جدول جو
جدول جو

معنی نقابی - جستجوی لغت در جدول جو

نقابی
(نِ)
از شعرای تبریز است. در بدخشان ولادت و در تبریز نشو و نما یافت: در شرح زلزلۀ تبریز مثنوی سروده است:
ز دهشت لرزه بر مردم درآویخت
که رنگ سرمۀ چشم بتان ریخت
زمین از بس که چون دریا خروشید
منار از خاک چون فواره جوشید.
(از صبح گلشن ص 535).
رجوع به قاموس الاعلام ج 6و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
نقابی
(نَقْ قا)
عمل نقاب. رجوع به نقّاب شود:
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقابت
تصویر نقابت
رئیس و نقیب قوم شدن، پیشوایی، رهبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب ها، سوراخ ها و راههای باریک در زیر زمین، جمع واژۀ نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب زننده،، کاوش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(نَقْ قا)
سره کردن پول و خوب را از بد جدا کردن. (ناظم الاطباء). عمل نقاد. رجوع به نقاد شود، سخن سنجی. نقد. ناقدی. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یکی از دهستان های بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در جلگۀمعتدل هوائی واقع و محدود است از شمال به کوه هرده، از مشرق به دهستان حکم آباد، از جنوب به دهستان کهنه، از مغرب به دهستان آزادوار. محصول عمده آن زیره و کنجد و پنبه و انواع میوه ها است. شغل اهالی زراعت و تجارت و مالداری است. محصول پنبۀ این دهستان مشهور است. دهستان از 27 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12550 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبۀ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در 36 هزارگزی شمال شرقی جغتای، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 994 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و غلات و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی) (آنندراج). روی بند زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه. پردۀ مشبکی که به روی اندازند یا پرده ای که بر هر چیز نفیس اندازند. (ناظم الاطباء). برقع.روبند. روبنده. حجاب. (یادداشت مؤلف) :
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالۀ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب.
عنصری.
اگرت باید این بچه بزایم من
وین نقاب از تن و رویش بگشایم من.
منوچهری.
و آن نقاب عقیق رنگ ترا
کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب.
ناصرخسرو.
چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست
بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر.
ناصرخسرو.
معنیش روی خوب کنم وآنگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم.
ناصرخسرو.
نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند
چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند.
مسعودسعد.
تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب.
مسعودسعد.
به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب.
مسعودسعد.
شاه ستارگان... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. (کلیله و دمنه). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه).
جبهۀ زرین نمود چهرۀ صبح از نقاب
عطسۀ شب گشت صبح، خندۀ صبح آفتاب.
خاقانی.
هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
اجسام دیو و چهرۀ آدم نقابشان.
خاقانی.
چهرۀ آن شاهد زربفت پوش
از نقاب آسمان آمد برون.
خاقانی.
هر که جز آن خشت نقابش نبود
گر چه گنه داشت عذابش نبود.
نظامی.
چون ندارد روی همچون آفتاب
او نخواهد جز شب همچون نقاب.
مولوی.
، ماسک. صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهرۀ خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود، در اصطلاح صوفیه، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم ارادۀ معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، جمع واژۀ نقب. رجوع به نقب شود:
بوم چالندر است مرتع من
مار و رنگم درین نقاب و ثغور.
مسعودسعد.
، راه در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بطن. (اقرب الموارد).
،
{{صفت}} مرد نیک دانای آزموده کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد علامه. (از اقرب الموارد).
- فرخان فی نقاب، در حق دو شخص هم شکل وشباهت گویند. (منتهی الارب).
،
{{مصدر}} ناگاه دچار شدن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) : لقیته نقابا. وردت الماء نقاباً، انبوهی کردم بر آن (آب) بی طلب. (منتهی الارب)، مناقبه. (اقرب الموارد). رجوع به مناقبه شود
لغت نامه دهخدا
ابن زیادبن ظبیان، از دلاوران عرب است و به دست مصعب بن زبیر کشته شد و برادرش عبیداﷲ بن زیاد به خونخواهی وی برخاست، شرح این ماجرا در البیان و التبیین ج 1 حاشیۀ ص 360 آمده است
جدپدر ثعلبه بن غنمه بن عدی صحابی است، (منتهی الارب)
جد عقبه بن عامر صحابی، (منتهی الارب)
بن ظبیان، محدثی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نابینا، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نابی ٔ، جای بلند و خمیده، (منتهی الارب)، مکان مرتفع خم دار، (از اقرب الموارد) (المنجد)، آینده از جای دیگر، (منتهی الارب)، سیل نابی ٔ، که از جای دیگری بیاید، رجل نابی ٔ، مردی که از دیار دیگری بیاید، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، (از ’ن ب و’)، سمین، (معجم متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از قبو، فراهم آورنده به انگشتان، بلند برآورنده بنا را، چینندۀ زعفران، (از منتهی الارب)، و رجوع به قابیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
افسانه گوئی. قصه گوئی. (ناظم الاطباء). نقل گوئی. داستانسرائی. عمل نقال و نقل گو
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نقیب گردیدن سپس آنکه نبود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نقیب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نقیب شدن بر قوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ستودن. (از غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ وا)
جمع واژۀ نقاوه. رجوع به نقاوه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
محمد (سیدمیر...) بن محمد لوحی حسینی موسوی سبزواری اصفهانی، ملقب به مطهر و معروف به نقیبی. از علمای امامیۀ قرن یازدهم است. او راست: کفایهالمهتدی فی احوال المهدی. رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 233 و الذریعه ج 1 ص 421 شود
لغت نامه دهخدا
بقلۀ یهودیه. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 99)
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
منسوب به نواب است. رجوع به نوّاب شود
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
سوراخ کننده. نقب کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین کن. نقب زن. (یادداشت مؤلف). نقب زننده. شکاونده. شکاونه. (ناظم الاطباء) :
نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد
کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب.
خاقانی.
به چار پارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی.
بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم.
خاقانی.
گنجی که چنین حصار دارد
نقاب در او چکار دارد.
نظامی.
چرا می باید ای سالوک نقاب
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب.
نظامی.
، معدن چی. (ناظم الاطباء) ، نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده. (یادداشت مؤلف) ، بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عقابه، و از آنان اواب بن عبدالله بن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عقاب بودن. عقاب شدن. کنایه از بلندپروازی. شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست، براق تیزپر از جای جهید:
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقابت
تصویر نقابت
پیشوائی، رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
نقابت در فارسی مهتری پیشوایی سالاری سرپرستی سر گروهی، ستودگی، در تازی نوین با هماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقادی
تصویر نقادی
سخن سنجی، نقد، ناقدی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نگار گری، رنگ کاری عمل و شغل نقاش و آن از هنرهای تصویری و هنری است دو بعدی که بر روی سطح انجام میشود. هر چند در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا میگردد عملا در آن عمق وجود ندارد و وجود عمق و فضا در آن نتیجه رعایت قواعد پرسپکتیو است. مواد اصلی در نقاشی عبارت از بوم و رنگ است. نقاشی بر حسب چگونگی بوم یا سطح و زمینه آن و رنگ بچهار نوع قسمت میشود: فرسک (نقاشی دیواری) دترامپ نقاشی رنگ و روغن نقاشی آب رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده شاهنامه خوانی داستانگویی لبیدی واژه لبید در تازی نیز آمده و آرشی دیگر دارد عمل و شغل نقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابی
تصویر نابی
گریخته، فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقابت
تصویر نقابت
((نَ بَ))
پیشوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
((نِ))
روی بند، پارچه ای که با آن چهره را بپوشانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابی
تصویر نابی
خلوص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقاشی
تصویر نقاشی
نگارگری
فرهنگ واژه فارسی سره
صورتگری، مصوری، نگارگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایرادگیری، تنقید، خرده بینی، خرده گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آقایی، خواجگی، ریاست، سروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد