جدول جو
جدول جو

معنی نقح - جستجوی لغت در جدول جو

نقح
(نَ قَ)
ریگ خالص. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقی
تصویر نقی
(پسرانه)
پاکیزه، پاک، برگزیده، لقب امام دهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوح
تصویر نوح
(پسرانه)
راحت، معرب از عبری، نام پیامبری که به دستور خداوند کشتی بزرگی ساخت و یاران خود را از طوفان نجات داد، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقب
تصویر نقب
سوراخ و راه باریک در زیر زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقی
تصویر نقی
پاک وپاکیزه، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقم
تصویر نقم
نقمت ها، کینه کشی ها، عذاب ها، عقوبت ها، پاداشهای بد، رنج ها و سختی ها، جمع واژۀ نقمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقل
تصویر نقل
جابه جا کردن چیزی، از جایی به جای دیگر بردن
سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن
سخن، حرف، ترجمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقد
تصویر نقد
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوح
تصویر نوح
هفتاد و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقش
تصویر نقش
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر،
در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود،
کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت
نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفح
تصویر نفح
دمیدن، وزیدن نسیم، پراکنده شدن بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقض
تصویر نقض
شکستن عهدو پیمان، شکستن، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقر
تصویر نقر
کنده کاری و نقاشی کردن بر روی چیزی، در موسیقی با انگشت بر سازهای موسیقی نواختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصح
تصویر نصح
پند دادن، پندواندرز، محبت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجح
تصویر نجح
روا گشتن، برآمدن حاجت، پیروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقح
تصویر منقح
ویژگی کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده و پاکیزه شده از عیب و نقص، پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قِ)
آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطۀ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قَ)
پاک کرده شده. (آنندراج) (غیاث). پاک و پاکیزه ساخته شده. (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را تعبیر و تأویل کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 175) ، کلام و شعر اصلاح شده. تهذیب شده. (از اقرب الموارد). پیراسته: از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی ؟ گفت: شعر بغایت منقی و منقح، اما... (چهارمقاله ص 74).
- منقح شدن، مهذب شدن. پیراسته شدن:
وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 678).
- منقح کردن، اصلاح کردن. تهذیب کردن. پیراستن:
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
- منقح گشتن، اصلاح شدن. مهذب شدن. پیراسته شدن: تا شک و ریب از او برخاست و منقح و محقق گشت. (چهارمقاله ص 111).
، چیزی که از دروغ پاک باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قِ)
بیرون آورندۀ مغز از استخوان. (آنندراج). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاک می کند تنه درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تنقیح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فقح
تصویر فقح
شکوفه بر آوردن، غوره بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصح
تصویر نصح
پند و اندرز نصیحت کردن، پند دادن، خالص و بی آمیغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفح
تصویر نفح
دمیدن بوی خوش، دمیدن خون از رگ
فرهنگ لغت هوشیار
پیروزی، بر آمدن نیاز، آسان گشتن کار گشایش برآمدن حاجت حاصل شدن کام روا گشتن، روایی حاجت حصول مراد کامیابی: ... وحصول اغراض ونجح مراد ها درمتابعت رسوم ستوده ومشایعت آثار پسندیده ظن دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندح
تصویر ندح
بسیاری، فراخی، زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقح
تصویر لقح
گشن دادن خرما بن را کوه، تم (نطفه)، گرد نر در گیاهان دو پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقح
تصویر شقح
شکستن چیزی را، زشت و ناپسند، نشیمنگاه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا پاک شده، ویراسته پیراینده، ویراستار پاک کرده شده، اصلاح شده تهذیب شده: (کتابی است مصحح و منقح { پاک کننده، اصلاح کننده تهذیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقح
تصویر رقح
بازرگانی سوداگری، پیشه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقش
تصویر نقش
نگاشتن، نگارش، نقش کردن، کندن صورت، تصویر، رسم، ترسیم، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقح
تصویر منقح
((مُ نَ قَّ))
پاک کرده شده، کلام اصلاح شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقص
تصویر نقص
کاستی، کمی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقش
تصویر نقش
نگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقل
تصویر نقل
باز گفت، بازگویی، گزک
فرهنگ واژه فارسی سره
اصلاح شده، تصحیح شده، تهذیب شده، پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد