- نهره
- ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا مسکه از دوغ جدا شود
معنی نهره - جستجوی لغت در جدول جو
- نهره
- آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
- نهره ((نَ رِ))
- ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا کره را از دوغ جدا کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آخالدان خاکروبه دان
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
سیاره ونوس، نماد نوازندگی و خنیاگری، نام سیاره ای در منظومه شمسی که از درخشنده ترین اجرام آسمانی است
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
سرخه، پرنده ای خوش آواز با پرهای سبز و زرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
سهمیه، فیض، سهم، فایده، نفع
تیوری، نظریه
ناهید
تراز
ناشناس، خشن
قیافه، سیما، صورت
حظ و قسمت، نصیب
سنسکریت اردو داس تیغ کج نوعی حربه دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است، داس، شمشیر کوچک دودمه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز باشد، یا دهره دهر هلال ماه. یا دهره صبح روشنی صبح
پوشش باشد بر آب که بر جگر آدمی و حیوانات چسبیده است کیسه زرداب، کیسه صفرا
روی صورت
مانه کاچار ریخت
پاس محافظت نگهبانی
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
مشهور، نامدار
پاس، نگهبانی، محافظت
فلزی سفید رنگ، براق، چکش خور و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
عضوی کیسه مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد، کیسۀ زرداب، کیسۀ صفرا، قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره می شود
کنایه از دلیری، یارا، جرات،برای مثال یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱ - ۹۵)
کنایه از دلیری، یارا، جرات،
دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ناهید، ونوس، بیدخت، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
بزغالۀ شیرمست، بزغالۀ شیرخوار
زبانۀ ترازو یا قپان، سنگ قپان
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
منع، بازداشت، پایان چیزی، عقل، خرد
سود بانکی، سود، فایده، قسمت، نصیب، بخش
پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز