جدول جو
جدول جو

معنی نوارباف - جستجوی لغت در جدول جو

نوارباف
بافندۀ نوار. که نواربافی کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوکرباب
تصویر نوکرباب
کسی که از طبقۀ نوکران باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوارهان
تصویر نوارهان
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناربا
تصویر ناربا
آش انار
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به کاربافک شود
لغت نامه دهخدا
(ناربا)
آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه).
زیربائی بزعفران و شکر
ناربائی ز زیربا خوشتر.
نظامی.
تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی
آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج.
بسحاق.
چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ
در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج.
احمد اطعمه
لغت نامه دهخدا
ازپادشاهان ماد بنا بر نوشتۀ ماراپاس کاتینا مورخ ارمنستان و کتزیاس، (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 216)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم، در 16 هزارگزی مشرق قم و یک هزارگزی راه سراجه، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و میوه ها و انار و انجیر و بادام، شغل اهالی زراعت و جوال بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
اناربا، (دهار)، آش ناردان، (زمخشری)، ناربا، (فرهنگ دزی)، معرب نارباست، رجوع به ناربا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کَ)
از طبقۀ نوکر. چاکرپیشه. از نوع نوکر. (یادداشت مؤلف). کسی که از طبقۀ نوکران و خدمتگزاران باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
نوکرباب شش ماه چاق است شش ماه لاغر.
، از نوع اعضای حکومت و دولت. (یادداشت مؤلف). عضو ادارۀ دولتی. (از فرهنگ فارسی معین) :
بود نوکرباب کمتر حشر او محدودتر
وز جوانان اداری هر طرف محشر نبود.
بهار (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو اِ)
جوان بخت:
نواقبالی برآرد دست ناگاه
کند دست دراز از خلق کوتاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
چیزی که به شعرا و اهل نغمه و کسی که خبر خوشی آورده باشد، بدهند. تحفه و ارمغان و مژدگانی. (از برهان قاطع) (آنندراج). در سراج (اللغه) گوید: ’نوارهان، قلب نوراهان، از عالم دریوزه و درویزه، و نورهان به حذف الف نیز مژدگانی، و آن انعام شخصی است که نو از راه آمده و خبر خوش آورده باشد. و به معنی تحفه و ارمغان نیز که نو از راه رسیده چیزی به شخص دهد و به مجاز به معنی صلۀ شعر آمده، پس الف و نون آن برای نسبت است’. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نورهان و نوراهان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلۀگاو، گله بان و شبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خوراک. طعام. (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامۀ منیری). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی. (یادداشت بخط مؤلف) : نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار بیرون کردند از بیم قحط و حرب اندرگرفتند. (ترجمه طبری بلعمی). مدت سه سال راه طعام و خواربار ببست. (ترجمه محاسن اصفهان ص 85) ، خوراک اندک که قوت لایموت است. (برهان قاطع) ، توشه ای که برای قوت عیال از جایی آرند، غله. (ناظم الاطباء) :
دهمتان ازین بیشتر خواربار
گل سرختان بشکفانم ز خار.
فردوسی.
خبر یافتیم از تو ای شهریار
که داری بمصر اندرون خواربار.
فردوسی.
یک صاع دزدید و در خواربار
نهان کرد چون مهره در مغز مار.
فردوسی.
جهانیان همه انبار خواربار کنند
ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار.
عنصری.
گر او را نیارید با خویشتن
نباشد دگر آبتان نزد من
یکی دانه تان ندهم از خواربار
کنمتان برون از در مصر خوار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
من خود عزیز بار نیم خواربارگیر
آخر نه گاو به بوداز خواربار دور.
صدرالشریعه برهان اسلام.
- ادارۀ خواربار، دایره ای بوده است از دوایر شهرداری که بکار خوراک و مواد غذائی مردمان رسیدگی می کرده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خواربارآور، میّار. مائر. (منتهی الارب).
- خواربار آوردن، استمیار. (تاج المصادر بیهقی). امتیار. میر. غیار. غور. اعتشاش. اماره. (منتهی الارب).
- خواربارفروشی، مغازه ای که مواد خوراکی می فروشد و گاه مواد خوراکی آماده برای اکل نیز دارد.
- وزارت خواربار، در زمان جنگ دوم بین المللی چون مسألۀ مواد غذائی و خواربار مملکت بواسطۀ تضییقات خارجی مشکل شد وزارت خانه بزرگی در آن روزها برای رسیدگی به امور خواربار تشکیل گردید به این نام و تا اواخر جنگ نیز وجود داشت
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مخفف چهاربافت. که بافت چهار دارد. (پارچه) ، نوعی از ابریشم اعلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کشتی. نوعی از کشتی (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
طعام، خوراک، آنچه بخورند مانند گندم و جو و برنج و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارباف
تصویر کارباف
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارباج
تصویر نارباج
آش انار: (دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناربا
تصویر ناربا
آش انار: (دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
((خا))
آنچه خورده شود، ارزاق
فرهنگ فارسی معین
آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول
فرهنگ واژه مترادف متضاد