جدول جو
جدول جو

معنی نهابر - جستجوی لغت در جدول جو

نهابر
(نَ بِ)
جمع واژۀ نهبره. رجوع به نهبره شود، جهنم. (اقرب الموارد). دوزخ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مهالک. (متن اللغه). مواضع هلاک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهار
تصویر نهار
ناهار، گرسنه،
کنایه از کاهش، کاستی، برای مثال ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی - ۵۲)
کنایه از کاهش تن، لاغری
روز
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
روز. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 101) (منتهی الارب) (آنندراج). ضد لیل، یعنی روشنی مابین طلوع فجر تا غروب آفتاب یا از طلوع آفتاب تا غروب آن. (منتهی الارب). روشنی گستردۀ کشیده شده از مشرق به سوی مغرب را نامند و در عرف زمانی را گویند که این روشنائی در آن مدت باقی است. (از کشاف، از جامعالرموز). مترداف یوم وضد لیل است. (از متن اللغه). ج، انهر، نهر، او لایجمع کالسراب و العذاب. (از منتهی الارب) :
کی بود کردار ایشان همسر کردار او
کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار.
فرخی.
تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست
تا درپس هر لیلی آینده نهاری است.
فرخی.
ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.
فرخی.
که اوستاد نیابی به از پدر ز فلک
پدر چه کرد همان پیشه کن به لیل و نهار.
؟ (از تاریخ بیهقی).
اگر دهر منکر شود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نهارش.
ناصرخسرو.
من تولاّ به علی دارم کز تیغش
بر منافق شب و بر شیعه نهار آید.
ناصرخسرو.
از علی علم و شجاعت سوی امت ظاهر است
روشن و معروف و پیدا چون نهار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک نیز به کاری بوده ست.
خیام.
شب شده روز اینت نهاری شگرف
گل شده سرو اینت بهاری شگرف.
نظامی.
چون زر سرخ سپهر سوی ترازو رسید
راست برابر بداشت کفۀ لیل و نهار.
خاقانی.
بگسلد ار حد کند عقدۀ رأس و ذنب
بردرد ار رد کند پردۀ لیل و نهار.
خاقانی.
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار.
سعدی.
، انتشار روشنائی بینائی و افتراق آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، چوزۀ سنگخوار یا جغد نر یا بچۀ چوبینه و شوات نر، و مادۀ آن را لیل خوانند. (از منتهی الارب). بچۀ خرچال و سنگ خوارک. (برهان قاطع). جوجۀ قطا، یا بوم نر یا بچه کروان یا حباری نر یا بچۀ آن. (از متن اللغه). ج، انهره
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نهبره. رجوع به نهبره شود
لغت نامه دهخدا
(نُهْ بَ)
ذوتسعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). نه ضلعی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ضرب هابر، ضرب که گوشت را ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج). زدنی که گوشت را ببرد. (ناظم الاطباء). ضرب هبرو هبیر. هابر یعنی قاطع گوشت. (تاج العروس) ، نام مردی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بِ)
جمع واژۀ شهبره. (ناظم الاطباء). رجوع به شهبره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. در 22 هزارگزی اهر و 55 هزارگزی جادۀ تبریز به اهر، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع و دارای 336 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات و سر درختی، شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از مدارج دینی زرتشتیان. در کتاب خرده اوستا آمده است: نزد زرتشتیان ایران نوزوتی عبارت است از آداب و مراسمی که پس از اجرای آنها هیربدزاده ای نابر یا ناور یا نونابر می شود یا به درجۀ یک پیشوای دینی رسیده هیربد میگردد... از برای نابر شدن سن پانزده سالگی شرط شده است. (خرده اوستا ص 69 و 70)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کاهش. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). کاهش و گدازش تن. (اوبهی) (برهان قاطع) (از جهانگیری) (از رشیدی) (انجمن آرا) :
ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.
فرخی.
بخت شما و عمر شما هر دو برفزون
وآن مخالفان بداندیش در نهار.
فرخی.
شرع ز تو فربه است و دین ز تو برپای
ای ز تو شخص ستم نهار گرفته.
مجیر (از حاشیۀ برهان قاطع).
خدایگانا هر چند ماه دانش و فضل
چو شخص فاضل و عالم گرفته ست نهار.
شمس فخری.
، ترس. بیم. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آراء) (ناظم الاطباء). هول. وحشت. (ناظم الاطباء). نیز رجوع به نهاریدن شود:
نهنگ از او به خروش است و دیو از او به فغان
پلنگ از او به نهیب است و شیر از او به نهار.
فرخی (از جهانگیری).
، خرج بیجا و اتلاف وکاهش، نقصان و زیان و خسارت. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، بت. صنم. (ناظم الاطباء). رجوع به بهار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناهار. (جهانگیری) (رشیدی). ناشتا. (رشیدی). چیزی نخورده. گرسنه. (فرهنگ خطی). مخفف ناهار است که چیزی نخوردن از بامداد باشد تا مدتی از روز. (برهان قاطع). کسی که از بامداد چیزی نخورده باشد، در اصل ناآهار بود چه آهار به معنی خورش است. (غیاث اللغات). ناشتا. علی الریق. (یادداشت مؤلف) :
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه خشکار بامداد نهار.
حکیمی (یادداشت مؤلف).
، طعام که نیمروز خورند. غذای معتادنیم روز و آن از کلمه نهاری و ناهاری آمده است یعنی ناشتائی. در اصل نهار شکستن به معنی خوردن غذا پس از ناشتا بودن بوده است و امروز نهار خوردن گویند برای غذای میان روز. (از یادداشت های مؤلف). رجوع به ناهار کردن و نهار خوردن و ناهاری و نهاری شود، بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). رجوع به نهمارشود.
- بر نهار، ناشتا: انا علی الریق، بر نهارم. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف).
- بر نهار آشامیدن، به ناشتا خوردن. شرب بر ریق. شرب علی الریق: چون دو درم از او بر نهار بیاشامند... ضیق النفس را نفع دهد. (ریاض الادویه) (یادداشت مؤلف).
- بر نهار بودن، ناشتا بودن. (یادداشت مؤلف).
- نهار چیدن، نهاری بر سفره نهادن. سفره گستردن.
- نهار خوردن، نهاری خوردن. ناهاری خوردن. غذای نیم روز خوردن.
- نهار شکستن، ناشتائی خوردن.
- نهار کردن، ناشتائی خوردن. نهار شکستن:
گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو
با قرص آفتاب توانی نهار کرد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به نهاری کردن شود.
- نهار کشیدن، غذا در ظرف کردن. غذای ظهر را آماده کردن و بر سفره یا میز چیدن
لغت نامه دهخدا
ناهار، چیزی نخورده، ناشتا، طعامی که در نیمروز خورند، ناشتائی خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
تاراج تاراجگر، جمع نهب، پروه ها (غنائم) غارت کردن (غیاث)، غارت: (... همه در معرض قتل و اسر و در نهاب نهب و فتک) (جومع الحکایات 2: 1)، جمع نهب: الف - غنیمتها. ب - حمله ها. توضیح بنظر می آید که در فارسی گاه بصورت مفرد آید: (زین نکویان یکی زروی عتاب پشت غم را خمی دهد زنهاب) (حدیقه. مد. 357)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار
تصویر نهار
کاهش، کاستی، کاهش تن، لاغری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
((نِ))
غارت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهار
تصویر نهار
((نَ))
روز، غذای ظهر
فرهنگ فارسی معین
روز، یوم، ناشتا، تن گدازی، گدازش، لاغری، کاهش
متضاد: لیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناهار
فرهنگ گویش مازندرانی