نمگین نمگین نم آگین. نمناک. (آنندراج). نمدار. تر. مرطوب. (ناظم الاطباء). بانم. نمگن: سماروغ گیاهی بود که اندر جاهای نمگین روید. (لغت نامۀ اسدی). چون آهن کی در خاک نمگین بماند ژنگار برآرد. (سندبادنامه ص 45). - دیدۀ نمگین، چشم اشک آلود: دانست که با سینۀ غمگینم و با دیدۀ نمگین. خواجه عبداﷲ انصاری لغت نامه دهخدا
همگین همگین همه، برای مِثال دادند به او سعادت کلی / از برج شرف ستارگان همگین (امیرمعزی - ۵۱۹) فرهنگ فارسی عمید
غمگین غمگین آنکه غم و غصه دارد، اندوهگین، اندوهناک، غمناک، برای مِثال غم آن کسی خوردن آیین بُوَد / که او بر غمت نیز غمگین بُوَد (اسدی - ۱۰۹) فرهنگ فارسی عمید