جدول جو
جدول جو

معنی نوباوگی - جستجوی لغت در جدول جو

نوباوگی(نَ / نُو وَ / وِ)
نوباوه بودن. رجوع به نوباوه شود:
دهم چار چیزش که بی پنجمند
به نوباوگی برتر از انجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نوباوگی
بچگی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوجوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
(دخترانه)
کودک یا نوجوان، میوه ای که تازه رسیده باشد، میوه تازه و نورس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
کودک، فرزند، نورسیده، نوپدید آمده، میوۀ تازه و نورس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
بی اعتقادی، بی اعتمادی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو وَ / وِ)
باکوره. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (اوبهی). هر چیز نوآمده عموماً و میوۀ نورسیده خصوصاً. (رشیدی). میوۀ نورسیده. (فرهنگ اسدی). هر چیز نودرآمده عموماً و میوۀ نورسیده و پیشرس خصوصاً. (برهان قاطع). بر نو یعنی میوه و هرچه رسته شود و نورسیده شود. (اوبهی). میوه ای که اول رسیده باشد. میوۀ تازه و نورسیده. به معنی مطلق تازه نیز می آید. (از غیاث اللغات). ناوباوه. (زمخشری). نوبر. (جهانگیری). نوآورده. نورس. تازه رس. پیش رس. هر چیز طرفه و بدیع و کمیاب:
عید است و مهرگان و به عید و به مهرگان
نوباوه ای بود می سوری ز دست یار.
فرخی.
همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامۀ او خلیفۀ بغداد.
فرخی.
ماهی به پیش روی و جهانی به زیر پای
نوباوه ای به دست و می لعل بر دهان.
فرخی.
(بوسهل) گفت نوباوه آورده اند از آن بخوریم، همگان گفتند خوریم، گفت بیارید آن طبق، آوردند. (تاریخ بیهقی ص 185).
میوۀ نوباوه نترسد ز چوب
مرده دل آزرده نگردد ز کوب.
ناصرخسرو.
وی را عادت بودی کی هرگاه اندر مدینه نوباوه ای آوردندی پیش رسول آوردی. (کیمیای سعادت).
ای مخترع ستیزه رائی
نوباوۀ باغ بی وفائی.
سنائی (از جهانگیری).
برزگری او را خیاری نوباوه آورد. (اسرار التوحید ص 62).
جانا خوش است تحفۀ باغ جهان ولیک
نوباوۀ جمال تو را آب دیگر است.
سیدحسن غزنوی.
عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد.
جمال الدین.
رعیت بدین نوباوۀ رحمت استدلال کردند که از ظلمه انتصار خواهند فرمود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29).
دو نوباوه هم تود وهم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود.
نظامی.
نوباوۀ باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب.
نظامی.
درخت قد صنوبرخرام انسان را
مدام رونق نوباوۀ جوانی نیست.
سعدی.
تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند، مروت آن است که به رغبت قبول کند. (مجالس سعدی).
تو نوباوۀ بوستان منی
غذای دل و قوت جان منی.
خواجو.
ما گلبن نوباوۀ عشقیم و نباشد
جز نالۀ بلبل گل روی سبد ما.
فیاض (از آنندراج).
، تحفه. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، آنچه که باغبانان از گل و میوه و تره ها سبدی به طرز مطبوع به هم چیده به خدمت ملوک و امرا برند. (غیاث اللغات). رجوع به معانی قبلی شود، هر چیز که دیدنش چشم را خوش آید و پسند طبیعت باشد. طرفه. (از برهان قاطع). رجوع به معانی قبلی شود، کودک. طفل. (فرهنگ فارسی معین). تازه جوان:
بعد چندین سال ایمان درست
این چنین نوباوه رویش بازشست.
عطار
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دِ)
طفلی. نوزاده بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
عدم قبول و اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
میوه نو رسیده، بمعنی کودک هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
((نُ وِ))
نو پدید آمده، نو رسیده، کودک، نوزاد، جمع نوباوگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
بی اعتقادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
اندک سال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
مزدوجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
Two
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
deux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
zwei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
两个
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
dois
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دو
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
দুই
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
สอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
mbili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
שניים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
twee
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
दो
دیکشنری فارسی به هندی