دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، در 21500 گزی جنوب شرقی اردستان و 8 هزارگزی شمال شرقی راه اردستان به نائین در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است. سکنۀ آن 1037 تن و آبش از قنات و محصولات عمده اش غلات و کتیرا و خشکبار و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، در 21500 گزی جنوب شرقی اردستان و 8 هزارگزی شمال شرقی راه اردستان به نائین در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است. سکنۀ آن 1037 تن و آبش از قنات و محصولات عمده اش غلات و کتیرا و خشکبار و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
اسب مادۀ به هنگام زاییدن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). مادیانی که هنگام زاییدن آن رسیده باشد، و نیز هر مادۀ سم داری که وقت زاییدن آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). آبستن از دواب. (از اقرب الموارد). نتیج. منتج. (معجم متن اللغه)
اسب مادۀ به هنگام زاییدن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). مادیانی که هنگام زاییدن آن رسیده باشد، و نیز هر مادۀ سم داری که وقت زاییدن آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). آبستن از دواب. (از اقرب الموارد). نتیج. منتج. (معجم متن اللغه)
راهوار. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب رهوار. (یادداشت مؤلف) (از المعرب جوالیقی ص 156). و مما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الرهوج الهملاج و اصله رهوار. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). رجوع به رهوه و رهوار شود
راهوار. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب رهوار. (یادداشت مؤلف) (از المعرب جوالیقی ص 156). و مما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الرهوج الهملاج و اصله رهوار. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). رجوع به رهوه و رهوار شود
سپیدی خالص گردیدن. (منتهی الارب). سپید خالص گردیدن. (آنندراج) ، فربه شدن، دل گرفتن از گوشت میش، به شتاب رفتن. (منتهی الارب). در تمام معانی رجوع به نعج شود
سپیدی خالص گردیدن. (منتهی الارب). سپید خالص گردیدن. (آنندراج) ، فربه شدن، دل گرفتن از گوشت میش، به شتاب رفتن. (منتهی الارب). در تمام معانی رجوع به نَعج شود
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، سکنۀ آن 484 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات، بنشن، انگور و مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، سکنۀ آن 484 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات، بنشن، انگور و مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
جوال. ظرفی که از موی وپشم بافند و آرد و گندم و امثال آن در آن کنند. (برهان قاطع) (آنندراج). گوال. گاله. کیسۀ بزرگ پشمی. جوال. (فرهنگ خطی). جوال مویین و یا پشمین. (ناظم الاطباء) ، برجستگی سر گلهای مرکب که گلهای کوچک بر روی آن قرار دارند، مانند آفتاب گردان. (لغات فرهنگستان). بخشی از گل که اندامهای پوشش گلبرگها و کاسه برگها و اعضای زایشی مادگی و پرچم بر روی آن قرار گرفته اند و در گلهای مختلف به اشکال متفاوت است. (فرهنگ اصطلاحات علمی)
جوال. ظرفی که از موی وپشم بافند و آرد و گندم و امثال آن در آن کنند. (برهان قاطع) (آنندراج). گوال. گاله. کیسۀ بزرگ پشمی. جوال. (فرهنگ خطی). جوال مویین و یا پشمین. (ناظم الاطباء) ، برجستگی سر گلهای مرکب که گلهای کوچک بر روی آن قرار دارند، مانند آفتاب گردان. (لغات فرهنگستان). بخشی از گل که اندامهای پوشش گلبرگها و کاسه برگها و اعضای زایشی مادگی و پرچم بر روی آن قرار گرفته اند و در گلهای مختلف به اشکال متفاوت است. (فرهنگ اصطلاحات علمی)
نعت است از هوج بمعنی درازی با اندکی گولی و سبکی و شتاب زدگی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق و شتاب کار و مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج)
نعت است از هَوج بمعنی درازی با اندکی گولی و سبکی و شتاب زدگی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق و شتاب کار و مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج)
کیسه ای که از موی و پشم و جز آن بافند و غلات در آن ریزند: جوال، محلی که گلچه های یک گل دارای آرایش کلاپرک بر روی آن قرار میگیرند. معمولا در انتهای دم گل یک گل کلاپرک قسمت مسطح یا محدی بنام طبق گل موجود است (مانند گل بابونه یا آفتاب گردان)، در روی این قمست مسطح یا محدب که بنام نهنج موسوم است گلچه های میرویند: طبق گل (گل آذین کلاپرک)
کیسه ای که از موی و پشم و جز آن بافند و غلات در آن ریزند: جوال، محلی که گلچه های یک گل دارای آرایش کلاپرک بر روی آن قرار میگیرند. معمولا در انتهای دم گل یک گل کلاپرک قسمت مسطح یا محدی بنام طبق گل موجود است (مانند گل بابونه یا آفتاب گردان)، در روی این قمست مسطح یا محدب که بنام نهنج موسوم است گلچه های میرویند: طبق گل (گل آذین کلاپرک)