسد ز چوب مرده دل آزرده نگردد ز کوب. ناصرخسرو. وی را عادت بودی کی هرگاه اندر مدینه نوباوه ای آوردندی پیش رسول آوردی. (کیمیای سعادت). ای مخترع ستیزه رائی نوباوۀ باغ بی وفائی. سنائی (از جهانگیری). برزگری او را خیاری نوباوه آورد. (اسرار التوحید ص 62). جانا خوش است تحفۀ باغ جهان ولیک نوباوۀ جمال تو را آب دیگر است. سیدحسن غزنوی. عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد. جمال الدین. رعیت بدین نوباوۀ رحمت استدلال کردند که از ظلمه انتصار خواهند فرمود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). دو نوباوه هم تود وهم برگ تود ز حلوا و ابریشم آورده سود. نظامی. نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین تلب. نظامی. درخت قد صنوبرخرام انسان را مدام رونق نوباوۀ جوانی نیست. سعدی. تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند، مروت آن است که به رغبت قبول کند. (مجالس سعدی). تو نوباوۀ بوستان منی غذای دل و قوت جان منی. خواجو. ما گلبن نوباوۀ عشقیم و نباشد جز نالۀ بلبل گل روی سبد ما. فیاض (از آنندراج). ، تحفه. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، آنچه که باغبانان از گل و میوه و تره ها سبدی به طرز مطبوع به هم چیده به خدمت ملوک و امرا برند. (غیاث اللغات). رجوع به معانی قبلی شود، هر چیز که دیدنش چشم را خوش آید و پسند طبیعت باشد. طرفه. (از برهان قاطع). رجوع به معانی قبلی شود، کودک. طفل. (فرهنگ فارسی معین). تازه جوان: بعد چندین سال ایمان درست این چنین نوباوه رویش بازشست. عطار
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 23 هزارگزی شمال شرقی جغتای در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 491 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و کنجد، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 23 هزارگزی شمال شرقی جغتای در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 491 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و کنجد، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دونی تازی گشته آن دونیج است و آن کشتی است دریایی دراز تیز رو، پرنده ای است. نوعی کشتی دراز تندرو، نام پرنده ای که آنرا دونیج نیز گویند (ناظم الاطباء) توضیح با ماخدی که در دست بود این پرنده شناخته نشد
دونی تازی گشته آن دونیج است و آن کشتی است دریایی دراز تیز رو، پرنده ای است. نوعی کشتی دراز تندرو، نام پرنده ای که آنرا دونیج نیز گویند (ناظم الاطباء) توضیح با ماخدی که در دست بود این پرنده شناخته نشد