جدول جو
جدول جو

معنی نهوج - جستجوی لغت در جدول جو

نهوج(نَ)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، در 21500 گزی جنوب شرقی اردستان و 8 هزارگزی شمال شرقی راه اردستان به نائین در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است. سکنۀ آن 1037 تن و آبش از قنات و محصولات عمده اش غلات و کتیرا و خشکبار و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهور
تصویر نهور
چشم، نگاه، رویت، برای مثال کوردل همچو کور می باشد / سبک و بدنهور می باشد (سنائی - لغت نامه - نهور)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهوض
تصویر نهوض
حرکت کردن، کوچ کردن، جنبش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنج
تصویر نهنج
طبقی در گل های مرکب که گل های کوچک بر روی آن قرار می گیرد
جوال بافته شده از مو یا پشم برای نگهداری آرد، گندم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
اسب مادۀ به هنگام زاییدن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). مادیانی که هنگام زاییدن آن رسیده باشد، و نیز هر مادۀ سم داری که وقت زاییدن آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). آبستن از دواب. (از اقرب الموارد). نتیج. منتج. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ وَ)
راهوار. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب رهوار. (یادداشت مؤلف) (از المعرب جوالیقی ص 156). و مما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الرهوج الهملاج و اصله رهوار. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). رجوع به رهوه و رهوار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سست. ضعیف. نرم و نازک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 33هزارگزی جنوب بافت. آب آن از رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَرْ وَ)
دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. دارای 41 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که به سرعت میرود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نسج. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسج شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
سپیدی خالص گردیدن. (منتهی الارب). سپید خالص گردیدن. (آنندراج) ، فربه شدن، دل گرفتن از گوشت میش، به شتاب رفتن. (منتهی الارب). در تمام معانی رجوع به نعج شود
لغت نامه دهخدا
(قُ هَِ)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، سکنۀ آن 484 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات، بنشن، انگور و مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شترماده ای که بار بر آن مضطرب نشود، یا ناقه ای که بار وی بر دوش وی آید از شدت سیر وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ ئو)
نفج. نفجان. (اقرب الموارد). رجوع به نفج شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نهب. رجوع به نهب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نیم جوش شدن گوشت. (صراح اللغه). نهوئه. (منتهی الارب). نهاء. نهائه. نهاوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به نهاء شود
لغت نامه دهخدا
(نِ هَِ)
جوال. ظرفی که از موی وپشم بافند و آرد و گندم و امثال آن در آن کنند. (برهان قاطع) (آنندراج). گوال. گاله. کیسۀ بزرگ پشمی. جوال. (فرهنگ خطی). جوال مویین و یا پشمین. (ناظم الاطباء) ، برجستگی سر گلهای مرکب که گلهای کوچک بر روی آن قرار دارند، مانند آفتاب گردان. (لغات فرهنگستان). بخشی از گل که اندامهای پوشش گلبرگها و کاسه برگها و اعضای زایشی مادگی و پرچم بر روی آن قرار گرفته اند و در گلهای مختلف به اشکال متفاوت است. (فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ /سَ)
باد سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
نعت است از هوج بمعنی درازی با اندکی گولی و سبکی و شتاب زدگی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق و شتاب کار و مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تاسه گرفته. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
راه گشاد و فراخ. (ناظم الاطباء). طریق واسع. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کیسه ای که از موی و پشم و جز آن بافند و غلات در آن ریزند: جوال، محلی که گلچه های یک گل دارای آرایش کلاپرک بر روی آن قرار میگیرند. معمولا در انتهای دم گل یک گل کلاپرک قسمت مسطح یا محدی بنام طبق گل موجود است (مانند گل بابونه یا آفتاب گردان)، در روی این قمست مسطح یا محدب که بنام نهنج موسوم است گلچه های میرویند: طبق گل (گل آذین کلاپرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهور
تصویر نهور
نگاه بچشم، منظر: (بدنهور)، چشم: (تو آن سری که شمارند خاک پای ترا سران محتشمان توتیای نور نهور) (سوزنی. انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهوس
تصویر نهوس
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهوض
تصویر نهوض
حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهوک
تصویر نهوک
دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوج
تصویر نعوج
فربه شدن، سپید خالص گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوج
تصویر نسوج
جمع نسج، بافت ها، جمع نسج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوج
تصویر نجوج
شتابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوج
تصویر سهوج
بادسخت، آله (عقاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوج
تصویر اهوج
گول، دراز بالا، بی باک شوریده مغز کم خرد سبکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنج
تصویر نهنج
((نِ هَ))
جوال، جوالی که از مو یا پشم بافته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهور
تصویر نهور
((نُ))
چشم، نگاه، منظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهوض
تصویر نهوض
((نُ))
برخاستن، حرکت کردن، کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین