میوۀ تازه اول بار در آن فصل خوردن یا چیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). چشیدن ثمر یا بقول تازه و نو. (آنندراج). خوردن میوۀ تازه به بازارآمده. (فرهنگ فارسی معین). بار اول در سال حاضر، خوردن میوۀ نورس را. خوردن بار اول نوباوه ای را. (یادداشت مؤلف). نخستین ثمر درختی را خوردن. نخستین بار در فصل، میوه ای را خوردن: بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می کنم. صائب (از آنندراج). ، بار اول در عمر به چیزی رسیدن. (یادداشت مؤلف). به معنی حاصل کردن هر چیز نیز آید. (آنندراج). مزۀ چیزی چشیدن اول بار: طالب کامجو کجا نوبر حال ما کند نیست نصیب بلهوس رتبۀ عشق پاک ما. طالب (از آنندراج)
میوۀ تازه اول بار در آن فصل خوردن یا چیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). چشیدن ثمر یا بُقول تازه و نو. (آنندراج). خوردن میوۀ تازه به بازارآمده. (فرهنگ فارسی معین). بار اول در سال حاضر، خوردن ْ میوۀ نورس را. خوردن بار اول نوباوه ای را. (یادداشت مؤلف). نخستین ثمر درختی را خوردن. نخستین بار در فصل، میوه ای را خوردن: بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می کنم. صائب (از آنندراج). ، بار اول در عمر به چیزی رسیدن. (یادداشت مؤلف). به معنی حاصل کردن هر چیز نیز آید. (آنندراج). مزۀ چیزی چشیدن اول بار: طالب کامجو کجا نوبر حال ما کند نیست نصیب بلهوس رتبۀ عشق پاک ما. طالب (از آنندراج)
برنیاورده. بالانیاورده. برنکشیده. کوتاه. مقابل بلند. - آواز نابرآورده، آوازی که از کوتاهی به لب نرسیده: چو آگاه شد خسرو از راز اوی وز آن نابرآورده آواز اوی. فردوسی. - دیوار نابرآورده: مؤیدای فلکت ذره وار پرورده به زیر سایۀ دیوار نابرآورده. سوزنی
برنیاورده. بالانیاورده. برنکشیده. کوتاه. مقابل بلند. - آواز نابرآورده، آوازی که از کوتاهی به لب نرسیده: چو آگاه شد خسرو از راز اوی وز آن نابرآورده آواز اوی. فردوسی. - دیوار نابرآورده: مؤیدای فلکت ذره وار پرورده به زیر سایۀ دیوار نابرآورده. سوزنی
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد