جدول جو
جدول جو

معنی نمنم - جستجوی لغت در جدول جو

نمنم
(نِ نِ)
سپیدی های ناخن. (فرهنگ خطی). نمنم. (منتهی الارب). رجوع به نمنم شود، نشان و خط که باد بر خاک گذارد. (منتهی الارب). شیار و خطوطی که وزش باد بر خاک پدید آرد. نمنیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نمنم
(نُ نُ)
سپیدی که بر ناخن جوانان پدید آید. نمنم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد آن نمنمه است
لغت نامه دهخدا
نمنم
نشان باد، سپیدک ناخن نقش کردن، زینت دادن، منجوقهای ریز ریز که بوسیله آنها قاب قران سرمه دان جای مهر نماز و غیره را تزیین میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
نمنم
((نَ نَ))
نقش کردن، زینت دادن، در فارسی منجوق های ریزریز که به وسیله آن ها قاب قرآن و سرمه دان و جای مهر نماز و غیره را تزیین می کردند
تصویری از نمنم
تصویر نمنم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمام
تصویر نمام
سخن چین، آنکه سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام
فرهنگ فارسی عمید
(نُ نُ مَ / نِ نِ مَ)
سپیدی که بر ناخن افتد. (مهذب الاسماء). واحد نمنم است. رجوع به نمنم شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نگار کردن و آراستن. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و نقش نمودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن و نقش کردن جامه. (یادداشت مؤلف) ، خط کشیدن باد بر خاک و گذاشتن آن همچو کتابت. (آنندراج) (از منتهی الارب). خطخط کردن وزش باد خاک را و بر آن آثاری باقی گذاشتن که گوئی چیزی روی آن کتابت کرده اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ نَ)
ثوب منمنم، جامۀ آراسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَم م)
سخن چین. (منتهی الارب). نمام. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). سخن چینی کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن چین و نمام. (ناظم الاطباء) :
گفت حق سیماهم فی وجههم
ز آنکه غماز است سیما و منم.
مولوی.
، ورغلاننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ هََ)
دهی است از دهستان دیزمار شرقی در بخش ورزقان شهرستان اهر که 637 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و میوه های درختی و جنگلی، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ مُ)
چیزی است سرخ و شبیه به مرجان. (برهان قاطع) (آنندراج). زعرور بود به تازی و آلوچه نیز گویندش، سرخ بود وزرد نیز باشد، در کوه روید از درخت. (فرهنگ خطی). مصحف نمتک است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نمتک شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نمنم. (منتهی الارب). رجوع به نمنم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سخن چین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). بسیار غمازی کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). نمام. منم. (متن اللغه). نام. (اقرب الموارد). خبرکش. دوبه هم زن. (یادداشت مؤلف) ، ورغلاننده و آراینده سخن را به دروغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمم
تصویر نمم
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمنم دوزی
تصویر نمنم دوزی
دوختن نمنم نوعی ملیله دوزی بوسیله منجوقهای ریز ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیم
تصویر نمیم
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم نم
تصویر نم نم
کم و با دانه های کوچک و خرد باریدن باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمام
تصویر نمام
خبرکش، سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمنه
تصویر نمنه
نازک نگاری (مینیاتور)، سایه زدن، نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمام
تصویر نمام
((نَ مّ))
سخن چین، غماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمیم
تصویر نمیم
((نَ))
سخن چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نم نم
تصویر نم نم
((نَ. نَ))
ریزریز، آهسته آهسته
فرهنگ فارسی معین
بدگو، خبرچین، سخن چین، غماز، مفتری، ناسزاگو، واشی، واشیه، همام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندک اندک، خرده خرده، ریزریز، نم نمک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای پر نم و رطوبت
فرهنگ گویش مازندرانی
آرام آرام، بارش خفیف باران
فرهنگ گویش مازندرانی
همنام، برادر
فرهنگ گویش مازندرانی