جدول جو
جدول جو

معنی نهب - جستجوی لغت در جدول جو

نهب
غارت، چپاول، تاراج، غنیمت
تصویری از نهب
تصویر نهب
فرهنگ فارسی عمید
نهب
(نِ بَ)
دهی است از دهستان افشاریۀ بخش آوج شهرستان قزوین در 45 هزارگزی شمال شرقی آوج و در جلگۀ سردسیری واقع است و 298 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خررود، محصولش غلات و کشمکش و بادام، شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
نهب
چپاول، تاراج
تصویری از نهب
تصویر نهب
فرهنگ لغت هوشیار
نهب
((نَ))
غارت، تاراج، جمع نهاب
تصویری از نهب
تصویر نهب
فرهنگ فارسی معین
نهب
ایلخانی، تاراج، تالان، چپاول، چپو، حمله، غارت، غنیمت، یغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نهب
نهیب تشر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهل
تصویر نهل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهبه
تصویر نهبه
غارت، غارتگری
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ رَ)
زن دراز لاغر یا مشرف بر هلاک. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دونی. کشتی ای است دریائی دراز تیزرو، آن را دونیچ نیز گویند معرب دونی. (از منتهی الارب). سفینۀ طویل تندرو و سبک سیر از سفاین بحری، آن را بدان جهت نهبوغ گویند که شباهت دارد به پرنده ای به همین نام. (از متن اللغه) ، نام مرغی است. (از منتهی الارب). طایری است. (از متن اللغه). نام مرغی است که دونیج نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رِ)
زیاده از حد و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ رَ/ رِ)
تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن قسمت نسبت دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به نه بهر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
قصبۀ مرکز دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند است در 35 هزارگزی جنوب شوسف و 7 هزارگزی غرب راه مشهد به زاهدان. در جلگۀ گرمسیری واقع است و 3097 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصول عمده اش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام یکی از دهستانهای بخش شوسف شهرستان بیرجند که در جنوب خاوری بخش واقع و حد فاصل بین بلوچستان و سیستان در حاشیۀ کویر لوط واقع است. این دهستان بواسطۀ خشکی و کمی آب از حیث ارزاق همیشه احتیاج به کمک خارجی دارد و در تمام وسعت آن نقطۀ حاصل خیز نمی توان یافت. اغلب قنوات آن شور و مانع رشد غلات و سایر نباتات شده و به این جهت حاصل آن نصف سایر نقاط قاین خواهد بود. این دهستان از 113 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 19000 تن است. قراء مهم آن عبارتند از چهار فرسخ با 1488 تن سکنه و تمام ده 954 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ بُ رَ)
جای هلاک. (منتهی الارب). مهلکه. نهبور. نهبوره. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نهابر، نهابیر، زمین بلند. (منتهی الارب). آن قسمت از زمین که اشراف دارد. نهبور. نهبوره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر، کوه ریگ یا مغاک میان پشته ها. نهبوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر. رجوع به نهابر و نهابیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
آنکه به غارت میدهد. (آنندراج). آنکه به غارت میدهد مال را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
اسب خوش و تیز دونده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب نیک تیزدونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
مرد پیر. (مهذب الاسماء). شیخ مسن. (از متن اللغه). مسن. (اقرب الموارد). شیخ نهبل، پیر کلانسال. (منتهی الارب). تأنیث آن نهبله است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
نهبه. رجوع به نهبه شود، تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن منسوب کردن. (ناظم الاطباء) ؟ رجوع به نه بهر شود، بسیار بزرگ و کلان و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نهبوره. نهبره. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نهبره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / نُ بَ)
غارت. (غیاث اللغات). نهبه. رجوع به نهبه شود.
- نهبه کردن، غارت کردن. تاراج کردن:
می رود با تو که یابد عقبه ای
که تواند کردت آنجا نهبه ای.
مولوی.
، دریافت. ادراک. فهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ با)
غارتگری. (منتهی الارب). رجوع به نهبی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بی ی)
آنچه به غارت بیارند. (دستورالاخوان)
لغت نامه دهخدا
(نُ با)
غارتگری. (منتهی الارب). اخذمال به قهر. (از متن اللغه). اسم است نهب را. نهبه. نهّیبی ̍. نهیبی ̍. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به نهبه شود، اسم است انتهاب را. (از متن اللغه). اسم است منهوب را. (از اقرب الموارد). نهّیبی ̍. نهیبی ̍. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زیبا ساختن و جمیل و صاحب حسن کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به صیغۀ تثنیه، نام دو کوه است در تهامه. (از منتهی الارب). و آن مشتمل است بر نهب الاعلی و نهب الاسفل. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
نهبور. نهبره. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نهبره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهب کردن
تصویر نهب کردن
تاراجیدن غارت کردن یغما کردن: (لشکریان قصد خیمه مجد الملک کردند و... خیلخانه او نهب و غارت کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
دونی تازی گشته آن دونیج است و آن کشتی است دریایی دراز تیز رو، پرنده ای است. نوعی کشتی دراز تندرو، نام پرنده ای که آنرا دونیج نیز گویند (ناظم الاطباء) توضیح با ماخدی که در دست بود این پرنده شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهب
تصویر منهب
اسپ تیز تک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهبوغ
تصویر نهبوغ
((نُ))
نوعی کشتی دراز تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناب
تصویر ناب
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهش
تصویر نهش
قرار، وضع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نصب
تصویر نصب
کارگزاری، کارگزاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
با لحن خشمناک کسی را مخاطب قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی