مردم پست، فرومایه، بی سر و پا، ولگرد، عامی و بی تربیت که موجب آزار دیگران می شوند، هر کدام از این گونه افراد. مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی شود، کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می کنند
مردم پست، فرومایه، بی سر و پا، ولگرد، عامی و بی تربیت که موجب آزار دیگران می شوند، هر کدام از این گونه افراد. مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی شود، کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می کنند
صیغۀ مبالغه ازنبش است. رجوع به نبش شود، کفن دزد. کفن کش. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (آنندراج). کفن آهنج. (دهار) (ناظم الاطباء). کفن دزد. شکاونه (گورشکاونه) . (ناظم الاطباء). کفن آهن. (منتهی الارب). آنکه نبش قبرها کند. شکّاف. قلاع. مختفی. جیاف: به تیزچنگی نباش را همی مانی به پنج پنج کن این گور و سود بازبجوی. سوزنی. در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمۀ دارا شنوند. خاقانی. نترسم زآنکه نباش طبیعت گوربشکافد که مهتاب شریعت را به شب کردم نگهبانش. خاقانی
صیغۀ مبالغه ازنبش است. رجوع به نبش شود، کفن دزد. کفن کش. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (آنندراج). کفن آهنج. (دهار) (ناظم الاطباء). کفن دزد. شکاونه (گورشکاونه) . (ناظم الاطباء). کفن آهن. (منتهی الارب). آنکه نبش قبرها کند. شکّاف. قلاع. مختفی. جیاف: به تیزچنگی نباش را همی مانی به پنج پنج کن این گور و سود بازبجوی. سوزنی. در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمۀ دارا شنوند. خاقانی. نترسم زآنکه نباش طبیعت گوربشکافد که مهتاب شریعت را به شب کردم نگهبانش. خاقانی
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 23 هزارگزی شمال شرقی جغتای در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 491 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و کنجد، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 23 هزارگزی شمال شرقی جغتای در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 491 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و کنجد، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ناکسان. (از مهذب الاسماء). جمع واژۀ وبش مثل اوشاب و گویند جمع قلب شده از بوش است. (از منتهی الارب). مردم عامی هیچ نفهمیدۀ بی سر و پا و جلف و به سرخود و متعصب. (برهان) (از هفت قلزم). مردم مختلف (مختلط) درهم آمیخته ومردم فرومایه و ناکس و در عرف عام به معنی مرد بی باک رند و این جمع بوش است که بطریق قلب حروف واقع شده ’واو’ را بر ’باء’ مقدم کردند. فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (غیاث اللغات از صراح و لطایف و منتخب و شرح گلستان) (آنندراج). جمع واژۀ وشب و کلمه اوباش قلب اوشاب است و اوشاب بقول جوالیقی از کلمه آشوب فارسی آمده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مردم عامی و نافهم و بی سروپا و جلف و سرخود و متعصب. بعضی از علما این لغت را تازی میدانند. (ناظم الاطباء) : بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را از بهشت و خوردن و حوران همی زینسان کند. ناصرخسرو. چون گشت بعالم این سخن فاش افتاد ورق بدست اوباش. نظامی. ز دونان نگه دار پرخاش را دلیری مده بر خود اوباش را. نظامی. حرام از بهر آن کردند می را که با اوباش میخوردند وی را. مکن مستی میان بزم اوباش که مستی میکند اسرارها فاش. عطار (از بلبل نامه). بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد در بن دیر مغان می خور و اوباش شد. عطار. عقل را با عشق خود کاری تواند بود نی نزد شاهنشه چکار اوباش لشکرگاه را. مولوی. اذکروا اﷲ کار هر اوباش نیست ارجعی بر پای هر قلاش نیست. مولوی. در اوباش پاکان شوریده رنگ همان جای تاریک و لعل است و سنگ. سعدی. چو گل لطیف و لیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی.
ناکسان. (از مهذب الاسماء). جَمعِ واژۀ وَبش مثل اوشاب و گویند جمع قلب شده از بوش است. (از منتهی الارب). مردم عامی هیچ نفهمیدۀ بی سر و پا و جلف و به سرخود و متعصب. (برهان) (از هفت قلزم). مردم مختلف (مختلط) درهم آمیخته ومردم فرومایه و ناکس و در عرف عام به معنی مرد بی باک رند و این جمع بَوش است که بطریق قلب حروف واقع شده ’واو’ را بر ’باء’ مقدم کردند. فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (غیاث اللغات از صراح و لطایف و منتخب و شرح گلستان) (آنندراج). جَمعِ واژۀ وشب و کلمه اوباش قلب اوشاب است و اوشاب بقول جوالیقی از کلمه آشوب فارسی آمده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مردم عامی و نافهم و بی سروپا و جلف و سرخود و متعصب. بعضی از علما این لغت را تازی میدانند. (ناظم الاطباء) : بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را از بهشت و خوردن و حوران همی زینسان کند. ناصرخسرو. چون گشت بعالم این سخن فاش افتاد ورق بدست اوباش. نظامی. ز دونان نگه دار پرخاش را دلیری مده بر خود اوباش را. نظامی. حرام از بهر آن کردند می را که با اوباش میخوردند وی را. مکن مستی میان بزم اوباش که مستی میکند اسرارها فاش. عطار (از بلبل نامه). بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد در بن دیر مغان می خور و اوباش شد. عطار. عقل را با عشق خود کاری تواند بود نی نزد شاهنشه چکار اوباش لشکرگاه را. مولوی. اذکروا اﷲ کار هر اوباش نیست ارجعی بر پای هر قلاش نیست. مولوی. در اوباش پاکان شوریده رنگ همان جای تاریک و لعل است و سنگ. سعدی. چو گل لطیف و لیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی.
قدیم و جاوید و همیشه و سرمد و جاویدان، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، بود و وجود واجب یعنی هستی خدای که بوده باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)، از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است، و رجوع به فرهنگ دساتیری ص 236 شود
قدیم و جاوید و همیشه و سرمد و جاویدان، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، بود و وجود واجب یعنی هستی خدای که بوده باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)، از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است، و رجوع به فرهنگ دساتیری ص 236 شود