جدول جو
جدول جو

معنی نوبار - جستجوی لغت در جدول جو

نوبار
(نَ / نُو)
نوبر. درختی که سال اول است که بر آورده. (یادداشت مؤلف). درختی که برای نخستین بار به میوه نشسته و میوه آورده است. برنما
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
(دخترانه)
معشوق، زن زیبارو، آغاز فصل بهار، فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
(دخترانه)
تر و تازه و جدید، شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
کسی که تازه به کاری یا فراگرفتن هنری شروع کرده، تازه کار، کم تجربه
نوکر، خدمتکار مرد، مستخدم، چاکر
سپاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
اول بهار، آغاز فصل بهار
گل، شکوفه یا سبزۀ تازه روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوباردن، پسوند متصل به واژه به معنای اوبارنده مثلاً جگراوبار، جهان اوبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
معشوقۀ زیبا، در اصل نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت های زیبا در آن قرار داشته است
شبستان، حرم سرا، برای مثال فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی - ۱/۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
تازه، نو، میوه ای که تازه به بازار آورده باشند
نوبر کردن: خوردن میوۀ نورسیده، دست یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
از شاگردان مورولو اسپانیائی که در قرن 17 میلادی میزیسته و در نقاشی از طبیعت تقلید میکرده است. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 313 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به لغت زند و پازند، ناهار. ناشتا. (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
نووه. وهاره. نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی. (یادداشت مؤلف). نام آتشکدۀ بلخ است، و آن را برمک که نخستین برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست، و بعضی گویندهمان خانه بزرگ که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت آتش می کردند. (از برهان قاطع). بعضی گفته اند نوبهار نام آتشکده ای است به بلخ که لهراسب بعد از وداع تخت و تاج مجاور آن شد و آبای برامکه تا ظهور اسلام هیربد آن بودند، و به معنی مطلق آتشکده نیست بلکه بهار به معنی مطلق آتشکده است. (رشیدی). مردم ایران از شهرهای دور و نزدیک به زیارت و تماشای آن خانه می آمدند، در حوالی آن خانه رفیع و گنبد وسیع سیصدوشصت مقصورۀ معموره بود که خدام و سدنه در آنها مقام داشته اند و از زمینها و پوششها که در آن کرده بودند اولوالابصار در آن حیران بوده اند، از آن جمله گفته اند که باد چون وزیدی حریری که بر علم قبۀ آن کشیده بودندی چنان برآوردی که آن را در شهر ترمد بدیدندی و از بلخ تا ترمد دوازده فرسخ فاصله دارد، و متولی و خدمتکاران نوبهار را برمک می خواندند... و چون لهراسب پیر شدو شاهنشاهی ایران را به پسرش گشتاسب فراگذاشت از تختگاه خود که همانا شادیاخ نشابور بوده به نوبهار رفته به طاعت و عبادت یزدان پرداخت... (از انجمن آرا). نوبهار خانه ای بود در بلخ و قبل از اسلام نزد فرس معظم و گرامی بود. (از تاج ص 99 و 303) : و اندر بلخ بناهای خسروان است، نقش ها و کارکردهای عجب و ویران گشته و آن را نوبهار خوانند. (حدود العالم). نوبهار بلخ که آتشکدۀ قدیم است بر ایشان [برمکیان] وقف است. (تاریخ بخارا). نوبهار بلخ را دقیقی و نظامی و گروهی از مورخان عرب و ایران و فرهنگ نویسان آتشکده ای ازآن زردشتیان پنداشته اند، و آن خطاست. نوبهار بدین مفهوم رابطه ای با بهار [فصل نخستین سال] ندارد و اینکه عمر بن الازرق کرمانی آن را ’ربیع الجدید’ ترجمه کرده درست نیست، بلکه اصل آن نه وه وی هه ره است در سانسکریت. جزو اول هم ریشه و به معنی نو (تازۀ) فارسی است و جزو دوم که در فارسی ’بهار’ شده به معنی دیر و معبد است و جمعاً به معنی دیر نو و معبد جدید است. از اخبار برخی از مورخان مستفاد می گردد که نوبهار معبدی بودائی در بلخ بود، از آن جمله است خبر عمر بن الازرق مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه از او نقل کرده اند. خاندان برمکیان تولیت نوبهار را دارا بودند و در اراضی وسیع و موقوفات بسیار متعلق به دیر ریاست روحانی داشتند و آنان بودائی بودند و در اواخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند. گاهی ’نوبهار’ را به تخفیف ’بهار’ آورده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن درادبیات پارسی ص 317 و صص 320- 327 و احوال و آثار رودکی ص 25 و فهرست اعلام آن و مجمل ص 51 و یشت ها ج 2 صص 32- 34 و 266 و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 103 و الوزراء و الکتّاب ص 147 و معجم البلدان شود:
به بلخ گزین شد [لهراسب] بر آن نوبهار
که یزدان پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را این زمان تازیان.
