- نمک
- جسمی سفید رنگ، بلوری، شورمزه و محلول در آب که در اغذیه می ریزند و با بسیاری از خوراکی ها خورده می شود که از آب دریا و از معدن به دست می آید، کلرور سدیم، نمک طعام
معنی نمک - جستجوی لغت در جدول جو
- نمک
- ماده ای است سفید رنگ که به آسانی سائیده میگردد و در آب حل میشود و آنرا برای لذیذتر کردن غذاها بکار میبرند، نمک طعام بطور عام جسمی است مرکب که از ترکیب یک اسید با یک فلز و یا تاثیر یک اسید بر یک باز بدست میاید و در صورت اخیر فلز باز بجای ئیدروژن اسیدمی نشیند ملح، نمک طعام. یا ترکیبات: نمک بلور. نمک ترکی. یانمک ترکی. قطعات متبلور نمک طعام که در سیستم مکعب متبلور میشوند و ضمن استخراج نمک سنگ از معدن بدست میایند. دل نمک نمک بلور. یانمک سنگ. نمک طعامی که بصورت تکه سنگ و قطعات بزرگ و کوچک از معدن استخراج شده باشد نمک کوبیده نمک سنگی. یانمک سنگی. نمک سنگ. یا سنگ طعام. نمک طعام بصورت معادن عظیمی در ته نشست ها و رسوبات در ضمن چین خوردگیها وجود دارد که بشکل نمک سنگ آنرا استخراج میکنند و همچنین در آب دریاها بمقدار فراوان موجوداست و در صورت لزوم قابل استخراج میباشد. نمک طعام درآب محلول است و از مهمترین املاحی است که در اغذیه روزانه مورد استفاده است نمک. یا نمک فرنگی. سولفات دو منیزی متبلور را گویند و بعنوان مسهل در تداوی تجویز میشود نمک فرنگی اصل سولفات دومنیزی. یا نمک فرنگی اصل. نمک فرنگی. یا نمک فرنگی مصنوعی. یا نمک قلیا. کربنات سدیم طبیعی را گویند که در صورت خلوص جسمی است سفید رنگ گویند و دارای طعم شور است و در آب گرم حل میشود و در پزشکی مورد استفاده است و برای رفع ترشی زیاد معده تجویز میشود. درشوره زارها وجود دارد و از خاکستر اشنان نیز بدست میاید. در شیشه سازی و صابون پزی نیز مصرف میشود. یا حق نمک. حق هم صحبتی و هم غذایی: ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من میروم الله معک. (حافظ. 204) یا نمک بر جگر داشتن، محنت بر محنت و عذاب پی عذاب کشیدن، یا نمک درآتش افکندن، شور و غوغا و فریاد کردن، ملاحت آن. یا نمکها. موادی هستند مرکب از بنیان یک اسید با یک فلز که در فرمول آنها فلز جانشین ئیدرژن اسیدی شده است که بنیانش درترکیب نمک بکار رفته. نمکها در طبیعت بحالت محلول یا جامد یافت میشوند. مهمترین نمکها عبارتند از نمک طعام (کلرورسدیم) و سنگ آهک (کربنات کلسیم) و شوره (نیترات پتاسیم) و نمک فرنگی و سنگ گچ (سولفات کلسیم)، برخی نمکها درآب محلولند و برخی نامحلولند (اکثر محلول میباشند)، نمکهای محلول و نامحلول در آب عبارتند از: کلرورها که نمک های اسید کلریدریک میباشند. تمام آنها محلولند بجز کلرورهای مس و جیوه و نقره و سرب (کلرور سرب فقط در آب جوش حل میشود)، نیتراتها که نمکهای اسید نیتریک میباشند)، همه درآب محلولند، سولفاتها که نمکهای اسید سولفوریک میباشند و باستثنای سولفاتهای سرب و باریم و کلسیم بقیه درآب حل میشوند، سولفورها که نمکهای اسید سولفوریک هستند و همه در آب نامحلولند باستثنای سولفورهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم که در آب حل میشوند (بعبارت دیگر فقط سولفورهای فلزات قلیایی درآب محلولند)، کربناتها که نمکهای اسید کربنیک میباشند و همه در آب نامحلولند باستثنای کربناتهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم (کربناتهای قلیایی فقط در آب محلولند)، محلول نمکهاجریان برق را هدایت میکند و علت آن است که محلول نمکها درآب بصورت دو} یون 4 {تجزیه میشود: یکی یون فلزی و دیگر یون بنیان اسید املاح
- نمک ((نَ مَ))
- ماده سپیدی است که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را از آب دریا و معدن به دست می آورند
نمک به حرام: ناسپاس، حق ناشناس
نمک را خوردن و نمکدان را شکستن: کنایه از به ولی نعمت خود خیانت کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، کنایه از ملیح، زیبا
منسوب به نمک: نمک زده نمکدار، با ملاحتملیح (بیشتر در مورد زنان و دختران و کودکان بکار رود)
نمک خوراکی
نان ونمک کسی را خوردن
آنکه نان ونمک کسی را خورده
نمک خوار بودن، عمل نمک خواره
دوغ یا ماستی که در آن نمک و سبزی بریزند
جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
ظرف کوچکی که در آن نمک می ریزند، کنایه از دهان معشوق
آنکه حقوق نان ونمک را رعایت نکند، نمک به حرام، ناسپاس
کسی که نان ونمک دیگری را خورده و با خرج او پرورش یافته
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
شوری، ملاحت
نمکین، دوغ و ماستی که در آن نمک و زیره و گشنیز کوفته ریخته باشند
ملیح، خوشگل و زیبا و خوشایند، مطبوع
نمک سوده: ما که از دست روح قوت خوریم کی نمک سودعنکبوت خوریم ک (حدیقه. مد. 369)
نمکزار: وز بس دم دی مهی عدو را بر چهره نمکستان گشاید. (خاقانی. عبد. 501)
نمکزار، معدن نمک
حلوایی است که آنرا از آرد و شکر با عسل و دوشاب پزند و مغز گردو و بادام و پسته و غیره در آن داخل کنند و قند سوده و مشک و گلاب بر آن پاشند و خورند
سرزمینی شور که در آن نمک فراوان باشد
شکستن و خردکردن نمکدان. یا نمک خوردن و نمکدان شکستن
ظرفی شیشه ییبلورین و غیره که در آن نمک کنند، دهان معشوق. شخص با ملاحت. توضیح زنان در هنگام قربان و صدقه رفتن کودکان ملیح و با نمک آنان را بدین نام خوانند، شخص بیمزه (بشوخی گویند)
اشک فرو ریختن، گریان شدن
عدم رعایت حقوق نان و نمک: نمک بحرامی ناسپاسی
زنک سخن چین و نمک نشناس با این وصف باز شرم نمیکرد و با او دم از دوستی میزد
عدم رعایت حقوق نان و نمک: نمک بحرامی ناسپاسی
آنکه رعایت حقوق نان و نمک را نکند نمک بحرام ناسپاس
نمکزار: در نمک لان چون خری مرده فتاد آن خری و مردگی یکسو نهاد. (مثنوی. نیک. 319: 2)
نمکزارنمک لان
موظف شدن برعایت حق نان و نمک مرهون ولی نعمت گردیدن، مجازات نمک بحرامی رادیدن