جدول جو
جدول جو

معنی نوبرآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

نوبرآوردن
(غِ لِ زَدَ)
میوۀ نوبر و پیش رس به بازار آوردن یا تحفه بردن نزد کسی، در تداول، کنایه از: کاری بدیع و شگرف کردن. ابداع و ابتکار کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
بلند کردن، بالا بردن، بالا آوردن، افراختن، روا کردن، پذیرفتن و انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرآورده
تصویر نابرآورده
برنیاورده، برنکشیده، بالا نیاورده، کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لَ دَ)
ابداع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اطراف. (منتهی الارب). ابتکار کردن. بدعت
لغت نامه دهخدا
(فَ بِ وَ دَ)
کندن چیزی که به جائی چسبیده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی را از جای خویش کندن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ اَ نِ / نَ دَ)
خوب آمدن مهره در بازی نرد. کنایه ازهر موافق میل آمدن حادثه ای. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ لَ / لِ اَ تَ)
میوۀ تازه اول بار در آن فصل خوردن یا چیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). چشیدن ثمر یا بقول تازه و نو. (آنندراج). خوردن میوۀ تازه به بازارآمده. (فرهنگ فارسی معین). بار اول در سال حاضر، خوردن میوۀ نورس را. خوردن بار اول نوباوه ای را. (یادداشت مؤلف). نخستین ثمر درختی را خوردن. نخستین بار در فصل، میوه ای را خوردن:
بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست
میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می کنم.
صائب (از آنندراج).
، بار اول در عمر به چیزی رسیدن. (یادداشت مؤلف). به معنی حاصل کردن هر چیز نیز آید. (آنندراج). مزۀ چیزی چشیدن اول بار:
طالب کامجو کجا نوبر حال ما کند
نیست نصیب بلهوس رتبۀ عشق پاک ما.
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
برنیاورده. بالانیاورده. برنکشیده. کوتاه. مقابل بلند.
- آواز نابرآورده، آوازی که از کوتاهی به لب نرسیده:
چو آگاه شد خسرو از راز اوی
وز آن نابرآورده آواز اوی.
فردوسی.
- دیوار نابرآورده:
مؤیدای فلکت ذره وار پرورده
به زیر سایۀ دیوار نابرآورده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ دَ وَ دَ)
تکبر کردن. کبر فروختن. باد کردن:
نه گر چون تویی با تو کبر آورد
بزرگش نبینی به چشم خرد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورآوردن
تصویر ورآوردن
چیزی راازجای خویش کندن
فرهنگ لغت هوشیار
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبرکردن
تصویر نوبرکردن
خوردن میوه تازه ببازار آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثارآوردن
تصویر نثارآوردن
تحفه آوردن هدیه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جنگیدن نبردکردن، داخل (مسابقه بازی جنگ) شدن حریف گشتن: نهادیم برجای شطرنج نرد کنون تاببازی که ظردنبرد. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرآورده
تصویر نابرآورده
کوتاه، برنیاورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبر کردن
تصویر نوبر کردن
((~. کَ دَ))
میوه نو رسیده خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
((~. وَ دَ))
بلند کردن، بالا بردن، اجابت کردن، انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
اجابت کردن، تامین کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اجابت کردن، استجابت کردن، روا کردن، عملی ساختن، پذیرفتن، قبول کردن، بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند کردن، پروردن، پرورش دادن، استخراج کردن، بیرون کشیدن، انباشتن، پر کردن، مملو ساختن، اصلاح کردن، تعمیر کردن 8
فرهنگ واژه مترادف متضاد