جدول جو
جدول جو

معنی ننهفتن - جستجوی لغت در جدول جو

ننهفتن
(لَسَ / لَ)
نانهفتن. پنهان نکردن. مقابل نهفتن. رجوع به نهفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهفته
تصویر نهفته
پوشیده، پنهان، مخفیانه، ناشناخته، راز، غایب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
پوشیده و پنهان کردن، مخفی شدن
در خاک پنهان کردن، به خاک سپردن، دفن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهشتن
تصویر نهشتن
نهادن، گذاشتن، نشاندن، نصب کردن
رسوب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ جَ)
پنهان نکردن. نپوشیدن. مستور نداشتن. مخفی نکردن. مقابل نهفتن. رجوع به نهفتن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ هَُ تَ)
غیرقابل استتار. که قابل اخفاء نیست. که آشکار و واضح و لائح و هویداست. که آن را نتوان یا نشاید پوشید و نهفت و پنهان کرد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هویدا. ظاهر. بارز. آشکار. واضح. برملا. روشن. لائح. نانهان. نامستور. غیرمستتر. نامخفی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیاهختن. نیاهیختن. ناآهختن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نگذاشتن. ننهادن. مقابل هشتن
لغت نامه دهخدا
(لَ حَ)
ناشکفتن. مقابل شکفتن. رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل شنفتن. رجوع به شنفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
نگفتن. مقابل گفتن:
سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سرانگشت سوی لقمه دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید.
سعدی.
چه گویم که ناگفتنم خوشتر است
زبان در دهان پاسبان سر است.
؟
رجوع به گفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ ءَ)
نسفتن. سوراخ نکردن. مقابل سفتن. رجوع به سفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاشفتن. ناآشفتن. مقابل آشفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ لَ)
نرفتن. مقابل رفتن. رجوع به رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
مقابل گرفتن. رجوع به گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
مقابل نشستن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نوشتن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ مَ دَ)
پوشیدن. پنهان کردن. (از آنندراج) از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (ناظم الاطباء). مخفی نمودن. (ناظم الاطباء). نهان کردن. مستور کردن. مکتوم داشتن. کتمان کردن. مستور داشتن. پوشاندن. پوشیده داشتن:
سخنگوی هر گفتنی را بگفت
همه گفت دانا ز نادان نهفت.
بوشکور.
دبیر جهاندیده را خواند و گفت
که راز بزرگان بباید نهفت.
فردوسی.
ندیدم که بر شاه بنهفتمی
وگرنه من این رازکی گفتمی.
فردوسی.
وز آن پس هجیر سپهبدش گفت
که از تو سخن را نباید نهفت.
فردوسی.
اینهمه زاری عاشق بنمود و ننهفت
هیچ معشوقه او را دل و دیده نشکفت.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 190).
گناه بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن.
فخرالدین اسعد.
فروغ خور به گل نتوان نهفتن.
فخرالدین اسعد.
سخن تا نگوئی توانیش گفت
ولی گفته را باز نتوان نهفت.
؟ (از کلیله و دمنه).
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان.
مسعودسعد.
چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد.
برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال.
خاقانی.
گفت پیغمبر که هر کو سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت.
مولوی.
نیارستم از حق دگر هیچ گفت
که حق ز اهل باطل بباید نهفت.
سعدی.
هم بباید سخن بگفت آخر
مشک را چون توان نهفت آخر.
اوحدی.
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.
اوحدی.
به مستی توان در اسرار سفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت.
حافظ.
ما راز پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان.
حافظ.
- اندرنهفتن، پوشیده داشتن. مکتوم داشتن. کتمان کردن:
نگه کرد کسری به داننده گفت
که دانش چرا باید اندرنهفت.
فردوسی.
به آواز شیروی گفتم همی
دگر نامش اندر نهفتم همی.
فردوسی.
- روی نهفتن، غایب شدن:
خلاف دوستی باشد به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمودن روی و دیگر بار بنهفتن.
سعدی.
، دفن کردن:
نهفتند صندوق او را به خاک
ندارد جهان از چنین کار باک.
فردوسی.
چنین گفت رومی یکی رهنمای
که ایدر نهفتن ورا (اسکندر را) نیست رای.
فردوسی.
، مخفی شدن. پنهان گشتن. (ناظم الاطباء). پوشیده شدن. پنهان شدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، زیبا گشتن. جمیل شدن. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پوشیدن. پنهان کردن. نهفتن (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ سَ)
نخفتن. خواب نکردن. نخوابیدن. بیدار ماندن. به خواب نرفتن:
که بر ساز کامد گه رفتنت
سرآمد نژندی و ناخفتنت.
فردوسی.
من از ناخفتن شب مست مانده
چو شمشیری قلم در دست مانده.
نظامی.
شکایت پیش از این روزی ز دست خواب میکردم
به غم خواران و نزدیکان، کنون از دست ناخفتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ شُ دَ)
تلفظی از شنفتن. شنیدن و گوش دادن و شنفتن، دریافتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ تَ)
صاحب فرهنگ شعوری گوید بمعنی مسدود شدن راه آب و سدها و امثال آن است و آن را پافته شدن نیز گویند. در جای دیگر دیده نشد و به شعوری نیز اعتمادی نیست
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل نهادن. رجوع به نهادن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
پوشیده، پنهان: (تا مردسخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد) (گلستان. چا. فروغی. بخ. 15)، در پنهانی مخفیانه: (ترکان خاتون کربوغا را نهفته به اصفهان فرستاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
پوشیده کردن پنهان ساختن: (بخورشید رویان سپهدار گفت که این خواب را باز باید نهفت) (شا. بخ. 38: 1)، پوشیده شدن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنفتن
تصویر شنفتن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهستن
تصویر نهستن
نهادن، نشاندن و نصب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنافتن
تصویر شنافتن
شنیدن و گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخفتن
تصویر ناخفتن
بیدارماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانهفته
تصویر نانهفته
هویدا، ظاهر، بارز، آشکار، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
((نُ یا نِ هُ تَ))
پنهان کردن، پوشیده شدن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
مخفی، بالقوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
اختفاء، اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
اختفا، پنهان کردن، پوشاندن، پوشیدن، مخفی کردن، نهان کردن
متضاد: افشا، فاش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد