جدول جو
جدول جو

معنی نوآموزی - جستجوی لغت در جدول جو

نوآموزی
(نَ / نُو)
نوآموز بودن. تازه کاری. مبتدی بودن. ماهر و کامل نبودن:
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی.
حزین لاهیجی.
، آغاز تعلیم:
نخست از من زبان بسته که طفل اندر نوآموزی
چو نایش بی زبان باید نه چون بربط زبان دانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدآموزی
تصویر بدآموزی
عمل بدآموز، یاد دادن رفتارهای بد و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
کودکی که تازه به دبستان رفته، کسی که تازه به فراگرفتن هنری مشغول شده، شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
عمل بدآموز. مقابل نیک آموزی. (فرهنگ فارسی معین). بد آموختن کسی را. (یادداشت مؤلف) :
چو رخشنده شد راه کیهان خدیو
نهان شد بدآموزی و راه دیو.
فردوسی.
و رجوع به بدآموز شود، حریف. همتا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقران. (از اقرب الموارد). کفو. (یادداشت مؤلف). یقال: لقو بدادهم، یعنی در جنگ حریف و همتای خویش را گرفتند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک یک بیرون آمدن در جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مبارزه. براز: لو کان البداد لما اطاقونا، اگر یک یک بمیدان می آمدند با مابرنمی آمدند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
آموختن کار هنری. یاد گرفتن هنر:
چون هنرمند شدبه گفت و شنید
هنرآموزی سلاح گزید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
آموزش بدون استاد. آموزش پیش خود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ اَ)
مبتدی. تازه کار. نوآموخته. نافرهخته. که در آغاز آموختن است و به کمال نرسیده است. نوچه:
ای دل من زو به هرحدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی.
یار مویت سپید دید و گریخت
که به دزدی دل نوآموزاست.
خاقانی.
صراحی نوآموز درسجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.
خاقانی.
در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مهر داری برزبان.
خاقانی.
به وردی کز نوآموزی برآید
به آهی کز سر سوزی برآید.
نظامی.
بسپار مرا به عهدش امروز
کو نوقلم است و من نوآموز.
نظامی.
این طبیبان نوآموزند خود
که بدین آیاتشان حاجت بود.
مولوی.
، تلمیذ. شاگرد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود:
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.
سعدی.
نوآموز را مدح و تحسین و زه
ز تهدید و توبیخ استاد به.
سعدی.
، در تداول، شاگرد دبستان، باز جوانی که تازه شکار آموخته باشد، کسی که مایل و راغب به چیزهای تازه باشد. آنکه چیزهای تازه آموخته باشد. کسی که برای تکمیل تحصیل حاضر شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسی که تازه بفراگرفتن علم و فنی مشغول شده مبتدی: و منهیان خطه غیبی در مکتب جلال او نو آموز، کودکی که تازه بدبستان رفته، (پیشاهنگی) کسی که تازه وارد پیشاهنگی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
تازه کار، مبتدی، نوآموخته کودکی که تاره بدبستان رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نوروز: مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز باد نوروزی. یا پادشاه نوروزی (میر نوروزی)، یا مرغ نوروزی. مرغ قهقهه (کاکی)، یا میر نوروزی. یا میر نوروز (میر)، عیدیی که در جشن نوروز دهند: (در اثنای سخن مه پری بر سبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت: ای شاه خوبان بنوروزی از برای تو کنزکی خریده ام و پروده ام) (سمک عیار 50: 1)، مالیات عوارضی که بهنگام نوروز وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدآموزی
تصویر بدآموزی
آموزش کارهای ناپسند و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
((نُ))
کودک تازه به دبستان رفته، کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوروزی
تصویر نوروزی
عیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پندآموزی
تصویر پندآموزی
عبرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
ابتکار، اختراع، آفرینشگری، نوآفرینی، نخست سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
مبتدی، نوچه، نوزخمه، دانش آموز، شاگرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
Ingenuity, Innovation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
ingéniosité, innovation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
engenhosidade, inovação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
উদ্ভাবন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
创造力 , 创新
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
ubunifu, uvumbuzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
창의력 , 혁신
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
yaratıcılık, yenilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
kecerdikan, inovasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
ingegnosità, innovazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
नवप्रवर्तन , नवाचार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
ingenio, innovación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
Erfindungsgeist, Innovation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
vindingrijkheid, innovatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
винахідливість , інновація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
изобретательность , инновация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
pomysłowość, innowacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوآوری
تصویر نوآوری
狡猾 , 革新
دیکشنری فارسی به ژاپنی