جدول جو
جدول جو

معنی نقدا - جستجوی لغت در جدول جو

نقدا
پیشکی پیشا دست، هم اکنون همین دم بنقد بوسیله وجه نقد: دین خود را نقدا ادا کرد، فعلا الحال فی الحال: نقدا از اجرای آن منصرفم، فورا
فرهنگ لغت هوشیار
نقدا
بلافاصله، فوراً، فی الحال، اکنون، الان، اینک، حالا، به نقد
متضاد: قرضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا
تصویر ندا
(دخترانه)
آواز، بانگ، فریاد، صدای بلند، فریاد، بانگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقبا
تصویر نقبا
نقیب ها، بزرگ ها، سرپرست ها، ضامنان و رئیس های قوم، مهتر قوم، جمع واژۀ نقیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاد
تصویر نقاد
منتقد آثار ادبی، جداکنندۀ خوب از بد، کسی که درم و دینار را وارسی کند و سره و ناسره را از هم جدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقد
تصویر نقد
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گل و بوته که با رشته های زری یا نقره ای بر روی پارچه می دوزند، نوعی رشتۀ زری یا نقره ای از نوع گلابتون که در یراق دوزی و نقده دوزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(نُ کَ)
دهی است از دهستان مشکین شرقی بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. در 30هزارگزی شمال شرقی مشکین شهر، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1472 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود سبلان تأمین می شود. و محصولش غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نقدی بالا و نقدی پائین، نقدی بالا 1371 تن سکنه دارد و فاصله آن تا قسمت دیگر 500 گز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ قُ دَ)
واحد نقد. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
زیرۀ رومی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراویا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
پندت جی کوپال کشمیری اصل لکهنوی، از معاشران اختر و از شاگردان میرزا قتیل است و در کلکته وفات یافته است، او راست:
حریف شعلۀ عشق تو کی تواند شد
کسی که از خس و خار هوی جدا نشود.
(از صبح گلشن ص 535) (قاموس الاعلام ج 6) (فرهنگ سخنوران ص 613)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
سره کننده درم ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار سره کننده درم و دیناررا. (غیاث اللغات). سره کننده درم و دینار. (آنندراج). آنکه پول ها را سره می کند و خوب و بد آنها را از هم جدا می کند. (ناظم الاطباء). سره گر. صراف. صیرفی. سره کننده سیم. به گزین. (یادداشت مؤلف) :
از بهر عیار دانش اکنون به بلاد
کو صیرفی و کو محک و کو نقاد.
خاقانی.
گاه علم آدم ملایک را که بود
اوستاد علم و نقاد نقود.
مولوی.
و اجرت نقاد و وزان و سایر اخراجات آن از مال سلطان احتساب نمایم. (تاریخ قم ص 154)، ناقد. سخن سنج:
کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج و حسیب
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
ناصرخسرو.
، مرد تیزدست و چالاک و ماهر. (ناظم الاطباء)، شبان گوسفند کتک. (از منتهی الارب) (آنندراج). شبان گوسپند. (ناظم الاطباء). شبان نقد (قسمی گوسپند بدشکل کوتاه پای که در بحرین یافته می شود) . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُقْ قا)
جمع واژۀ ناقد. رجوع به ناقد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نقد. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ دَ)
واحد نقد. رجوع به نقد شود، جمع واژۀ ناقد. رجوع به ناقد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به وجه نقد. ضد جنسی. معاملتی که پولش نقداً و فی المجلس پرداخته شود. مقابل وعده ای و نسیه، معامله ای که در آن مقابل تحویل دادن متاع پول نقد بپردازند و دریافت دارند. مقابل پایاپای و تهاتری، نقدی گماشته، گماشتۀ خزانه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جعفر (شیخ...) بن محمد، معروف به نقدی، از فقها و علمای امامیه و از شاعران معاصر عرب است، و به سال 1370 هجری قمری در نجف در گذشت. از اشعار اوست:
نعم لیس فی هذی الحیاه نعیم
ولکنما فیها اذی و هموم
قرأت کتاب الکون درساً فحیرت
حجای سطور حولهن رقوم.
