جدول جو
جدول جو

معنی نهبره - جستجوی لغت در جدول جو

نهبره
(نُ بُ رَ)
جای هلاک. (منتهی الارب). مهلکه. نهبور. نهبوره. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نهابر، نهابیر، زمین بلند. (منتهی الارب). آن قسمت از زمین که اشراف دارد. نهبور. نهبوره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر، کوه ریگ یا مغاک میان پشته ها. نهبوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر. رجوع به نهابر و نهابیر شود
لغت نامه دهخدا
نهبره
(نَ بَ رَ)
زن دراز لاغر یا مشرف بر هلاک. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهبه
تصویر نهبه
غارت، غارتگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
ناسره، قلب، پول قلب، برای مثال دیدم نبهره بود به معیار مردمی / از دوستیّ هرکه عیاری گرفته ایم (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۰)، کنایه از پست، فرومایه، کنایه از پوشیده، پنهان، کنایه از ناگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهره
تصویر نهره
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا مسکه از دوغ جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
(نُ رَ)
لقمۀ کلان. (ناظم الاطباء). لقمه ضخمه. (اقرب الموارد). ج، نبر. رجوع به نبر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بریدن برای کسی پاره ای از گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ’هبرناهم بالسیوف’، یعنی بریدیم مر ایشان را به شمشیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ زَ)
از دیه های وراردهان. (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ رَ)
مؤنث هبر. ماده شتر بسیارگوشت. (اقرب الموارد) : ناقه هبره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نام مردی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بطنی است از همدان. (منتهی الارب). نام بطنی از تازیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
مهره ای است که زنان مردان را بدان بند کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهره ای است که مردان بدان بند کرده یا سحر کرده میشوند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پاره ای گوشت بی استخوان، پاره ای فراهم آمده از گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ)
دانۀ انگور. (معجم متن اللغه). هبر. رجوع به هبر شود
لغت نامه دهخدا
(هِمْ بِ رَ)
خر ماده. (منتهی الارب). کره خر ماده. (اقرب الموارد). رجوع به هنبر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
نهبور. نهبره. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نهبره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رِ)
زیاده از حد و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ رَ/ رِ)
تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن قسمت نسبت دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به نه بهر شود
لغت نامه دهخدا
(فَذذ)
حکایت دروغ کردن بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج). نهتر علینا، تحدث بالکذب. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ رَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب). گونه ای ازمشی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
ناقه غزیره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ماده شتر بسیارشیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ بَ رَ)
گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ رَ)
جمع واژۀ هبیر، به معنی زمین پست وهموار که گردش بلند باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکافته و وا گردیدن ابر، شنیده شدن آواز تک اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلو بریدن و شتابی کردن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گلو بریدن گوسپند. (آنندراج). گوسپند کشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبادرت و سرعت کردن درچیزی. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن رعد و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی) ، شکسته شدن. هزیمت شدن. تهزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ رَ)
امراءه شهبره، زن کلانسال یا اندک قوت یا گنده پیر فانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیرزن. (نصاب) (نشوءاللغه ص 17)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ ذْ ذُ)
مایل به سپیدی شدن ریش پشت شتر: شهبردبرالبعیر شهبرهً، آمادۀ گریستن گردیدن. (منتهی الارب). سخت گریستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ رَ)
زن کوتاه بالای زشت روی یا آن مقلوب رهبله است یا زن گران رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ رَ / رِ)
آن جزئی از خوراک که ستور در دهان خود برای نشخوار کردن نگاه می دارند، سایه. ظل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
ناهاری. طعامی اندک که بدان ناشتا کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
بریدن گوشت را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، خوردن طعام را. (منتهی الارب). به حرص خوردن طعام را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
آنین نهره باشد به زبان آذربایگان. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ص 372، از یادداشت مؤلف). آنین نهره بود که ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. (حفان). چیزی که بدان ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. (اوبهی). چیزی است که بدان روغن را از دوغ جدا کنند. (از برهان) (از آنندراج). آنین چیزی بود چون نیم خنبی کوچک و بزرگتر نیز باشد و سر فراخ نیز باشد و در این ولایت آن را نهره خوانند و دو دسته و یک دسته بود و سفالین، و اندر او دوغ زنند و بجنبانند تا کره از دوغ جدا شود. (از نسخه ای از لغت نامۀ اسدی، از یادداشت مؤلف). کوزۀ فراخ دهانه. (یادداشت مؤلف). شیرزنه خواه از چوب باشد یا از پوست. (ناظم الاطباء) :
شده ست شومله پنگان و ممحضه نهره
چنانکه هیطله پاتله مرجل است لوید.
(نصاب سلک الجواهر) (فرهنگ نظام، از حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهره
تصویر نهره
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
پول بد، سیم قلب، بی بهره، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبره
تصویر شهبره
گنده پیر، آمادگی برای گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهره
تصویر نهره
((نَ رِ))
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا کره را از دوغ جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
((نَ بَ رَ))
پول قلب، هرچیز قلب و ناسره، گدا، فقیر، پست و فرومایه، نبهرج
فرهنگ فارسی معین
قلب، نارایج، ناروا، ناسره، بی مقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه، ناگهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد