نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
نَسَر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نَسا
یوم النسار، روزی است از روزهای معروف عرب. (مرصع). نام جبال کوچکی است در عربستان یا آبی است بنی عامر را که در آنجا میان بنی ضبه و بنی تمیم جنگی واقع شد. (از مجمع الامثال میدانی)
یوم الَنسار، روزی است از روزهای معروف عرب. (مرصع). نام جبال کوچکی است در عربستان یا آبی است بنی عامر را که در آنجا میان بنی ضبه و بنی تمیم جنگی واقع شد. (از مجمع الامثال میدانی)
دهی است از دهستان نمارستاق بخش نور شهرستان آمل، در 53هزارگزی جنوب غربی آمل و 18هزارگزی غرب جادۀ آمل به لاریجان واقع است و 200تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. مرتع خوش آب وهوای دریاوک جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد ص 149 شود
دهی است از دهستان نمارستاق بخش نور شهرستان آمل، در 53هزارگزی جنوب غربی آمل و 18هزارگزی غرب جادۀ آمل به لاریجان واقع است و 200تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. مرتع خوش آب وهوای دریاوک جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد ص 149 شود
دهی است از دهستان دیرۀ بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 28 هزارگزی شمال گیلان و 2هزارگزی مغرب راه گیلان به سرپل ذهاب، در دشت گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دیره، محصولش غلات و ذرت و لبنیات و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دیرۀ بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 28 هزارگزی شمال گیلان و 2هزارگزی مغرب راه گیلان به سرپل ذهاب، در دشت گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دیره، محصولش غلات و ذرت و لبنیات و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جمع واژۀ مسرّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها: این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوینی). رجوع به مسره شود
جَمعِ واژۀ مَسَرّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها: این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوینی). رجوع به مسره شود
نسر. در لهجۀ قمی: نسار (طرف سایه) ، در اراک: نسر (جائی که کمتر آفتاب برسد) ، در تهرانی: نسار (جنوب). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). موضعی که آفتاب کمتر بر آن تابد. (برهان قاطع) (از آنندراج). جائی که بر آن تمام سال آفتاب نتابد یا در بعضی از اوقات سال نتابد. (از فرهنگ نظام). نسا. (برهان قاطع) (آنندراج). سایه گاه. جنوب خانه. مقابل بر آفتاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسر شود، سایبانی که از چوب و خاشاک سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). سایبان. (ناظم الاطباء) ، سایه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نسر. در لهجۀ قمی: نسار (طرف سایه) ، در اراک: نسر (جائی که کمتر آفتاب برسد) ، در تهرانی: نسار (جنوب). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). موضعی که آفتاب کمتر بر آن تابد. (برهان قاطع) (از آنندراج). جائی که بر آن تمام سال آفتاب نتابد یا در بعضی از اوقات سال نتابد. (از فرهنگ نظام). نسا. (برهان قاطع) (آنندراج). سایه گاه. جنوب خانه. مقابل بر آفتاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسر شود، سایبانی که از چوب و خاشاک سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). سایبان. (ناظم الاطباء) ، سایه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دلال و در عرف، آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد. (غیاث). دلال که در میان بائع و مشتری سودا راست کند وفارسیان به معنی شخصی که چیزهای مختلف مردم فروشد، چون: سپر و شمشیر و زین و لگام و غیر آن استعمال نمایند. ج، سماسره. (آنندراج). میانجی میان بایع و مشتری. (ناظم الاطباء). میانجی میان بایع و مشتری. آنکه اجناس مختلف مردم را بفروش رساند. دلال. ج، سماسره، سماسیر. (فرهنگ فارسی معین) : ولیکن جماعتی مبصران روشناس و سمساران چارسوی لباس. (نظام قاری). بعرض تفاریق اشعار خود شود کارفرمای سمسار خود. میرزا طاهر وحید. ، گیاهی است بنام گز. (فرهنگ فارسی معین) ، مالک چیزی. (از آنندراج). مالک چیزی و برپادارندۀ آن. (ناظم الاطباء) ، میانجی میان دو دوست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - سمسارالارض، نیک ماهربه احوال زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دلال و در عرف، آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد. (غیاث). دلال که در میان بائع و مشتری سودا راست کند وفارسیان به معنی شخصی که چیزهای مختلف مردم فروشد، چون: سپر و شمشیر و زین و لگام و غیر آن استعمال نمایند. ج، سماسره. (آنندراج). میانجی میان بایع و مشتری. (ناظم الاطباء). میانجی میان بایع و مشتری. آنکه اجناس مختلف مردم را بفروش رساند. دلال. ج، سماسره، سماسیر. (فرهنگ فارسی معین) : ولیکن جماعتی مبصران روشناس و سمساران چارسوی لباس. (نظام قاری). بعرض تفاریق اشعار خود شود کارفرمای سمسار خود. میرزا طاهر وحید. ، گیاهی است بنام گز. (فرهنگ فارسی معین) ، مالک چیزی. (از آنندراج). مالک چیزی و برپادارندۀ آن. (ناظم الاطباء) ، میانجی میان دو دوست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - سمسارالارض، نیک ماهربه احوال زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آنکه ادویۀ مفرده فروشد و در عرف هندی پساری گویند. (بهار عجم) (آنندراج) : تمسار کلک او را شیر اجل مجاهز عطار خلق او را باد صبامقابل. اسماعیل (بهار عجم) (آنندراج)
آنکه ادویۀ مفرده فروشد و در عرف هندی پساری گویند. (بهار عجم) (آنندراج) : تمسار کلک او را شیر اجل مجاهز عطار خلق او را باد صبامقابل. اسماعیل (بهار عجم) (آنندراج)