مبتدی. تازه کار. نوآموخته. نافرهخته. که در آغاز آموختن است و به کمال نرسیده است. نوچه: ای دل من زو به هرحدیث میازار کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز. دقیقی. یار مویت سپید دید و گریخت که به دزدی دل نوآموزاست. خاقانی. صراحی نوآموز درسجده کردن یکی رومی نومسلمان نماید. خاقانی. در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز کودکی کن دم مزن چون مهر داری برزبان. خاقانی. به وردی کز نوآموزی برآید به آهی کز سر سوزی برآید. نظامی. بسپار مرا به عهدش امروز کو نوقلم است و من نوآموز. نظامی. این طبیبان نوآموزند خود که بدین آیاتشان حاجت بود. مولوی. ، تلمیذ. شاگرد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود: نوآموز را ریسمان کن دراز نه بگسل که دیگر نبینیش باز. سعدی. نوآموز را مدح و تحسین و زه ز تهدید و توبیخ استاد به. سعدی. ، در تداول، شاگرد دبستان، باز جوانی که تازه شکار آموخته باشد، کسی که مایل و راغب به چیزهای تازه باشد. آنکه چیزهای تازه آموخته باشد. کسی که برای تکمیل تحصیل حاضر شده باشد. (ناظم الاطباء)
مبتدی. تازه کار. نوآموخته. نافرهخته. که در آغاز آموختن است و به کمال نرسیده است. نوچه: ای دل من زو به هرحدیث میازار کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز. دقیقی. یار مویت سپید دید و گریخت که به دزدی دل نوآموزاست. خاقانی. صراحی نوآموز درسجده کردن یکی رومی نومسلمان نماید. خاقانی. در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز کودکی کن دم مزن چون مُهر داری برزبان. خاقانی. به وردی کز نوآموزی برآید به آهی کز سر سوزی برآید. نظامی. بسپار مرا به عهدش امروز کو نوقلم است و من نوآموز. نظامی. این طبیبان نوآموزند خود که بدین آیاتشان حاجت بود. مولوی. ، تلمیذ. شاگرد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود: نوآموز را ریسمان کن دراز نه بگسل که دیگر نبینیش باز. سعدی. نوآموز را مدح و تحسین و زه ز تهدید و توبیخ استاد به. سعدی. ، در تداول، شاگرد دبستان، بازِ جوانی که تازه شکار آموخته باشد، کسی که مایل و راغب به چیزهای تازه باشد. آنکه چیزهای تازه آموخته باشد. کسی که برای تکمیل تحصیل حاضر شده باشد. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج. واقع در 8 هزارگزی شمال باختری حسین آباد و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ جدید سنندج به سقز. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 150 تن سکنه. آب از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج. واقع در 8 هزارگزی شمال باختری حسین آباد و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ جدید سنندج به سقز. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 150 تن سکنه. آب از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نوآمده. تازه وارد، نوزاد. (یادداشت مؤلف) : فریدون چو روشن جهان را بدید به چهر نوآمد یکی بنگرید. فردوسی. پیش بین دختر نوآمد من دید کآفاتش از پس است برفت. خاقانی. داغ بر رخ زاده بهر بندگی ّ مصطفی هر نوآمد کز مشیمه ی چارارکان آمده. خاقانی
نوآمده. تازه وارد، نوزاد. (یادداشت مؤلف) : فریدون چو روشن جهان را بدید به چهر نوآمد یکی بنگرید. فردوسی. پیش بین دختر نوآمد من دید کآفاتش از پس است برفت. خاقانی. داغ بر رخ زاده بهر بندگی ّ مصطفی هر نوآمد کز مشیمه ی ْ چارارکان آمده. خاقانی
نیامده. واقع نشده. که اتفاق نیفتاده است: بگوید همی تا بدان می خوریم غم روز ناآمده نشمریم. فردوسی. نماند که نیکی بر او بگذرد. پی روز ناآمده نشمرد. فردوسی. دگرکز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ و دده. فردوسی. بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا ناآمده اندوه و گذشته ست برابر. ناصرخسرو. غم چند خوری به کار ناآمده پیش. (جامعالتمثیل). ، در آینده. در آتیه. عاقبت. که هنوز نیامده است: چهارم که دل دور داری ز غم ز ناآمده بد نباشی دژم. فردوسی. رفته چون رفت طلب نتوان کرد چشم ناآمده بین بایستی. خاقانی. ، اندک توقف داشته. درنگ اندک کرده. درنگ ناکرده: ناآمده رفتن این چه ساز است ناکشته درودن این چه راز است. نظامی. ، آن که از مادر نزاده است. آن که هنوز متولد نشده. آن که بدنیا نیامده است: ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر. خیام. چندانکه به صحرای عدم می نگرم ناآمدگان و رفتگان می بینم. (منسوب به خیام)
نیامده. واقع نشده. که اتفاق نیفتاده است: بگوید همی تا بدان می خوریم غم روز ناآمده نشمریم. فردوسی. نماند که نیکی بر او بگذرد. پی روز ناآمده نشمرد. فردوسی. دگرکز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ و دده. فردوسی. بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا ناآمده اندوه و گذشته ست برابر. ناصرخسرو. غم چند خوری به کار ناآمده پیش. (جامعالتمثیل). ، در آینده. در آتیه. عاقبت. که هنوز نیامده است: چهارم که دل دور داری ز غم ز ناآمده بد نباشی دژم. فردوسی. رفته چون رفت طلب نتوان کرد چشم ناآمده بین بایستی. خاقانی. ، اندک توقف داشته. درنگ اندک کرده. درنگ ناکرده: ناآمده رفتن این چه ساز است ناکشته درودن این چه راز است. نظامی. ، آن که از مادر نزاده است. آن که هنوز متولد نشده. آن که بدنیا نیامده است: ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر. خیام. چندانکه به صحرای عدم می نگرم ناآمدگان و رفتگان می بینم. (منسوب به خیام)
که به تازگی آن را از درخت یا بته باز کرده اند: خیار نوچیده. (یادداشت مؤلف). میوه و سبزی و گلی که تازه از درخت چیده باشند و هنوز باطراوت و شاداب و تر و تازه است
که به تازگی آن را از درخت یا بته باز کرده اند: خیار نوچیده. (یادداشت مؤلف). میوه و سبزی و گلی که تازه از درخت چیده باشند و هنوز باطراوت و شاداب و تر و تازه است
نیامده: نماند که نیکی براوبگذرد پی روز ناآمده نشمرد. (شا)، اتفاق نیفتاده: دگر کز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ ودده. (شا)، متولدناشده، جمع ناآمدگان: ناآمدگان اگربدانند که ما از دهرچه میکشیم نایند دگر. (خیام)، آینده مقابل آمده
نیامده: نماند که نیکی براوبگذرد پی روز ناآمده نشمرد. (شا)، اتفاق نیفتاده: دگر کز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ ودده. (شا)، متولدناشده، جمع ناآمدگان: ناآمدگان اگربدانند که ما از دهرچه میکشیم نایند دگر. (خیام)، آینده مقابل آمده