از تصنیفات اوست: ارشاد الطلاب الی علم الاعراب، الاسلام و المراءه، الانوار العلویه و الاسرار المرتضویه، الحجاب و السفور، القوانین المنطقیه، منن الرحمن، مواهب الواهب، و نیز بر زبدۀ شیخ بهائی و شرایع و معالم و شرح شمسیه و حاشیۀ ملا عبدالله حاشیه نوشته و بر تشریخ الافلاک و خلاصه الحساب منظومۀ بحرالعلوم و تصریف زنجانی شرحی نگاشته است. (ازریحانه الادب ج 4 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اصفهانی، مشهور به دنگی. از شاعران و لطیفه گویان قرن یازدهم است. او راست:
نگاری را که دل درپردۀ جان داشت مستورش
چه سان نزدیک غیری می توانم دید از دورش.
نگار کله پز من که دل سراچۀ اوست
تمام لذت عالم میان پاچۀ اوست.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 430)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش اردکان شهرستان یزد، که محدود است ازشمال به شهرستان نائین، از جنوب به دهستان ندوشن بخش خضرآباد، از مشرق به دهستان اردکان، از مغرب به بخش نائین و خضرآباد. آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و انار است. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5050 تن است. قرای مهم این دهستان عبارتند از: عقدا، مزرعه نو - هفتادر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
نوعی از درخت. (آنندراج) (از صحاح از اقرب الموارد). رجوع به نقد و نقده و نقده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
پولک های خرد سپید یا زرد که بر جامه دوختندی یا بر روی چسبانیدندی زینت را. (یادداشت مؤلف). گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای بر روی پارچه های گرانبها می انداختند. نوعی رشتۀ فلزی نوارمانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان. در 32هزارگزی جنوب غربی باجگیران، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 153 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات تأمین می شود. و محصولش غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. در 12هزارگزی مشرق نیشابور، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 289 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. و محصولش غلات است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ قَ)
مهتران. بزرگان. پیشوایان. (ناظم الاطباء). نقباء. جمع واژۀ نقیب. رجوع به نقیب و نیز رجوع به نقباء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو تَ)
فی الفور. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به نقد. به وسیلۀ وجه نقد. (فرهنگ فارسی معین). مقابل به نسیه و نسیهً، بالفعل. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عجاله. (ناظم الاطباء). فعلاً. اکنون. کنون. نون. اینک. نک. حالا. فی الحال. الحال. (یادداشت مؤلف) ، مقابل جنساً. (یادداشت مؤلف). با پول. پولی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در عرف فقیهان، زر و سیم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ قَدْ دِ)
قصبه ای است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. در 95هزارگزی جنوب ارومیه در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1160 تن سکنه دارد. آبش از کدارچای تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر و توتون و برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این قصبه مرکز بخش و دهستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خرده گیر به گزین، درمگزین کهبد، شبان گوسبندان کتک کتک گوسبند دست و پا کوتاه را گویند سهره فرنگی از پرندگان آنکه درم و دینار سره را از ناسره جدا کند، آنکه خوب و بد را از یکدیگر تمیز دهد: طبعی نقاد و ذهنی و قاد و نظمی سریع و خاطری مطیع داشت، منتقد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نقیب: نقیبان، آنهایی هستند که بر ضمایر مردم مطلعند و آنهاسیصد نفرند
فرهنگ لغت هوشیار
زیره رومی از گیاهان نادرست گویی نادرست نویسی نغزه گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره یی بر روی پارچه های گرانبها می انداختند نوعی رشته فلزی نوار مانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایررشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
پیسگی پیشکی منسوب به نقد: آنچه که بوجه نقد و رایج پرداخته شود: جوایز نقدی، آنچه که بهایش فی المجلس پرداخته شود: معامله نقدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا
تصویر ندا
بانگ، فریاد، آواز، صوت، آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاد
تصویر نقاد
((نَ قّ))
کسی که پول های سره را از ناسره جدا می کرد، کسی که نقاط ضعف یا قوت یک اثر ادبی یا هنری را مطرح می کند
فرهنگ فارسی معین
((نَ دِ یا دَ))
گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای روی پارچه های گرانبها می انداختند، نوعی رشته فلزی نوار مانند وبسیار باریک از نوع گلابتون و سایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
صراف، منتقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد