- نمگینی (نَ)
نمگین بودن. نمناکی. رطوبت. تری
معنی نمگینی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(نَ)
لغت نامه دهخدا
نم آگین. نمناک. (آنندراج). نمدار. تر. مرطوب. (ناظم الاطباء). بانم. نمگن: سماروغ گیاهی بود که اندر جاهای نمگین روید. (لغت نامۀ اسدی). چون آهن کی در خاک نمگین بماند ژنگار برآرد. (سندبادنامه ص 45).
- دیدۀ نمگین، چشم اشک آلود:
دانست که با سینۀ غمگینم و با دیدۀ نمگین.
خواجه عبداﷲ انصاری
- دیدۀ نمگین، چشم اشک آلود:
دانست که با سینۀ غمگینم و با دیدۀ نمگین.
خواجه عبداﷲ انصاری
(نَ مَ)
لغت نامه دهخدا
شوری. (ناظم الاطباء). نمکین بودن. نمک دار بودن، ملاحت و خوشگلی. (ناظم الاطباء). خوبی و ملاحت. (آنندراج)
(غَ)
لغت نامه دهخدا
آزردگی و رنج و اندوه و ملالت. (ناظم الاطباء). غمگین بودن. اندوهناک شدن. رجوع به غمگنی شود
مرطوب، نمدار، نمسار، نمناک، نموک
Joylessness, Dismalness, Glumness, Heavyheartedness, Moroseness
غمگینی، غم و اندوه، سستی، اندوهگینی، اندوهناکی
