جدول جو
جدول جو

معنی نوار - جستجوی لغت در جدول جو

نوار
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
تصویری از نوار
تصویر نوار
فرهنگ فارسی عمید
نوار
(نِ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در 45 هزارگزی جنوب شرقی رزن و 3 هزارگزی مشرق راه رزن به همدان، در جلگۀ سردسیری واقع است و 1120 تن سکنه دارد. آبش ازقنات، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نوار
(نَوْ وا)
پرنور. نورانی:
وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوار است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
نوار
(فَ مَ)
نوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نوار شود
لغت نامه دهخدا
نوار
(نَ)
نام زوجه فرزدق شاعر است. (از الموشح ص 106 و 116) (عیون الاخبار ج 4 ص 122). نام زنی است که همسر فرزدق بود و فرزدق او را طلاق گفت، سپس از کرده پشیمان شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوار
(نُوْ وا)
جمع واژۀ نوّاره. (منتهی الارب). جمع واژۀ نور، به معنی شکوفه. (از متن اللغه). نور شکوفه یا شکوفۀ سپید. واحد آن نوّاره است و جمع آن نواویر. (از اقرب الموارد). شکوفه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نوار
رشته ای پهن که آنرا ریسمان بافند و بر خیمه دوزند
تصویری از نوار
تصویر نوار
فرهنگ لغت هوشیار
نوار
((نَ))
رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته باریک مغناطیسی شده مانند، نوار ضبط صوت یا ویدئو، ناحیه باریک و دراز از یک سرزمین، هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده
تصویری از نوار
تصویر نوار
فرهنگ فارسی معین
نوار
((نَ وّ))
تابان
تصویری از نوار
تصویر نوار
فرهنگ فارسی معین
نوار
کاست، باند، روبان، رشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوار
باریکه ای از پارچه و چیزهایی دیگر، بندی که توسط آن بار را بر روی حیوان بندند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوار
تصویر انوار
نورها، جمع واژۀ نور
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
آلکساندر. باستان شناس فرانسوی، مولد پاریس (1762-1839 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(شَنْ)
شلوار و ازار و زیرجامه. (ناظم الاطباء). و این صورت ظاهراًتلفظی عامیانه از شلوار باشد. رجوع به شلوار شود
لغت نامه دهخدا
(اَنْ)
رجوع به قاسم انوار شود، شادی و خرمی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان) ، عدالت. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَنْ)
جمع واژۀ نور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. (گلستان).
چراغ را که چراغی ازاو فراگیرند
فرونشیند و باقی بماند انوارش.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان جراحی که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است. و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ظاهر گردیدن. (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوار
تصویر زوار
زیارت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرمی آتش و آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوار
تصویر جوار
آب بسیار و عمیق همسایگی، عهد و امان همسایگی، عهد و امان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار
تصویر خوار
ذلیل، زبون، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوار
تصویر منوار
شید افکن چراغ خیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوار
تصویر انوار
جمع نور، روشنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوار
تصویر ثوار
گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوار
تصویر انوار
((اَ))
جمع نور، روشنایی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوار
تصویر انوار
جمع نور، شکوفه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوار
تصویر جوار
همسایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نزار
تصویر نزار
لاغر، ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمار
تصویر نمار
اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نجار
تصویر نجار
چوبکار، درودگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمار
تصویر نمار
ایما و اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
وسط، میان
فرهنگ گویش مازندرانی