شفقت. مرحمت. مهربانی. (ناظم الاطباء). عمل نوازش گر: نوازشگری را بدو راه داد به نزدیک تختش وطنگاه داد. نظامی. نوازشگریهای بدرام تو برآرد به هفتم فلک نام تو. نظامی. به جای شما هر یکی بی سپاس نوازشگری ها رود بی قیاس. نظامی. ، نوازندگی. عمل نوازنده و آنکه آلات موسیقی را به صدا درآورد
شفقت. مرحمت. مهربانی. (ناظم الاطباء). عمل نوازش گر: نوازشگری را بدو راه داد به نزدیک تختش وطنگاه داد. نظامی. نوازشگریهای بدرام تو برآرد به هفتم فلک نام تو. نظامی. به جای شما هر یکی بی سپاس نوازشگری ها رَوَد بی قیاس. نظامی. ، نوازندگی. عمل نوازنده و آنکه آلات موسیقی را به صدا درآورد
عمل نیایشگر. رجوع به نیایشگر شود: نیایشگریها فزون گشتشان ستایش ز اندازه بگذشتشان. شمسی (یوسف و زلیخا). - نیایشگری کردن، ستایش کردن. پرستش و عبادت کردن: نشست و نیایشگری کرد چند بدان خال فرخ پی ارجمند. شمسی (یوسف و زلیخا). شه از خواب دوشینه سر برگرفت نیایشگری کردن از سر گرفت. نظامی
عمل نیایشگر. رجوع به نیایشگر شود: نیایشگریها فزون گشتشان ستایش ز اندازه بگذشتشان. شمسی (یوسف و زلیخا). - نیایشگری کردن، ستایش کردن. پرستش و عبادت کردن: نشست و نیایشگری کرد چند بدان خال فرخ پی ارجمند. شمسی (یوسف و زلیخا). شه از خواب دوشینه سر برگرفت نیایشگری کردن از سر گرفت. نظامی
شفاعت. ذرع. توسط. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) : که خواهشگری کن بنزیک شاه ز کردار ما تا ببخشد گناه. فردوسی. دلیران ایران بماتم شدند پر از غم بدرگاه رستم شدند. فردوسی. بپوزش که این ایزدی کار بود که را بودآهنگ جنگ فرود تو خواهشگری کن بنزدیک شاه مگر سر بپیچدز کین سپاه. فردوسی. تو خواهشگری کن مرا زو بخواه همه راستی جوی و بنمای راه. فردوسی. چو چاره نبد شهری و لشکری گرفتند زنهار و خواهشگری. اسدی. زمین را ببوسم بخواهشگری مگر دور گردد شه از داوری. نظامی. شه شهر با شهرگان دیار بخواهشگری شد بر شهریار. نظامی. ، تمنی. التماس. تقاضا. درخواست از نهایت عجز و لابه: من آیم به پیشت بخواهشگری نمایم فراوان ترا کهتری. فردوسی. همی گشت گردش بروز و بشب بخواهشگری تیز بگشاده لب. فردوسی. به پیش نیا شد بخواهشگری وز او خواست دستوری و یاوری. فردوسی. بخواهشگری زو درآویخت پیر کز ایدر مرو امشب آرام گیر. اسدی. پلنگ از نهیب سنانت بخواهد بخواهشگری بال و پر از کبوتر. ازرقی. خواهشگریی بدست بوسی میکرد زبهر آن عروسی. نظامی. چو دارا شنید این دم دلنواز بخواهشگری دیده را کرد باز. نظامی. ، دعا. (یادداشت بخط مؤلف) : بخواهشگری تیز بشتافتم کنون آنچه جستم همه یافتم. فردوسی
شفاعت. ذرع. توسط. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) : که خواهشگری کن بنزیک شاه ز کردار ما تا ببخشد گناه. فردوسی. دلیران ایران بماتم شدند پر از غم بدرگاه رستم شدند. فردوسی. بپوزش که این ایزدی کار بود که را بودآهنگ جنگ فرود تو خواهشگری کن بنزدیک شاه مگر سر بپیچدز کین سپاه. فردوسی. تو خواهشگری کن مرا زو بخواه همه راستی جوی و بنمای راه. فردوسی. چو چاره نبد شهری و لشکری گرفتند زنهار و خواهشگری. اسدی. زمین را ببوسم بخواهشگری مگر دور گردد شه از داوری. نظامی. شه شهر با شهرگان دیار بخواهشگری شد بر شهریار. نظامی. ، تمنی. التماس. تقاضا. درخواست از نهایت عجز و لابه: من آیم به پیشت بخواهشگری نمایم فراوان ترا کهتری. فردوسی. همی گشت گردش بروز و بشب بخواهشگری تیز بگشاده لب. فردوسی. به پیش نیا شد بخواهشگری وز او خواست دستوری و یاوری. فردوسی. بخواهشگری زو درآویخت پیر کز ایدر مرو امشب آرام گیر. اسدی. پلنگ از نهیب سنانت بخواهد بخواهشگری بال و پر از کبوتر. ازرقی. خواهشگریی بدست بوسی میکرد زبهر آن عروسی. نظامی. چو دارا شنید این دم دلنواز بخواهشگری دیده را کرد باز. نظامی. ، دعا. (یادداشت بخط مؤلف) : بخواهشگری تیز بشتافتم کنون آنچه جستم همه یافتم. فردوسی
لطف کردن. نواختن. عنایت و مهربانی کردن: به امّید گنجی چنان گوهری بسی کرد با او نوازشگری. نظامی. نشاندش به آزرم و دادش طعام نوازشگری کرد با او تمام. نظامی. شه آسوده دل شد ز گفتارشان نوازشگری کرد بسیارشان. نظامی
لطف کردن. نواختن. عنایت و مهربانی کردن: به امّید گنجی چنان گوهری بسی کرد با او نوازشگری. نظامی. نشاندش به آزرم و دادش طعام نوازشگری کرد با او تمام. نظامی. شه آسوده دل شد ز گفتارشان نوازشگری کرد بسیارشان. نظامی