جدول جو
جدول جو

معنی نهداء - جستجوی لغت در جدول جو

نهداء
(نَ)
دختر پستان برآمده. (ناظم الاطباء). ج، نهد
لغت نامه دهخدا
نهداء
(نَ)
ریگ تودۀ بلند. (منتهی الارب). رمله مشرفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ / نِ)
مقدار. اندازه. (از منتهی الارب). قدر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یقال نهاء ماءه، ای مقدار ماءه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دعا. نداء، صوت. آواز. نداء. (المنجد). رجوع به نداء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آوردن هر دو زن هر یکی طعام خود را به جایی و خوردن باهم. اسم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پر از حوض و آوند و خنور، یا پر تا دو ثلث. (از منتهی الارب). حوض او اناء نهدان، حوض یا ظرفی که پرو لبالب باشد یا آب تا دوسوم آن رسیده باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). حوض پرآب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَءْ)
اول شب یا ثلث آن. پاسی از شب. (از اقرب الموارد) ، آرامش شب. یقال: اتانا بعد مهدء اللیل، آمد ما را پس از آرامش شب، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار هدیه آرنده. (منتهی الارب). هدیه آرنده. (آنندراج). کسی که عادت وی هدیه فرستادن باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. امراءه مهداء،زنی که برای همسایگان هدیه فرستد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه نکداء، اشتری بی شیر. (مهذب الاسماء). ناقۀ بی شیر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، شترمادۀ بسیارشیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) ، آن اشتر که بچۀ او نزید و او همیشه بسیارشیر باشد. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازمتن اللغه). ج، نکد، شوم عسر. (اقرب الموارد). نکد. (منتهی الارب). تأنیث انکد. رجوع به انکد و نیز رجوع به نکد شود. ج، نکد
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
دلیر درگذرنده در امور معضل. (از آنندراج). جمع واژۀ نجید. رجوع به نجید شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
جمع واژۀ ندید، به معنی نظیر و مانند و همتا. رجوع به ندید شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
داه. (منتهی الارب) (آنندراج). کنیز و داه. (ناظم الاطباء). کنیز، و به جهت سرعت او در خدمت چنین گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُءْ)
غلطیدن سنگ. (منتهی الارب) ، غلطانیدن سنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ)
جمع واژۀ شهید. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار). رجوع به شهید شود.
- شهداء کربلا، شهدای کربلا. آنانکه در روز عاشورا در کربلا شهید شدند. شهداء از اولاد امام حسین (ع) : علی اکبر. شهداء از اولاد امام حسن (ع) : عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن، ابوبکر بن حسن. شهداء از اولاد علی بن ابیطالب (ع) : عباس بن علی، عبدالله بن علی، جعفر بن علی، عثمان بن علی، محمد بن علی. شهداء از اولاد جعفر بن ابی طالب: محمد بن عبدالله بن جعفر، عون بن عبدالله بن جعفر. شهداء از اولاد عقیل بن ابی طالب: مسلم بن عقیل به کوفه، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل. و مسعودی گوید مجموع شهدای روز عاشورا به کربلا 87 تن بوده اند، لیکن مشهور 72 است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَءْ)
کوزپشت. (منتهی الارب) ، بر آب خواندن یا آوردن گوسپند را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هدیه فرستادن و دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هدیه و تحفه فرستادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). هدیه فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل).
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نیم پز گردیدن گوشت. نهائه. نهوء. نهاوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نهوئه. (منتهی الارب). فهو نهی ٔ، پر گردیدن. (منتهی الارب). ممتلی شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهداء
تصویر کهداء
کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاء
تصویر نهاء
پایان، آبگینه، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شهید، کشتگان در راه خدا حاضر شاهد، عالم غیب و حاضر، یکی از اسما الحسنای خدا، کشته شده در راه خدا و دین جمع شهدا (ء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
پیشکش، نیوتش، هدیه دادن، هدیه فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
((اِ))
هدیه دادن، هدیه فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
پیش کش
فرهنگ واژه فارسی سره