جدول جو
جدول جو

معنی نهرج - جستجوی لغت در جدول جو

نهرج
(نَ رَ)
راه گشاد و فراخ. (ناظم الاطباء). طریق واسع. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهر
تصویر نهر
مفرد واژۀ انهار، جوی، رودخانه، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهره
تصویر نهره
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا مسکه از دوغ جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنج
تصویر نهنج
طبقی در گل های مرکب که گل های کوچک بر روی آن قرار می گیرد
جوال بافته شده از مو یا پشم برای نگهداری آرد، گندم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ رِ)
مست شده از بوزه یا شراب. (ناظم الاطباء). مست شونده از بگنی و جز آن. (آنندراج). رجوع به انهراج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، در 21500 گزی جنوب شرقی اردستان و 8 هزارگزی شمال شرقی راه اردستان به نائین در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است. سکنۀ آن 1037 تن و آبش از قنات و محصولات عمده اش غلات و کتیرا و خشکبار و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
ربودگی. (منتهی الارب). دغره. خلسه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). اختلاس. (ناظم الاطباء) ، خواندگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دعوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
آنین نهره باشد به زبان آذربایگان. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ص 372، از یادداشت مؤلف). آنین نهره بود که ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. (حفان). چیزی که بدان ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. (اوبهی). چیزی است که بدان روغن را از دوغ جدا کنند. (از برهان) (از آنندراج). آنین چیزی بود چون نیم خنبی کوچک و بزرگتر نیز باشد و سر فراخ نیز باشد و در این ولایت آن را نهره خوانند و دو دسته و یک دسته بود و سفالین، و اندر او دوغ زنند و بجنبانند تا کره از دوغ جدا شود. (از نسخه ای از لغت نامۀ اسدی، از یادداشت مؤلف). کوزۀ فراخ دهانه. (یادداشت مؤلف). شیرزنه خواه از چوب باشد یا از پوست. (ناظم الاطباء) :
شده ست شومله پنگان و ممحضه نهره
چنانکه هیطله پاتله مرجل است لوید.
(نصاب سلک الجواهر) (فرهنگ نظام، از حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به نهر است. (آنندراج). رجوع به نهر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ هَِ)
جوال. ظرفی که از موی وپشم بافند و آرد و گندم و امثال آن در آن کنند. (برهان قاطع) (آنندراج). گوال. گاله. کیسۀ بزرگ پشمی. جوال. (فرهنگ خطی). جوال مویین و یا پشمین. (ناظم الاطباء) ، برجستگی سر گلهای مرکب که گلهای کوچک بر روی آن قرار دارند، مانند آفتاب گردان. (لغات فرهنگستان). بخشی از گل که اندامهای پوشش گلبرگها و کاسه برگها و اعضای زایشی مادگی و پرچم بر روی آن قرار گرفته اند و در گلهای مختلف به اشکال متفاوت است. (فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
بددل. (منتهی الارب). نفراج. رجوع به نفراج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رِ)
آنکه سخنهای خنده دار گوید و مزاح کند. (از اقرب الموارد). دلقک
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
اسب بسیارتک نیک رونده. (منتهی الارب). اسب بسیاررو. ج، مهارج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رَ)
مأخوذ از ’نبهرۀ’ فارسی. پول بد. قلب. ناسره. (ناظم الاطباء). زائف ردی. (از متن اللغه) ، ناسزا، زبون، هیچکاره. (منتهی الارب). رجوع به نبهره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هرچه پژمرده و خشک شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیرنج. (متن اللغه). رجوع به نیرنگ و نیرنج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. در 22هزارگزی شمال غربی آوج و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1187 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و میوه ها و عسل، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است. از آثار قدیم آن بنائی است که در حدود 150 سال قبل به وسیلۀ خوانین قره گوزلو ساخته شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
آهن آماج که بدان زمین شیارند. (منتهی الارب). سکهالحراث. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نورج. (متن اللغه) ، غماز. سخن چین. (منتهی الارب). نمام. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، شتر مادۀ نیکوی جواد تیزرو. (منتهی الارب). ناقۀ جواد. (اقرب الموارد). ناقۀ جواد را گویند به سبب سرعتش در دویدن. (ازمتن اللغه). هر تندرو و سریعی را نیرج گویند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دویدن به سرعت و تردد. (از متن اللغه) : عدا عدوا نیرجا، شتابانه و مترددانه دوید. (منتهی الارب) ، علم بر جامه. (از اقرب الموارد) ، مدوس و آلتی آهنین یا چوبی که بدان طعام را کوبند. (از اقرب الموارد). رجوع به نورج شود، امراءه نیرج، زن داهیۀ منکره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
یکی از بخش های سه گانه شهرستان بم که از جنوب خاوری آن شهرستان واقع است. اکثر آبادیهای این بخش به هم پیوسته و راه شوسۀبم به زاهدان از وسط بخش می گذرد. آب مشروب بخش از قنوات تأمین میشود. محصول عمده بخش غله، حنا، خرما، لبنیات، رنگ، پنبه و انواع مرکبات است. این بخش از شش دهستان تشکیل شده که به ترتیب عبارتند از: پشت رود با 19 آبادی و 3300 تن سکنه، رودآب دارای 29 آبادی و8000 تن سکنه، ریگان با 52 آبادی و 7000 تن سکنه، برج اکرم با 35 آبادی و 5700 تن سکنه، عزیزآباد با 22آبادی و 3500 تن سکنه، کنبکی با 23 آبادی و 2800 تن سکنه. بنابر آمار بالا بخش فهرج دارای 180 آبادی و 30300 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش فهرج شهرستان بم که در حدود هزار تن سکنه دارد. آب آن از دو رشته قنات و محصول عمده اش غله، خرما، لبنیات، پنبه، حنا و انواع مرکبات است. زنان قالی و گلیم و کرباس می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نوعی نارنجک. (دزی ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
باطل و کذب. (آنندراج). باطل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
طایفه ای از طوایف بلوچ ناحیۀ بمپور. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته نبهره نپهرک ناسره، فرومایه زبون، بیکاره، ناسزا پول قلب، ناسره، ناسزا، زبون، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن، مردم، گشاده گذاشتن در را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهج
تصویر نهج
راه فراخ، راه پیدا، طریق واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهر
تصویر نهر
جوی آب، مجرای آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرج
تصویر بهرج
پارسی تازی شده بهره ناسره
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که از موی و پشم و جز آن بافند و غلات در آن ریزند: جوال، محلی که گلچه های یک گل دارای آرایش کلاپرک بر روی آن قرار میگیرند. معمولا در انتهای دم گل یک گل کلاپرک قسمت مسطح یا محدی بنام طبق گل موجود است (مانند گل بابونه یا آفتاب گردان)، در روی این قمست مسطح یا محدب که بنام نهنج موسوم است گلچه های میرویند: طبق گل (گل آذین کلاپرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورج
تصویر نورج
آهنگ آماج خرمنکوب، سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهره
تصویر نهره
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبهرج
تصویر نبهرج
((نَ بَ رَ))
پول قلب، هرچیز قلب و ناسره، گدا، فقیر، پست و فرومایه، نبهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهنج
تصویر نهنج
((نِ هَ))
جوال، جوالی که از مو یا پشم بافته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهره
تصویر نهره
((نَ رِ))
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا کره را از دوغ جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهر
تصویر نهر
((نَ))
جوی، رودخانه، جمع انهار، نهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهج
تصویر نهج
((نَ))
راه، روش، طریقه
فرهنگ فارسی معین