جدول جو
جدول جو

معنی نمرور - جستجوی لغت در جدول جو

نمرور(نَ مِ رَ)
دهی از دهستان بدوستان در بخش هریس شهرستان اهر، در 15/500کیلومتری مغرب هریس در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1339 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته چشمه، محصولش غلات و میوه های درختی و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرور
تصویر مرور
رفتن، گذشتن، گذر کردن، مطالعۀ اجمالی کتاب، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ / نَ)
لقب عام ملوک سریانی است. (یادداشت مؤلف از آثارالباقیه) (مفاتیح). قبطیان را پادشاهان فرعونان بوده اند و نبطیان را نمرودیان و رومیان را قیاصره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نمر. رجوع به نمر شود:
میزبانان من سیوف و رماح
میهمانان من کلاب و نمور.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بسیارنم. نمگین، بوی نمور، بوی نم چنانکه درزیرزمین های مرطوب و نان و آرد مانده در رطوبت و کپره زده. از نم به معنی ندا و ’-ور’ به معنی دارنده و ’-ور’ از قبیل گنجور و رنجور و دستور. (از یادداشت مؤلف) ، جای نم دار. (از یادداشت مؤلف). نمناک. نمدار. نموک. مرطوب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه زردی و صفرابر وی غالب باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه بر او صفرا غلبه کرده باشد. آنکه مرّه (زهره و صفرا) بر وی چیره گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مرّه. (منتهی الارب). رجوع به مره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زنی را گویند که پستان او مانند انار شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). از: نار، مشبه به پستان + ور، پسوند دارندگی و اتصاف. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دختری که پستان وی مانند انار گرد و برآمده باشد. (ناظم الاطباء). دختر نارپستان. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَرْ وَ)
صاحب نظر. اهل بینش و بصیرت:
یا مظفر یا مظفرجوی باش
یا نظرور یا نظرورجوی باش.
مولوی.
آورده است بر دل صاف نظروران
عکسش بر آب و آینه تنخواه گشته است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نَ)
ابن کنعان بن کوش. پادشاه اساطیری بابل است که دعوی خدائی کرد. ابراهیم در عهد او به پیغامبری مبعوث گشت و خلق رابه پرستش خدای یگانه دعوت نمود، و بتهای بابلیان رادرهم شکست. به فرمان نمرود آتشی برافروختند و ابراهیم را در آتش افکندند، اما به خواست خدا آن آتش بر ابراهیم خلیل الله گلستان گشت. گویند نمرود به هوای پرواز به آسمان و به قصد جنگیدن با خدائی که مسکنش را در آسمانها می پنداشت بفرمودتا صندوقی بساختند و بر چهار گوشۀ فوقانی آن چهار نیزه تعبیه کردند و بر سر هر نیزه ای پاره ای گوشت آویختند، سپس چهار کرکس گرسنۀ تیزپرواز بر چهار گوشۀ تحتانی صندوق بستند، نمرود در صندوق نشست و کرکسان به هوای خوردن گوشتها به سوی بالا پرواز کردند و صندوق و نمرود را به آسمان بردند. نمرود چون به هوا برشد تیری در چلۀ کمان نهاد و به اوج آسمان رها کرد که خدای آسمانی را بکشد و خود خدای بی رقیب آسمان و زمین شود. حق تعالی فرشتگان را فرمود که تیر نمرود را به خون آلودند و به زمین افکندند و نمرود پنداشت که خدای آسمان را کشته است و دیگر در خدائی رقیبی ندارد. به تقدیر حق در اوج غرور و قدرت پشه ای مأمور جنگیدن بانمرود شد و در بینی او جای گزید و مغز سرش را بخوردو هلاکش کرد:
اگر کسی بگرفتی به زور و جهد شرف
به عرش بر بنشستی به سرکشی نمرود.
ناصرخسرو.
شود از تف ّ آن نفس چو نمود
موج دریا چو آتش نمرود.
سنائی.
فروفکندی از یک خدنگ کرکس پر
چهار کرکس نمرود را گه پرواز.
سوزنی.
گوئی که دوباره تیر خونین
نمرود به آسمان بینداخت.
خاقانی.
دست نمرود بین که ناوک کفر
در سپهر مدور اندازد.
خاقانی.
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
خاقانی.
هر آن پشه که برخیزد ز راهش
سر نمرود زیبد بارگاهش.
نظامی.
چو برداری از رهگذر دودرا
خورد پشه ای مغز نمرود را.
نظامی.
نه ای خود پیل ور خود پیل گیری
چو نمرودی به سارخکی بمیری.
عطار.
به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود.
حافظ.
بدان خدای که بر خوان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسۀ سر نمرود.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ)
مرکّب از: ’ب’ + مرور، بتدریج. کم کم. (ناظم الاطباء)، بمرور ایام، بگذشتن روزگار. (ناظم الاطباء)، و رجوع به مرور شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی گیاه از طایفۀ مرکب دارای شیرۀ تلخ مخصوص سواحل مدیترانه. (از المرجع و فرهنگ فرانسوی بفارسی نفیسی)
لغت نامه دهخدا
عنوان پادشاهان کلده، جمع نمارده، مخصوصابه پادشاه معاصر ابراهیم 4 اطلاق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارور
تصویر نارور
زنی که پستان او مانند انار باشد دختر نارپستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمرور
تصویر بمرور
کم کم آرام آرام بتدریج کم کم: (بمرور ایام)، توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمرور
تصویر حمرور
خورشید ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرور
تصویر امرور
شوکه الجمال: شنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرور
تصویر مرور
گذشتن و رفتن، بشدن، گذر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرور
تصویر نرور
فرانسوی جوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمور
تصویر نمور
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرور
تصویر مرور
((مُ))
گذشتن، گذر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمور
تصویر نمور
((نَ))
نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمور
تصویر نمور
مرطوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرور
تصویر مرور
بازبینی، بازنگری، رفت و آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تکرار، دوره، مطالعه، یادآوری، رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرطوب، نمدار، نمسار، نمگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فخر الدوله نامور از شاهان پادوسبانی رستمدار طبرستان که
فرهنگ گویش مازندرانی
نمناک
فرهنگ گویش مازندرانی