دهی است از دهستان افشاریۀ بخش آوج شهرستان قزوین در 45 هزارگزی شمال شرقی آوج و در جلگۀ سردسیری واقع است و 298 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خررود، محصولش غلات و کشمکش و بادام، شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان افشاریۀ بخش آوج شهرستان قزوین در 45 هزارگزی شمال شرقی آوج و در جلگۀ سردسیری واقع است و 298 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خررود، محصولش غلات و کشمکش و بادام، شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دونی. کشتی ای است دریائی دراز تیزرو، آن را دونیچ نیز گویند معرب دونی. (از منتهی الارب). سفینۀ طویل تندرو و سبک سیر از سفاین بحری، آن را بدان جهت نهبوغ گویند که شباهت دارد به پرنده ای به همین نام. (از متن اللغه) ، نام مرغی است. (از منتهی الارب). طایری است. (از متن اللغه). نام مرغی است که دونیج نیز گویند. (ناظم الاطباء)
دونی. کشتی ای است دریائی دراز تیزرو، آن را دونیچ نیز گویند معرب دونی. (از منتهی الارب). سفینۀ طویل تندرو و سبک سیر از سفاین بحری، آن را بدان جهت نهبوغ گویند که شباهت دارد به پرنده ای به همین نام. (از متن اللغه) ، نام مرغی است. (از منتهی الارب). طایری است. (از متن اللغه). نام مرغی است که دونیج نیز گویند. (ناظم الاطباء)
قصبۀ مرکز دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند است در 35 هزارگزی جنوب شوسف و 7 هزارگزی غرب راه مشهد به زاهدان. در جلگۀ گرمسیری واقع است و 3097 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصول عمده اش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند است در 35 هزارگزی جنوب شوسف و 7 هزارگزی غرب راه مشهد به زاهدان. در جلگۀ گرمسیری واقع است و 3097 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصول عمده اش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش شوسف شهرستان بیرجند که در جنوب خاوری بخش واقع و حد فاصل بین بلوچستان و سیستان در حاشیۀ کویر لوط واقع است. این دهستان بواسطۀ خشکی و کمی آب از حیث ارزاق همیشه احتیاج به کمک خارجی دارد و در تمام وسعت آن نقطۀ حاصل خیز نمی توان یافت. اغلب قنوات آن شور و مانع رشد غلات و سایر نباتات شده و به این جهت حاصل آن نصف سایر نقاط قاین خواهد بود. این دهستان از 113 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 19000 تن است. قراء مهم آن عبارتند از چهار فرسخ با 1488 تن سکنه و تمام ده 954 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش شوسف شهرستان بیرجند که در جنوب خاوری بخش واقع و حد فاصل بین بلوچستان و سیستان در حاشیۀ کویر لوط واقع است. این دهستان بواسطۀ خشکی و کمی آب از حیث ارزاق همیشه احتیاج به کمک خارجی دارد و در تمام وسعت آن نقطۀ حاصل خیز نمی توان یافت. اغلب قنوات آن شور و مانع رشد غلات و سایر نباتات شده و به این جهت حاصل آن نصف سایر نقاط قاین خواهد بود. این دهستان از 113 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 19000 تن است. قراء مهم آن عبارتند از چهار فرسخ با 1488 تن سکنه و تمام ده 954 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
جای هلاک. (منتهی الارب). مهلکه. نهبور. نهبوره. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نهابر، نهابیر، زمین بلند. (منتهی الارب). آن قسمت از زمین که اشراف دارد. نهبور. نهبوره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر، کوه ریگ یا مغاک میان پشته ها. نهبوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر. رجوع به نهابر و نهابیر شود
جای هلاک. (منتهی الارب). مهلکه. نهبور. نهبوره. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نهابر، نهابیر، زمین بلند. (منتهی الارب). آن قسمت از زمین که اشراف دارد. نهبور. نهبوره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر، کوه ریگ یا مغاک میان پشته ها. نهبوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر. رجوع به نهابر و نهابیر شود
نهبه. رجوع به نهبه شود، تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن منسوب کردن. (ناظم الاطباء) ؟ رجوع به نه بهر شود، بسیار بزرگ و کلان و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
نهبه. رجوع به نُهبَه شود، تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نُه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن منسوب کردن. (ناظم الاطباء) ؟ رجوع به نه بهر شود، بسیار بزرگ و کلان و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
غارت. (غیاث اللغات). نهبه. رجوع به نهبه شود. - نهبه کردن، غارت کردن. تاراج کردن: می رود با تو که یابد عقبه ای که تواند کردت آنجا نهبه ای. مولوی. ، دریافت. ادراک. فهم. (ناظم الاطباء)
غارت. (غیاث اللغات). نهبه. رجوع به نهبه شود. - نهبه کردن، غارت کردن. تاراج کردن: می رود با تو که یابد عقبه ای که تواند کردت آنجا نهبه ای. مولوی. ، دریافت. ادراک. فهم. (ناظم الاطباء)
دونی تازی گشته آن دونیج است و آن کشتی است دریایی دراز تیز رو، پرنده ای است. نوعی کشتی دراز تندرو، نام پرنده ای که آنرا دونیج نیز گویند (ناظم الاطباء) توضیح با ماخدی که در دست بود این پرنده شناخته نشد
دونی تازی گشته آن دونیج است و آن کشتی است دریایی دراز تیز رو، پرنده ای است. نوعی کشتی دراز تندرو، نام پرنده ای که آنرا دونیج نیز گویند (ناظم الاطباء) توضیح با ماخدی که در دست بود این پرنده شناخته نشد