جدول جو
جدول جو

معنی نهاریدن - جستجوی لغت در جدول جو

نهاریدن
(وَ زَ دَ)
مصدر نهار است که چیزی خوردن اندک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). چاشت خوردن. ناهارخوردن. چیزی اندک در بامداد خوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نهاریدن
(وَ اَ تَ)
ترسیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بترسیدن از چیزی یا از کسی. (اوبهی). ترسیدن. واهمه کردن. (برهان قاطع) :
زلف گوئی ز لب نهاریده ست
به گله سوی چشم رفتستی.
بخاری (از رشیدی).
، گداختن و کاستن بدن. (برهان قاطع). ظاهراً مصحف نهازیدن است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، اتلاف کردن. بیجا خرج کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نهاریدن
چیزی اندک خوردن برای ناشتا شکستن، کاستن نقصان یافتن، گداختن تن لاغر شدن نزار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
ترسیدن، واهمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاریدن
تصویر نگاریدن
نگاشتن، نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ نِ شُ دَ)
آهاردن. آهار زدن
لغت نامه دهخدا
(بَ خوَ / خُ زَ دَ)
مبدل نالیدن. (فرهنگ نظام). نالیدن. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به ناره شود:
ناریدن نارو و نواهای سریچه
ناطق کند آن مردۀ بی نطق و بیان را.
سنائی.
، شکار کردن. گرفتن. گرفتار کردن، بزرگ کردن، دراز شدن. (ناظم الاطباء). قد کشیدن. دراز شدن. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(وَ نُ / نِ / نَ دَ)
ترسیدن. هراسیدن. (ناظم الاطباء) (؟)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
بترسیدن از چیزی یا کسی. (از لغت فرس اسدی ص 105). ترسیدن و واهمه کردن و بیم بردن. (برهان قاطع) :
زلف گوئی ز لب نهازیده ست
به گله سوی چشم رفتستی.
طیان (لغت فرس).
نهازیدن به معنی ترسیدن غلط است. رجوع به نهاریدن شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
افشاندن. نثار کردن. بخشش دادن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). شاید مصحف نثاریدن باشد
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
نگاشتن. (آنندراج). نوشتن. (ناظم الاطباء). تحریر کردن. (فرهنگ فارسی معین). نقش کردن:
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
نگاریدن آن کجا بشنوی.
فردوسی.
بگفت این و پس در دل مصطفی
نگاریدش این سورۀ باصفا.
شمسی (یوسف و زلیخا).
با اینهمه از سرشک بر رخ
ﷲ الحمد می نگارد.
خاقانی.
، آراستن. بزک کردن. آرایش کردن. زینت کردن:
دگرباره فرودآمد بت آرای
نگارید آن سمنبر را سراپای.
(ویس و رامین).
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی.
سعدی.
غلامان درّ و گوهر می فشانند
کنیزان دست و ساعد می نگارند.
سعدی.
، صورت بخشیدن. آفریدن:
ببیند زاندک سرشت آب و خاک
دو گیتی نگاریده یزدان پاک.
اسدی.
نگارنده دانم که هست از درون
نگاریدنش را ندانم که چون.
نظامی.
، ساختن. (یادداشت مؤلف) :
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری.
منوچهری (از یادداشت مؤلف).
، نقاشی کردن. (آنندراج). نقش کردن. کشیدن صورت و خط. رسم کردن. (ناظم الاطباء). تصویر کردن:
بر ایوان نگارید چندی نگار
ز شاهان و از بزم و از کارزار.
فردوسی.
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون به سان سر گاومیش.
فردوسی.
نگار سکندر چنان هم که بود
نگارید وز جای برگشت زود.
فردوسی.
و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.
منوچهری.
صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت
که جان در او نتوانم نهاد ننگارم.
خاقانی.
هر آن صورت که صورتگر نگارد
نشان دارد ولیکن جان ندارد.
نظامی.
بر این گوشه رومی کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
نثار کردن پول و جز آن. (ناظم الاطباء). نثار نمودن. (آنندراج). نثاردن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گرفته به چنگال می داردش
بدان تا به یک بار بنواردش.
زراتشت بهرام (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَتَ)
ترسیدن، مانند ترسیدن کودک از استاد. (ناظم الاطباء) ؟ رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 392 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ کُ نَ / نِ بِ دَ)
زنهار و امان دادن. (آنندراج). امان دادن و کسی را در پناه و حمایت خود درآوردن. (ناظم الاطباء) ، اصلاح شدن، آشتی کردن و عهد و پیمان صلح بستن، پارسا و پاکدامن کردن، شتافتن و تعجیل کردن، شکایت کردن، بر جهد و کوشش ترغیب نمودن، علم و ادب آموزانیدن، ترسانیدن و تهدید کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزاریدن
تصویر آزاریدن
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاریدن
تصویر انگاریدن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاریدن
تصویر شخاریدن
مجروح کردن، خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاریدن
تصویر شکاریدن
صید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانیدن
تصویر دهانیدن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهازیدن
تصویر آهازیدن
آهختن آهیختن آختن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خیساندن ترکردن نم کردن، آمیختن مزج، سرشتن، نم کشیدن خیسیدن، تراویدن زهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماریدن
تصویر آماریدن
شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
ترسیدن بیم بردن: (لبت گویی که نیم کفته گل است می و نوش اندر و نهفتستی) (زلف گویی ز لب نهازیده است بگله سوی چشم رفتستی)
فرهنگ لغت هوشیار
نقش کردن تصویر کردن، رسم کردن (اشکال هندسی)، تحریر کردن نوشتن، سکه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثاریدن
تصویر نثاریدن
نثارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاریدن
تصویر آهاریدن
آهاردن آهار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاریدن
تصویر شیاریدن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
((نِ دَ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگاریدن
تصویر نگاریدن
((نِ دَ))
نقش و نگار کردن، نوشتن، نگاشتن
فرهنگ فارسی معین