جدول جو
جدول جو

معنی نلوسه - جستجوی لغت در جدول جو

نلوسه(نَ نَ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 25هزارگزی شمال سردشت در منطقۀ کوهستانی جنگلی معتدل هوائی واقع است و 183 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
ملال، اندوه، تلواسه، تاس، تاسه، تالواسه، تفسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، نوشه، تربسه، قزح، ترسه، تربیسه، رخش، کلکم، اغلیسون، سویسه، آژفنداک، آلیسا، سدکیس، سرویسه، تویه، آزفنداک، توبه، سرگیس، درونه، نوس، تیراژه، شدکیس، کرکم، ایرسا، قوس و قزح، سرکیس، تیراژی، آدینده، آفنداک برای مثال از باد کشت بینی چون آب موج موج / وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
غلاف کارد و شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخوره شهرستان فریدن واقع است و 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ/نَ / نُو سَ / سِ)
قوس قزح. (از لغت فرس اسدی) (رشیدی) (برهان قاطع) (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرا). نوس. (انجمن آرا) (رشیدی) (جهانگیری). نوشه. (برهان قاطع) :
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ.
خسروانی (از فرهنگ اسدی ص 441).
که را یارای آن باشد که روزی
کند تشبیه درگاهت به نوسه ؟
شمس فخری.
و نیز رجوع به نوس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / سِ)
تسکین دل شکسته دادن. نغوشه. (برهان قاطع) :
صدر بزرگوار چو آن ظلم وی بدید
زن را نغوسه داد و به دل با فراغ کرد.
سوزنی.
، دل کسی را از واهمه شکستن. نغوشه. (برهان قاطع) ، گوش فراداشتن که بفهمد چه گوید. (رشیدی). رجوع به نغوشه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تابانی و نرمی. ضد خشونت. ملاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاسه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ سَ)
چربی با بوی عرق که در سر پیدا شود. (یادداشت مؤلف). دسومه سهکه تظهر فی الرأس. (بحر الجواهر). در تحفۀ حکیم مؤمن ذیل ’نموس’ جمع نمس که ’حیوانی است به قدر شغال... و سر او کم موی و بسیار چرب و مظنۀ آن می شود که تدهیم کرده باشند’ آرد: ’و نموسه که علتی است در سر بنابر شرکت این صفت مسمی به این اسم است’
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لُو سَ / سِ)
غلاف خوشۀ خرما و غلاف دانۀ خرما را گویند. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، تیشۀ درودگری را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیشۀ درودگری را نیز در برهان بیان کرده و در فرهنگ ندیدم. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ وَ سَ / سِ)
مخفف تلواسه است که اضطراب و بیقراری و اندوه باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) :
کامم از تلوسۀ مرگ لبالب تلخ است
شربت آب ز هر دیده ببارید مرا.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری).
اما در غیر شعر خسرودر کلام قدما دیده نشد. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ سَ / سِ)
غلاف کارد و شمشیر و امثال آن را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). غلاف. (انجمن آرا) :
خیال غمزه ات ازبسکه در دلم بخلید
دلم تلوسۀ شمشیر آبدار تو گشت.
شجاعی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
رجوع به الوس و آلوسه و مراصد الاصلاع و معجم البلدان ذیل آلوسه شود، قاصد و ایلچی و رسول. (آنندراج). پیغامبر. علوج
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری بناحیۀ نزدیک فرات، و آن را الوس و الوسه نیز گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
بی قراری، بی تابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسه
تصویر لوسه
تملق چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
قوس قزح رنگین کمان. توضیح در لغت فرس چاپ هرن ص 44 بیت ذیل از خسروانی آمده: (ازباد روی خوید چو آنست موج موج و زنوس پشت ابر چو چرغست رنگ رنگ) در لغت فرس چاپ اقبال ص 441 همین بیت ذیل (نوسه) بدین صورت آمده: (از باد کشت بینی چون آب موج موج وز نوسه ابر بینی چون جزع (جرغ) رنگ رنگ) رشیدی و برهان (نوس) و (نوسه) هر دو را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغوسه
تصویر نغوسه
گوش فرا دادن بسخن دو کس نیوشه
فرهنگ لغت هوشیار
نحوست در فارسی مرخشگی بد شگونی شوم بودن نامبارک بودن، شومی نامبارکی نحسی: لشکر اسلام بدست ادبارونحوست خاک برسرکفار پاشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
((س))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، آدینده، توبه، تربسه
فرهنگ فارسی معین
کنار گذاشته شده، فرسوده، بدرد نخور
فرهنگ گویش مازندرانی