دقیقی.
چنین گفت با موبدان شهریار
که انطاکیه ست این اگر نوبهار.
فردوسی.
نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار.
فرخی.
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست.
مسعودسعد.
ساحتت آب قندهار ببرد
صفه ات بیخ نوبهار بکند.
انوری
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان شادکان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 36هزارگزی جنوب شرقی ششتمد و 13 هزارگزی مشرق راه سبزوار به ششتمد، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 311 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. مزرعۀ حسن آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
که تازه معمول شده است. (یادداشت مؤلف). بدیع. تازه. مد روز. نوظهور
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
به معنی سرمد. ظاهراً از لغت های مصنوع ملا فیروز (مؤلف فرهنگ دساتیر) است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 23 هزارگزی شمال شرقی جغتای در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 491 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و کنجد، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار).
- ذوات الاوبار، کرک وران مقابل ذوات الاصواف پشم وران. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح صوفیه) اقطاب و بزرگان، چهار نفر مرد هستند که منزلهای آنان بر چهار منزل یعنی ارکان عالم است که مشرق و مغرب و شمال و جنوب باشد و با هریک از آنان مقام آن جهت میباشد. (از تعریفات). در مغرب عبدالحلیم است و درمشرق عبدالحی، در شمال عبدالمجید و در جنوب عبدالقادر که محافظت جملۀ عالم و معمورۀ دنیا از برکت ایشان است. (غیاث اللغات) (آنندراج). برابر اخبار، اوتاد چهارتن از اولیاء هستند که همیشه در عالم برقرارندو اگر یکی از آنان بمیرد دیگری بجای او آید:
بدیشان گرفته ست عالم شکوه
که اوتاد عالم شدند این گروه.
نظامی.
اوتاد در اصطلاح متصوفه گروهی از اولیأاﷲ هستند که از حیث رتبه از اقطاب فروتر و از دیگر رتب برترند. رجوع به وتد در همین لغت نامه شود.
- اوتاد اربعه، در اصطلاح منجمین عبارتند از: طالع، غارب، وتدالسماء، وتدالارض. خانه اول و چهارم و هفتم و دهم زایجه را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- اوتاد زائله یا زائل الوتد، در اصطلاح نجوم خانه های سوم و ششم و نهم ویازدهم باشند.
- اوتاد زمام، نزد اهل جفر عبارت است از حرف اول و چهارم و هفتم و دهم و اگرحروف زمام زیاده از دوازده باشد دو حرف در میان بگذارند و حرف سوم بگیرند و همچنین تا آخر حروف زمام. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- اوتاد طالع، بدانکه نزد منجمین اوتاد طالع مولود چهار است. اول برج طالع که خانه اول است و آن تعلق دارد به تن و جان و عمر و زندگانی مولود. دوم خانه چهارم و آن تعلق دارد بمعاش و روزی و ملک و مقام و پدر. سوم خانه هفتم و آن تعلق داردبه تزویج و زوجه و مراد و مقصود. چهارم خانه دهم وآن تعلق دارد بحکومت و شغل و عمل و دولت. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- اوتاد قائمه، در اصطلاح احکامی آن است که در بیوت زوائج در بیت رابع و عاشر تخلف نباشد مثلاً اگر عقرب در خانه اول است دلو در خانه چهارم و اسد در خانه دهم باشد. در اینصورت اوتاد را قائمه گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- اوتاد مایله، در اصطلاح احکامی خانه های دوم و پنجم و یازدهم بیوت مائله الوتد باشند و آنها را اوتاد مایله نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- حروف اوتاد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و رجوع به وتد در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ / رِ)
نوبر. نخستین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به نوبارو نوبر و نیز رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 396 شود
لغت نامه دهخدا
بضم همزه ناله و زاری، (از برهان) (هفت قلزم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حمل هر چیزی که برای خوردن باشد، توشه و راحله که از جایی بجایی نقل کنند، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورتی از خوربار یا خواربار باشد
لغت نامه دهخدا
مناسب و غیرمناسب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است که به بحرخزر میریزد و محل صید ماهی میباشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی بگلو فروبرنده و بلعکننده را گویند، جمع واژۀ وتر. (المنجد) (آنندراج). به معنی چیزهای طاق. (آنندراج) (غیاث اللغات). در برابر شفع
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشته ای پهن که آنرا ریسمان بافند و بر خیمه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبار
تصویر نبار
زبان آور، بانگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
آغاز فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
تازه سال، نو شکفته، نو دمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوبارنده. اوباشتن. اباریدن، بلع کننده، بلعنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
((نُ بَ))
آغاز فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
اکسترن
فرهنگ واژه فارسی سره
تازه کار، کارآموز، مبتدی، نوپیشه، نوچه
متضاد: آزموده، کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام سگ یک ساله که تازه از حالت توله بودن خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
رود رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی