جدول جو
جدول جو

معنی نهانسو - جستجوی لغت در جدول جو

نهانسو(نِ / نَ)
عالم پنهان. کنایه از عالم علوی است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نانسی
تصویر نانسی
(دخترانه)
نام شهری در فرانسه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهانسوز
تصویر جهانسوز
(پسرانه)
فتنه و آشوب به پا کننده در جهان، بی اعتنا به جهان و هر چه در آن است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارطرف، چهارجانب، چهار سمت، جهات چهارگانه، کنایه از دنیا، نوعی پیچ گوشتی با سری متقاطع، کنایه از چهارراه میان بازار، محلی که چهار بازار از آن منشعب می شود، چهارراه، کنایه از همه جا، چهارضلعی، ویژگی شکم سیر و بسیار پر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان
تصویر نهان
پوشیده، پنهان، نهفته، باطن، ضمیر، منزوی، غایب، اندوخته، ذخیره، ناشناس، نهانی، جدا، دور، دل،
قلب، اندرون، معنی، راز، سر، محرمانه، در خفا
نهان داشتن: پنهان کردن، پوشیده داشتن
نهان کردن: پنهان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانو
تصویر نانو
گاهواره، گهواره، بانوج، آوازی که مادر هنگام گهواره جنباندن و خواباندن فرزند می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
مخفی، مخفیانه، کنایه از خزینه، اندوخته، گنج، کنایه از حقیقت، معنی، راز، سر، کنایه از ضمیر، دل، باطن، کنایه از قبر، گور، مدفن، درونی، نامشهود، کنایه از در نهان، در دل، دزدانه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ نَ)
نهانی:
چون نشنوی که دهر چه گوید همی ترا
از رازهای رب نهانک بزیر لب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شهری است در شمال شرقی فرانسه که پایتخت قدیم لورن بوده و مرکز شهرستان مورت -ا-موزل است و 120600 تن جمعیت دارد، این شهر در فاصله 353 هزارگزی پاریس واقع است
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ناخوب. ناپسندیده. غیرمستحسن. قبیح. زشت. نانیکو. که نیکو نیست:
نکوکار و بادانش و داددوست
یکی رسم ننهد که آن نانکوست.
اسدی.
بر پشت من از زمانه تو می آید
وز من همه کار نانکو می آید.
خیام
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ)
نانجوی، رجوع به نانجوی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کاشف وطبیعی دان و سیاستمدار بلژیکی است (1861- 1930 میلادی). وی در راه رسیدن به قطب شمال قدم هائی برداشت و به گروئنلند و دریاهای قطبی سفر کرد و به اکتشافاتی توفیق یافت. طرح کشتی موسوم به فرام از اوست
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ)
نوعی از نسناس. (از منتهی الارب). غول و نسناس ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از بخش جالق شهرستان سراوان، در 72هزارگزی شمال جالق، در نزدیکی مرز پاکستان، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش خرما و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ژُ نُ)
آلفرد. نام نقاش فرانسوی، متولد در افن باخ (هس) بسال 1800 و متوفی بسال 1837 م
تونی. برادر آلفرد، متولد در افن باخ. او نیز مصور بود (1803- 1852 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
شتر رام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پایتخت جزایر باهاما که 13000 تن جمعیت دارد و در جزیره نیو پرویدانس قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ چَ / چِ)
پوشیده و چیز پنهان و مخفی و راز. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 405 و نیز رجوع به نهانجای شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در گیاه شناسی، مخفی التناسل. گمزاد. مخفی الزهر، مانند خزه و قارچ. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام محله ای است در بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معرب چهارسو. کلمه فارسی است بمعنی چهار طرف
لغت نامه دهخدا
(چَ)
از آبادیهای مازندران و استرآباد است. و ابن اسفندیار گفته است: مصقله بن هبیره که مدت دو سال بافرخان بزرگ در جنگ و ستیز بود سر انجام در راه بین کجور و کندسان کشته شد و در دهکدۀ چهارسو مدفون شد، قبرش در آنجا در عهد مؤلف مزبور زیارتگاه مردم عوام بود زیرا گمان میکردند که مقبرۀ یکی از اصحاب پیغمبرست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 205)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چارسو. چهارسوک. چهارطرف. چهارجهت. چهارجانب. چهارسمت، محل تقاطع دو بازار. آنجا که دو بازار مانند صلیب هم را قطع کنند:
دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر
ره بر چهارسوی امان چون گذاشتی.
خاقانی.
، چهاربازار، آن محل که بازار به چهار جانب از آن باز و ممتد گردد. چهارسو. چهارسوق: ’اذالتقت اربع طرق یسمونها مربعه. و یسمیها اهل الکوفه: الجهارسو، و الچهارسو بالفارسیه’. (البیان والتبیین جاحظ چ حسن السندوبی ج 1 ص 33). همین عبارت در طبع حسن افندی الفاکهانی ص 10 ’جهارسوک’ آمده و این اصح است. (حواشی برهان) : هر چهارسوئی عرصۀ عرصات و لجۀعمال. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53).
فریق دیگر طرف چهارسو رفتند. (انیس الطالبین ص 101). در رفتن شما به طرف چهارسو حکمتی بوده است. (انیس الطالبین ص 209). اجازت طلبیدم که به طرف چهارسوی ترمذ روم. (انیس الطالبین 209). و به راه چهارسو به طرف یخدان بتعجیل روان شدم. (انیس الطالبین ص 321) ، مربع. چهارپهلو. چهارضلعی: و او را به حدود کردوان یکی کوه است و سر او پهن و هامون، و چهارسو چهارفرسنگ اندر چهارفرسنگ و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو. (حدود العالم). و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 126).
- چهارسوها، جمع واژۀ چهارسو. ذواربعه اضلاع: ’چهارسوها چند گونه اند’. (التفهیم).
، مکعب. شش وجهی: و گور مادر سلیمان از سنگ کرده اند خانه چهارسو هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). رجوع به چارسو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
منسوب به نهان: پنهانی سری: (قسمی نهانیهاء عقلی و قسمی نهانیهاء شریعی) یا زندگی نهانی (زندگی)، در نهان پنهانی: (سید... با سه پسر براهی مجهول بیک هفته باصفهان آمد نهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان
تصویر نهان
پنهان، مخفی، مستور، ظاهر و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانگه
تصویر نهانگه
جایی که در آن پنهان شوند: مخفی گاه
فرهنگ لغت هوشیار
ناخوب زشت: برپشت من اززمانه تو می آید وزمن همه کارنانکومی آید. (منسوب به خیام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانزا
تصویر نهانزا
نهانزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان
تصویر نهان
((نِ))
نهفته، پنهان، سری، پنهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نانو
تصویر نانو
نوعی گاهواره، لالایی، سرود خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارجانب، شمال، جنوب، مشرق، مغرب، چهارراه، چهارراه میان بازار، چارسوق، چارسوک، دنیا، جهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
((نِ))
پنهانی، سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهان
تصویر نهان
مخفی، مستتر، بطن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
محرمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهانی، خفی، درخفا، زیرجلکی، محرمانه، مخفیانه
متضاد: آشکارا
فرهنگ واژه مترادف متضاد